تربیت
Tarbiat.Org

انقلاب اسلامی، بازگشت به عهد قدسی
اصغر طاهرزاده

امام خمینی(ره) و فهم روح زمانه

وقتی روح زمانه و روح انقلاب اسلامی‌درست شناخته شود نه تنها متوجه بی‌ثمری زندگی بیرون از انقلاب اسلامی می‌شویم، بلکه با ورود به اردوگاه انقلاب اسلامی رهِ صد ساله را یک شبه طی می‌کنیم. متأسفانه بعضی از مسلمانان به‌کلی از زمان خود بیرونند! اصلاً توجه نمی‌کنند که در کجای تاریخ زندگی می‌کنند، امام خمینی(ره) روح زمانه را خوب شناختند و بر اساس ذخایر الهی آن را تغذیه کردند و جلو بردند.(16)
مسلّم بشر امروز از روزگار خود به تنگ آمده است و به خوبی احساس کرده حاصل کارهایش تماماً پوچ شده و ناخودآگاه نتیجه می‌گیرد فردایش، که آینده‌ی امروزش است، نیز پوچ است و در چنین حالتی است که اگر انسان درست اقدام کند بر خلاف همه‌ی موانع، به نتیجه می‌رسد. می‌گویند چطور شد که اباذر(ره) با آن‌که در ابتدای مسلمان شدنش دو یا سه روز بیشتر با پیغمبر نبود، آن‌چنان شد که به تنهایی به غفار برگشت و همه‌ی مردم آن قبیله را مسلمان کرد؟ آری با دو یا سه روز نمی‌شود خیلی مطلب به دست آورد ولی اگر انسان روح یک مکتب را شناخت حرف‌های دیگر را می‌تواند در دل آن پیدا کند.
درک روح زمانه مثل احساس این میز و صندلی نیست، چون چیز مشخصی نیست، روحی است که همه چیز را در بر گرفته و لذا درک آن به شعور خاصی بستگی دارد، باید انسان از افقی بالاتر آنچه را بر عالم می‌گذرد بنگرد. حتی ممکن است مردم نفهمند از وضع موجود به تنگ آمده‌اند و گرفتار پوچی شده‌اند. ولی نوع عکس‌العمل‌هایشان خبر از چنین حالتی می‌دهد، حتی ممکن است ابتدا در حفظ وضع موجود اصرار کنند و در مقابل هر تغییری مقاومت نمایند، امّا وقتی آرام‌آرام متوجه نوری از انوار الهی شدند که بنا دارد آن‌‌ها را از ظلماتِ دوران نجات دهد، به شدت از آن استقبال می‌کنند. با کمی دقت می‌توان احساس بی‌ثمری را در قلب اکثر مردم جهان ملاحظه کرد. حال اگر جهانیان به چنین احساسی آگاهی یابند و به راه‌های برون‌رفت از آن بیندیشند، به سرعت متوجه انقلاب اسلامی خواهند شد و به همین جهت عرض می‌کنم به انقلاب اسلامی ‌و آینده‌ی انقلاب اسلامی ‌امیدواری بسیاری هست که مردم جهان، به خصوص جهان اسلام دیر یا زود به آن فکر می‌کنند.
در فضای فرهنگ مدرنیته به هر کس بنگریم می‌بینیم نگران آینده‌ است، نگرانی از آینده به معنای خاص آن یعنی احساس این که فردای زندگی همانند امروز باشد، عکس‌العمل چنین احساسی آماده شدن برای از میان برداشتن آن نوع زندگی است ولی نمی‌دانند چگونه؟ وقتی متوجه شدیم چون بشر مدرن نمی‌داند چگونه وضع موجود را تغییر دهد به آن تن داده است، هنر ما آن است که این تن دادن را رضایت قلمداد نکنیم به طوری که تصور شود وقتی جامعه‌ای زندگی مدرن را پذیرفت آمادگی پذیرش زندگی و تمدن دیگری را ندارد.
