عرض شد نفس ناطقه در مقام تکوینی خود و به جهت حدِّ «ما سِوَی الله»ی که دارد در تمام مراتب هستی حاضر است، چه در مرتبهی ارواح مقدس انبیاء و اولیاء(ع) و چه در مرتبهی ملائکه(ع) و چه در مرتبهی روح علماء ربانی. و برای اثبات این موضوع مباحث معرفت نفس به خوبی موضوع را بیان میکند. آنچه در کنار حضور تکوینی نفس ناطقه، مهم است و برای ما برکت دارد حضور تشریعی و فردی ما در آن عوالم است.
همانطور که ما از جهتی مقام خلیفةاللهی داریم باید از جهت دیگر آن مقام را در خودِ فردی خود محقق و بالفعل کنیم. همانطور که در عوالم هستی حضور تکوینی داریم باید نفسِ خود را با انتخاب خود در آن عوالم حاضر نماییم و حضور تکوینی خود را با انتخابهای خود در شخصیت فردی خود محقق نماییم. پس به یک اعتبار همهی انسانها خلیفةاللهاند، ولی به اعتبار دیگر هرکس باید شخصیت فردی خود را در آن مقام محقق کند و مظهر اسماء الهی شود. سعی میشود از بهکاربردن واژهی «بالقوه» و «بالفعل» در این رابطه خودداری گردد تا موضوع به حجاب نرود و موضوع از حالت انتزاعی درآید، چون واقعاً موضوعِ مورد بحث دقیقتر از آن است که بتوان گفت انسانها به صورت «بالقوه» در عوالم هستی حاضرند و باید آن را به حالت «بالفعل» در آورند. زیرا بحث در موضوعِ حضور نفس است در دو ساحت، یکی ساحت تکوینی و دیگری ساحت تشریعی و فردی، که حضور دوّمی به اختیار و انتخاب هرکس مربوط میشود.
موضوع بحث در رابطه با یگانهکردن ساحت تکوینی نفس با ساحت تشریعِ آن است. آنچه شخصیت فردی هرکس را تشکیل میدهد انتخابهای اوست و هرکس به اندازهی انتخابهایی که انجام داده به هویت خود شکل داده است، و شریعت الهی با توجه به این وجهِ انسان سخن میگوید، هر چند به جنبهی تکوینی او نیز نظر دارد.
وقتی معلوم شد سیر انسان باید به چه سویی باشد، جایگاه دین و نبی و امام (ع) روشن میشود. دین آمده است تا جنبهی تکوینی نَفْسِ انسان را در حوزهی اختیار او وارد کند تا نفس ناطقه یا قلب بتواند در عوالم وجود حاضر شود و حقایق عالم غیب عین وجود او گردد، پیامبران و امامان(ع) به عنوان حجتهای خدا همواره در عالم هستی تجسم عینی چنین مقامی هستند و به همین جهت میتوانند راهنمای ما به سوی آن عوالم گردند. اشکالی که در صدر اسلام و پس از رحلت رسول خدا(ص) پیش آمد، غفلت از همین نکته بود که نفهمیدند بشر باید به چه سویی سیر کند. امام رضا (ع) میفرمایند: «الْإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ لَا یُدَانِیهِ أَحَدٌ وَ لَا یُعَادِلُهُ عِدْلٌ وَ لَا یُوجَدُ لَهُ بَدِیلٌ وَ لَا لَهُ مَثِیلٌ وَ لَا نَظِیرٌ، مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لَا اكْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُتَفَضِّلِ الْوَهَّاب»؛(36) امام یگانهی روزگار میباشد، هیچکس به مقام او نمیرسد و هیچ عالِمی همطراز او نیست و برای او نمونه و بَدَلی وجود ندارد، نه او را مانندی هست و نه نظیری، به همهی فضائل الهی اختصاص دارد، بدون آنکه خودش آنها را کسب کرده باشد، بلکه خدای وَهّاب او را به این مقام اختصاص داده است. حال خداوند چنین انسانی را که فعلیت کامل دینداری است و در همهی عوالم هستی بالفعل حاضر است، راهنمای ما جهت به فعلیترساندن باورهایمان قرار داده است.
اگر خواستیم بین دانایی نسبت به حقایق عالم، با اتحاد با آن حقایق تفکیک کنیم و دانائیهای ما راهزن اتحاد ما با آن حقایق نشود، باید بین انبیاء و ائمه(ع) با دانشمندان و فیلسوفان فرق بگذاریم. در دستگاه امامان(ع) بحثِ موانع راه و عوامل قرب مطرح است و در این دستگاه نهتنها حضور قلب ضرورت مییابد، بلکه یکی از اساسیترین شروط است. چون موضوعِ اتحاد با حقایق عالم در میان است نه دانایی و علم به آن حقایق. در حالیکه در روش دانشمندان و فیلسوفان موضوعِ فهم حقایق مطرح است و انسان از مفاهیمِ آن حقایق مطلع میشود، نه اینکه با وجود حقایق مأنوس شود.
