هنر انسان آن است که بتواند حضور بیکرانهی خود را پیدا کند و با دستوراتی که دین فرموده است این امر محقق میشود.
فکر میکنم این که حضرت امام خمینی(رض) میفرمودند از مرحوم شاهآبادی(ره) بسیار بهره بردم، بهره اصلیشان این بود که توانسته بودند با راهنمایی استادشان و با آزاد شدن از عواملِ محدودکردن قلب، قلب را در حضور بیکرانهی عالم غیب نگه دارند، و پیرو آن، آن همه نتیجه نصیبشان شد.
به حضوربردن قلب نیاز به شرایط خاص دارد؛ شرایطی مثل زیارت و اعتکاف و نمازِ شب و امثال آن، بعداً که قلب توانست به حضوررفتن را بشناسد و راه را پیدا کرد، دیگر امورِ روزمرّهی زندگی نمیتواند او را بهکلی از آن حالت خارج کند. به همین جهت خداوند به پیامبرش میفرماید: «قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا»؛ در نیمههای شب به پا خیز مگر اندکی از آن را، زیرا «إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلًا»؛ در بیداری شب گامها استوارتر و گفتارها محکمتر است «إِنَّ لَكَ فِی اَلنَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلًا»؛(50) در روز برای تو کار و تلاش بیشتر است.
بحثهای عقلی از آن جهت که به کمک استدلال، ما را متوجه وجود حقایق میکند، چیز خوبی است و میتوان از آن طریق عقل را عادت داد که متوجه وجود عقول قدسی و یا متوجه وجود معاد شود و اگر در استفاده از استدلال مهارت پیدا کنیم با اندک تعقلی میتوان عقل را به راه آورد و آن را به سوی حقایقِ عالم وجود سیر داد. منتها خطری که ممکن است پیش آید، متوقفشدن در حجاب عقل است و اینکه توجهداشتن به مفاهیم عالم وجود را مساوی ارتباط با خودِ حقایق عالم وجود بپنداریم. در حالیکه مفهومِ حقایق غیر از خودِ حقایق هستند. تذکری که عرفا به خودشان و به فیلسوفان میدهند همین نکته است که درست است عقل میتواند متوجه وجودِ همه حقایق عالم وجود بشود ولی علم به وجود حقایق غیر از ارتباط با آن حقایق است، ارتباط کارِ قلب است.
کار عقل؛ شبیه آدرسدادن است و کار قلب؛ شبیه ملاقاتنمودن. در عین احترام به عقل نباید تصور کرد عقل میتواند جای قلب قرار گیرد. سیر قلبی یک سیر نوری است و هر چقدر جلو بروید حجابی از جلو قلب شما عقب میرود و نورِ حقیقت بیشتر برای جان شما ظاهر میگردد و این سیر همچنان تا بینهایت ادامه دارد، در حالی که سیر عقلی تا آنجایی است که انسان متوجه وجود مفاهیم قدسی میشود و دیگر هیچ. در سیر قلبی هراندازه که انسان بتواند تزکیه کند و توجه قلب را از عالم کثرات به عالم اَحدی بیندازد، راهی جلوی او باز میشود و از انوار حیاتافزای آن عالم بهره میگیرد و وجودش با آن عالم یگانه میشود و وسعت مییابد، و نه تنها طلب او تمام نمیشود که شدیدتر هم میگردد و نوری بر نوری افزوده میشود.(51)
حضرت باقر(ع) با توجه به نکات بالا و در راستای سیر قلبی میفرمایند: سه کار از سختترین کارهای بندگان است. اگر متوجه حجابها نشویم نمیفهمیم چرا این کارها سخت است، چون حجابی غلیظتر از «خود» نداریم و تا خود در صحنه است هیچ راهی به حقیقتِ بیکرانهی خود گشوده نمیشود، چه رسد به اتحاد با عوالم قدس. لذا میفرمایند از سه عمل سختی که بندگان باید وارد آن شوند اول «اِنْصافُ الْمَرْءِ مِنْ نَفْسِه» است، اینکه انصاف را فراموش نکنیم، باید خود را کنار زد تا پنجرهای به سوی عالم معنا گشوده شود. هر اندازه به خود بنگریم و خودمان در منظرمان باشد، گرفتار خاطرات گذشته و آرزوهای آیندهایم و در سیاهچال زمان، همواره در ناکجا آباد به سر میبریم و هرگز به رازهای وجود خود دست نمییابیم. دومین عملی که موجب رفع حجاب میشود «مُوَاساةُ الْمَرْءِ اَخاهُ»؛ میباشد، که انسان نه تنها بقیه را برابر خود بگیرد بلکه بقیه را بر خود مقدم بدارد. در وادی مواسات با برادران، خود را با خرمنکوب مواسات میکوبید تا پوستههایی که مانع شایستگی است از وجود شما جدا شود، و این با دستهای فراخ ایثار ممکن است، تا آنجایی که نه تنها از داراییهایت میبخشی که تن خود را نیز ایثار میکنی. اصحاب رسول خدا(ص) بهجهت زیبایی چنین صفتی وقتی زخمی و تشنه و خسته در میدان جنگ افتاده بودند به فردی که برایشان آب آورده بود میگفتند به دیگری بده که از ما تشنهتر است، و حاصل چنین مواساتی با برادرانشان آن شد که وارد جرگهی شهیدان شدند و خداوند در باره آنها فرمود: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ»؛(52) و دیگران را بر خویش مقدم داشتند، هرچند خودشان نیازمند بودند.