آری باید ماورای یأسی که فرهنگ مدرنیته بر اندیشه‌ها تحمیل کرده است مبنی بر این که راه برون‌رفتی نیست، بر زمانه بنگریم، تا بفهمیم بشر دیر یا زود خود را با انقلاب اسلامی آشنا می‌بیند. اشکالی اساسی که ما در تحلیل وضع موجود داریم این است که فکر می‌کنیم چون مردم از سر تحمل، شرایط جهان مدرن را پذیرفته‌اند از آن راضی‌اند! انعکاس عدم رضایت‌ها را می‌توان در حرکات مختلف مردم دید، حتی آن وقتی که مصداق‌ها را اشتباه می‌گیرند. جالب است که بعضی‌ها بر اساس زندگی غربی عمل می‌کنند ولی بی‌حاصلی آن را به انقلاب اسلامی نسبت می‌دهند. بشر غربی بی‌حاصلی زندگی را امری گریزناپذیر می‌پندارد و بر همین اساس گفته می‌شود نباید در غرب منتظر انقلاب بود، ولی این تحلیل در صورتی است که مردم نتوانند در مقابل خود راه برون‌رفتی را تصور کنند و با تصور امکان برون‌رفت، تحلیل‌ها به هم می‌خورد. حرف اصلی و جدی مردم غرب را نباید از آن‌هایی شنید که تمام تلاششان این است که مردم را راضی نگه دارند تا شورش نکنند، حرف اصلی فرهنگ غرب را از اندیشمندانی مثل روژه‌گارودی باید شنید که می‌گوید: «وقتی زندگی مدل غربی شکست خورد، دیگر انقلابی بودن این نیست که مشکلات اقتصادی این نظام را رفع کنیم، بلکه انقلابی بودن آن است که نظام تازه‌ای جانشین مدل غربی بسازیم»؛(17) لذا تأکید می‌کنم انعکاس روح مردم دنیا را باید در اندیشه و سخن اندیشمندان آن‌ها پیدا کرد و نه در سخن سیاست‌مدارانشان. سیاست‌مداران دنیای غرب تحمل بشر مدرن از آن زندگی را دلیل رضایت او پنداشتند در حالی که تجربه‌ی تاریخی گواه است در اولین فرصت که احساس کنند می‌توانند از آن زندگی آزاد شوند، به همه‌ی غرب پشت می‌کنند. استقبال گسترده‌ی جوانان غربی در همه‌ی کشورهای غربی به مارکسیسم بر همین اساس بوده است، هرچند آن‌ها مصداق نجات را درست تشخیص ندادند ولی تجربه‌ای بزرگ اندوختند که راه نجات را باید در معنویات جستجو کرد. خردمندان غربی در همان روزها فهمیدند کعبه‌ی آمال‌شان مارکسیسم نیست ولی جوانانی که به دنبال چیزی غیر از آن چیزی که بود می‌گشتند، با طرح مارکسیسم روزنه‌ی امیدی برای برون‌رفت از آن‌چه در آن بودند، در مقابل خود احساس کردند و به همین جهت هجوم گرایش به مارکسیسم در غرب و در بسیاری از کشورهای غیر غربی پدیدار شد، اما به دو دلیل مارکسیسم نتوانست امیدها را برآورده سازد؛ یکی این‌که پشتوانه‌ی عقلی نداشت و بیش از آن که جوابگوی فطرت‌ها باشد جوابگوی وَهم‌ها و امیال نفسانی بود، و دیگر آن که در عمل هم خردمندانِ جوامع که عموماً حرف اصلی را می‌زدنند از آن استقبال نکردند. ولی با این‌همه مردمی که دنبال چیزی هستند که از تنگنای غرب خارج شوند حتی حاضرند به مارکسیسم هم دل ببندند، در حالی که انقلاب اسلامی قابل مقایسه با مارکسیسم نیست. انقلاب اسلامی دعوت به چیزی است که بشریت در عمق جان خود به دنبال آن است. انقلاب اسلامی دقیقاً جواب منطقی و اطمینان‌بخشی است برای نسخ تاریخ موجود و جواب به تمنّای انسان‌هایی است که تنگناهای دنیای غرب را می‌شناسند. مردم عادی در دنیای غرب فقط احساس می‌کنند به آن چه که می‌خواهند برسند نرسیدند ولی متفکران ریشه‌ی ناکامی بشر را می‌بینند و کافی است متفکرانِ جهان، نظام سیاسی و الهی انقلاب اسلامی را بشناسند.