عرض شد جهت اتحاد با حقایق عالم هستی باید موانع را بشناسیم و آنها را ترک کنیم، و نیز عواملِ قرب را بیابیم و آنها را به کار گیریم، و عرض شد قلب یا نفس ناطقه توان اُنس با حقایق را دارد و اگر قلب به صحنه آمد انسان وسعت حضور در همهی عوالم هستی را پیدا میکند.
علاوه بر دلایلی که در معرفت نفس در رابطه با حضورِ فوق مکان و زمانبودنِ نفس مطرح است، انسانها در فرهنگ خود تجربههای زیادی دارند. خدمت آیتالله اراکی(ره) بودیم؛ ایشان جهت توجه مخاطبانشان به این امر، جریانی از خواب مغناطیسی یا همان هیپنوتیزم را تعریف کردند، فردی که قدرت انجام هیپنوتیزم را داشت، در محضر ایشان یکی از طلاب را خواب کرده بود و به او دستور داده بود برو به قزوین در خانهات و ببین عیالت چه کار میکند. در همان حالتی که هیپنوتیزم شده بود، سیر کرده بود و گفته بود عیالم در خانه نیست، ولی در کنار جوی آب در حال لباسشستن است. بعد که تحقیق شد موضوع همانطور بود که طرف گفته بود. یا میآیند از طریق هیپنوتیزم کودک هفت، هشت ساله را خواب میکنند و به او میگویند بگرد ببین ماشینِ گمشدهی این آقا کجا است، و او هم بعضاً خبر میدهد که ماشین در فلان جا است. این موارد نشان میدهد که نفس انسان آزاد از محدودیتهای زمانی و مکانی، هماکنون در همهجا حاضر است. علاّمهی طهرانی(ره) در کتاب معاد شناسی می فرمایند:
«علاّمهی طباطبایی فرمودند: برادر من در تبریز شاگردی داشت كه به او درس فلسفه میگفت، و آن شاگرد إحضار ارواح مینمود و برادر من توسّط آن شاگرد با بسیاری از ارواح تماس پیدا میكرد. اجمال مطلب آنكه: آن شاگرد قبل از آنكه با برادر من ربطی داشته باشد میل كرده بود فلسفه بخواند، و برای این منظور روح أرسطو را احضار نموده و از او تقاضای تدریس كرده بود. ارسطو در جواب گفته بود: كتاب «أسفار» ملاّصدرا را بگیر و برو نزد آقای حاج سیّد محمّد حسن إلهی بخوان. این شاگرد یك كتاب «أسفار» خریده و آمد نزد ایشان و پیغام ارسطو را - كه در حدود سه هزار سال پیش از این زندگی میكرده است- داد. ایشان در جواب میفرماید: من حاضرم، اشكالی ندارد.
روزها شاگرد به خدمت ایشان میآمد و درس میخواند؛ و آن مرحوم میفرمود: ما به وسیلهی این شاگرد با بسیاری از ارواح ارتباط برقرار میكردیم و سؤالاتی مینمودیم و بعضی از سؤالات مشكلهی حكمت را از خود مؤلّفین آنها میپرسیدیم؛ مثلاً مشكلاتی كه در عبارات أفلاطون حكیم داشتیم از خود او میپرسیدیم، مشكلات «أسفار» را از ملاصدرا سؤال میكردیم. یكبار كه با أفلاطون تماس گرفته بودند، افلاطون گفته بود: شما قدر و قیمت خود را بدانید كه در روی زمین «لا إله إلاّ الله» میتوانید بگویید؛ ما در زمانی بودیم كه بتپرستی و وثنیّت آنقدر غلبه كرده بود كه یك «لا إله إلاّ الله» نمیتوانستیم بر زبان جاری كنیم.
روح بسیاری از علما را حاضر كرده بود و مسائل عجیب و مشكلی از آنها سؤال كرده بود، به طوریكه اصلاً خود آن شاگرد از آن موضوعات خبری نداشت.
خود آن شاگرد كه فعلاً شاگرد مكتب فلسفه است، مسائل غامضهای را كه آقای إلهی از زبان شاگرد با معلّمین این فنّ از ارواح سؤال میكرد و جواب میگرفت، نمیفهمید و قوّهی ادراك نداشت، ولی آقای إلهی كاملاً میفهمید كه آنها از زبان شاگرد چه میگویند. می فرمود: ما روح بسیاری از علما را حاضر كردیم و سؤالاتی نمودیم مگر روح دو نفر را كه نتوانستیم احضار كنیم، یكی روح مرحوم سیّد ابن طاووس و دیگری روح مرحوم سیّد مهدی بحرالعلوم«رضوانُاللهعلیهما»؛ این دو نفر گفته بودند: ما وقف خدمت حضرت أمیرالمؤمنین(ع) هستیم، و ابداً مجالی برای پائین آمدن نداریم.
