تربیت
Tarbiat.Org

انقلاب اسلامی، بازگشت به عهد قدسی
اصغر طاهرزاده

فرهنگ غرب و دموکراسی جنگلی

تمدن غربی از صراط مستقیم به دور است و فقط به تولید و جواب‌دادن به امیال بشری که از تعادل انسانی خارج شده، می‌اندیشد، راهی که لامحاله بشر را به سوی خودکشی سوق می‌دهد. انقلاب اسلامی ثابت کرد، اسلام دینی است که در عین جامعیت، دارای پویایی است و همواره توان ظهور ایمان را در همه‌ی زمان‌ها دارد، تا معیار تشخیص درست از نادرست در منافع فرد یا جامعه همواره در میان باشد، وگرنه با «دموکراسی جنگلی» که هرکس در رقابتی وحشتناک به فکر خویش است و تنها چیزی که کسی به آن فکر نمی‌کند نفع درازمدت جامعه است، هرگز بشر سر به سلامت نمی‌برد.
در گذشته اگر عده‌ای ثروت بیشتری در اختیارشان بود - چون عالَم دینی بر روان‌ها حاکم بود- آن ثروت صرف ساختن حمام‌ها و مساجد و نهرها می‌شد، چون هیچ‌چیز خارج از ادامه‌ی زندگی دینی در میان نبود، ولی با ظهور فرهنگ مدرنیته این تعادل به هم خورد و اقتصاد همراه با عدالت و معنویت به اقتصاد سکولار تبدیل گشت و انقلاب اسلامی آمده است تا آن تعادل را به جوامع بشری برگرداند.
انقلاب اسلامی برعکس انقلاب‌های صدساله‌ی اخیر، هرگز بنا ندارد جامعه را به غرب برگرداند و روح ایمانی را به حاشیه براند، انقلاب اسلامی، دوران گذار از غربِ منقطع‌شده از خدا، به سوی نظام بقیة‌اللهی است که از طریق واسطه‌ی فیضِ الهی تمام مناسبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی بشر، مدیریت ‌شود و به خاطر همین امر است که می‌گوییم انقلاب اسلامی می‌تواند به بشریت امید دهد و راه ادامه‌ی حیات را به او بنمایاند و ابعاد گمشده و فراموش شده‌ی او را به او یادآور شود و از این طریق آرمان‌های متعالی، بر جهان سایه افکند.
روژه گارودی در آخر کتاب مذکور سخنی دارد که خلاصه‌ی آن چنین است:
«بزرگ‌ترین درسی که در پایان قرن بیستم می‌توان فرا گرفت آن است که هیچ علمی و هیچ سیاستی قادر نیست ما را از چنگال نابودی رهایی بخشد مگر آن که دست به دامان بُعد الهی و متعالی انسان شویم، تا اندیشه‌های ما با حقیقت وجودی خدای متعال سازگار شود. کارنامه و حاصل زندگی و اندیشه‌ی من درباره زندگی در این نکته خلاصه می‌شود: تلاش برای درک «جهان»، «انسان» و «تاریخ»، و پس از کشف معانی آن‌ها، بازسازی جهان و انسان و تاریخ بر طبق اراده و مشیت خداوند. این ارجمندترین ارمغانی است که از اسلام گرفته‌ام. زندگی من اگر خدا در آن سخن نگوید، بی‌معنا است... برای درک انقلابات و حوادث بزرگ باید به قدرت «ایمان» بها داد. ادامه‌ی زندگی دینی و متعالی، نیازمند به علمی است که به حدود و مرزهای خود، آگاه باشد، محتاج به سیاستی است که از اهداف و غایات خود آگاه باشد، و محتاج به ایمانی است که بر مبنا و اصول مطلقه آگاه باشد، زیرا: انسان، جدا از خداوند، انسان نیست.»
انقلاب اسلامی با توجه به چنین آگاهی از غرب و ظلماتی که غرب برای بشر ایجاد کرده به‌وجود آمد، انقلاب اسلامی حاصل خودآگاهی ملّتی است که متوجه شدند اگر در اواخر قرن بیستم کاری برای جهان نکنند، دیگر امیدی به نجات هیچ کس نیست. آقای رنه گنون در سال 1927 کتاب «بحران دنیای متجدد» را نوشت، در آن وقت پیش‌بینی می‌کند که غرب در حال نابود شدن است. هایدگر نیز با زبان دیگر بحران غرب را به گوش‌ها رساند، با این همه چقدر مایه‌ی تأسف است که ما هنوز صدای آن‌ها را نشنیده‌ایم. امام خمینی(ره) با روح ایمانی، خود خیلی زود بحران غرب را دید و لذا نه‌تنها گفت دیگر سراغ مارکسیسم را باید در موزه‌ها گرفت، بلکه نابودی فرهنگ غربی را نیز متذکر شد. حال اگر جوانان ما خود را از طریق این انقلاب اسلامی متوجه عالَم توحیدی ننمایند با گرفتارشدن در فرهنگ غربی و با نارضایتی از زندگی و با افسردگی و عصیان، خود را به نابودی می‌کشانند.