حضرت علاّمهی طباطبایی(ره) فرمودند: از عجائب و غرائب این بود كه وقتی، یك كاغذ از تبریز از ناحیهی برادر ما به قم آمد، و برادر ما در آن نوشته بود كه این شاگرد روح پدر ما را احضار كرده و سؤالاتی نمودهایم و جوابهایی دادهاند، و در ضمن گویا از شما گله داشتهاند كه در ثواب این تفسیری كه نوشتهاید، ایشان را شریك نكردهاید. ایشان میفرمودند: آن شاگرد أبداً مرا نمیشناخت و از تفسیر ما اطّلاعی نداشت، و برادر ما هم نامی از من در نزد او نبرده بود؛ و اینكه من در ثواب تفسیر پدرم را شریك نكردهام، غیر از من و خدا كسی نمیدانست، حتّی برادر ما هم بیاطّلاع بود، چون از امور راجعه به قلب و نیّت من بود. و اینكه من در ثواب آن پدرم را شریك نكرده بودم، نه از جهت آن بود كه میخواستم إمساك كنم بلكه آخر كارهای ما چه ارزشی دارد كه حالا پدرم را در آن سهیم كنم؛ من قابلیّتی برای خدمت خودم نمیدیدم.
فرمودند: نامهی برادر كه به من رسید، بسیار منفعل و شرمنده شدم. گفتم: خدایا! اگر این تفسیر ما در نزد تو مورد قبول است و ثوابی دارد، من ثواب آنرا به روح پدر و مادرم هدیّه نمودم. هنوز این مطلب را در پاسخ نامة برادر به تبریز نفرستاده بودم كه بعد از چند روز نامهای از برادرم آمد كه ما این بار با پدر صحبت كردیم خوشحال بود و گفت: خدا عمرش بدهد، تأییدش كند؛ سیّد محمّد حسین هدیّهی ما را فرستاد.»(37)
موارد فوق نمونههایی از حضور نفس در عوالم وجود است، و نشان میدهد که نفس در همهی عوالم حاضر است و ساکنان آنجا را میشناسد. چون نفسِ انسان بدن دارد گرفتار جزئیات میشود و توجه به کاری او را از کاری دیگر باز میدارد، ولی همین که تا حدّی از بدن آزاد شد و جنبهی مجرد او بیشتر به صحنه آمد، دیگر آنطور نیست که کاری او را از کاری باز بدارد، همچنان که در مورد خدا میگویی: «فاعِلٌ لا یشْغَلُه شَیئٌ عَنْ شَیئ»(38) او فاعلی است که کاری او را از کاری باز نمیدارد. نفس انسان هم به جهت جنبهی تجردش چنین توانایی را دارد، در صورتی که تا جنبهی تجرد انسان غالب نیست و روح انسان در موطن جزئیات منتشر است، نظر به هر چیزی و کاری بیندازد از چیز دیگر و یا کار دیگری غافل میشود. در نماز میتوان چنین حالتی را تجربه کرد، وقتی جنبهی تجرد انسان ضعیف است، اگر نظر به رعایت مخارج الفاظ بیندازد، از معانی غافل میشود، و وقتی نظر به معانی دارد از باطن و روح معانی غافل میشود، در حالی که در حین اعتکاف یا در حرم امامان معصوم (ع) و مسجدالحرام چنین نیست، جمع آنها برایش راحتتر است، چون از زمان، که واقعیات را در گذشته و آینده پراکنده میکند، آزادتر است. به عبارت دیگر انسان با حضور در جنبهی مجردِ خود، هر جا باشد همه جا هست و این نشان میدهد که نفس چگونه به جهت جنبهی تجردش در همهی عوالم حاضر است، هرچند ممکن است نظر به همهی هستی نداشته باشد. حاضربودنِ نفس در همهی عوالم یک بحث است، نظرداشتن و مأنوسبودن با آن عوالم بحث دیگری است. اگر انسان بخواهد به همهی عوالم نظر داشته باشد باید از توجه به جزئیات و توجه به زمان آزاد شود.
همانطور که نفس شما در بدن شما حضوری کامل و تمام دارد و کاری از کاری بازش نمیدارد، اگر انسان جنبهی تجرد خود را تقویت نمود، در عوالم مختلف حضور کامل و تمام پیدا میکند.(39)