تربیت
Tarbiat.Org

چگونگی فعلیت‌یافتن باورهای دینی
اصغر طاهرزاده

آفت ایمان

باید فهمید آثار منفی رذائل اخلاقی چگونه ما را محجوب می‌کند. حضرت صادق(ع) می‌فرمایند: «آفَةُ الّدینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْر»؛(59) آفت دین؛ حسد و عُجب و فخر است. یعنی با داشتن این صفات حرکت انسان به سوی عالم معنا و قرب الهی متوقف می‌شود.
راستی وقتی انسان با داشتن صفت حسادت، بر آنچه خداوند انجام داده است اعتراض دارد، قلب خود را به سوی خدا می‌برد، یا به سوی غیر خدا؟ کسی که می‌گوید؛ چرا خداوند همسر من را هم مثل همسر فلانی قرار نداد، آیا این یک نوع اعتراض به خداوند نیست؟ آیا شرایط شما با همسرتان طوری است که راه شما برای یک زندگی صمیمی و سالم بسته است یا با به میدان‌آوردن مقایسه‌ها زندگی را برای خود تیره کرده‌ای؟ اگر پای مقایسه وسط نیاید همه‌چیز همانی است که باید باشد. در واقع این بنده‌ی خدا از آنچه خدا به او داده است ناراحت نیست، از آنچه به دیگری داده است ناراحت است. آیا چنین کسی می‌تواند به معنی واقعی به خدا ایمان داشته باشد و از برکات ایمانش استفاده کند؟ این آدم را مقایسه کنید با آن‌هایی که خداوند در شرایطی سخت قرارشان می‌دهد تا عالی‌ترین رضایت را در آن‌ها شکل دهد ولی با آن‌همه به ذهنشان هم نمی‌رسد که نسبت به زندگی بقیه حسادت ورزند، چون عهد بندگی خدا را با تمام وجود پذیرفته‌اند و هیچ حادثه‌ای توجه قلبی آن‌ها را از خدا به چیز دیگری منصرف نمی‌کند. این‌ها بسیاری از لایه‌هایی را که مانع حضور در بی‌نهایتِ وجودشان است، به راحتی پشت سر گذارده‌اند. اگر عنایت فرموده باشید در دهه‌ی سوم ماه رمضان که قلب مؤمنین آماده است تا بهترین نحوه‌ی ارتباط با خدا را داشته باشد، در دعاهای شب‌های این دهه یک فراز است که همواره تکرار می‌شود و از خدا تقاضا می‌کنی: «اَنْ تَهَبَ لِی یقِیناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبی وَ ایماناً یذْهَبُ الشَّکَ عَنِی وَ رِضاً بِما قَسَمْتَ لِی...»؛‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌(60) خدایا! یقینی به من عطا فرما که قلبم با آن به‌سر برد، و ایمانی عطایم کن که شک را از جان من ببرد و راضی باشم به آن چه قسمت من کرده‌ای. این تقاضا شبیه همان تقاضایی است که در آخر دعای شریف ابوحمزه ثمالی از خدا می‌کنید تا خداوند چشم ما را باز کند و از آنچه به ما داده -که بهترین شرایط جهت بندگی اوست- راضی باشیم.
حضرت فرمودند: «آفَةُ الدّینِ الْحَسَدُ وَ الْعُجْبُ وَ الْفَخْر»؛ آفت دین، حسد و عجب و فخر است. تأکید بنده روی آفت دین‌بودن آن‌ها است که موجب می‌شود دین ما از بین برود و آن نتیجه‌ای که باید به ما برساند، نرسد. عنایت بفرمائید که روایات را از چه زاویه‌ای نگاه می‌کنیم، موضوع بر سر بدبودن حسد و عجب نیست، موضوع بر سر تأثیر آن‌ها نسبت به دین است، که با بودن این صفات دین ما دین زنده‌ای نیست و در راستای آفت دین‌بودن این رذائل باید آن‌ها را از خود دفع کرد و تکلیف‌مان را با آن‌ها روشن کنیم. معلوم است که حسد و عجب و فخر بد است، ولی چقدر بد است، می‌فرماید در حدّی بد است که دین تو را نشانه می‌رود. وقتی متوجه چنین جایگاهی برای این‌گونه رذائل شدیم دیگر نمی‌آییم بپرسیم چرا شوق عبادت نداریم، می‌رویم سراغ رذیله‌هایی که دین ما را آفت‌زده کرده است و معلوم است تا آن‌ها را از بین نبریم نور ایمان در ما ظاهر نمی‌شود و نفسِ بیکرانه‌ی ما نمی‌تواند با انوار حقیقت مرتبط شود، زیرا هر سه صفتی که در آن روایت مطرح است، صفاتی است که روح انسان را در موضوعاتی محدود گرفتار می‌کند و از گستردگی او می‌کاهد.
در راستای موضوع گسترده ماندن روح انسان رسول خدا(ص) می‌فرمایند: «لا یؤمِنُ اَحَدُکُمْ حَتّی یحِبُّ لِاَخِیهِ ما یُحِبُّ لِنَفْسِهِ»؛(61) هیچ‌کدام از شما به درجه‌ی ایمان نمی‌رسد مگر آن‌که آن‌چه برای خود دوست دارد برای برادرش هم دوست بدارد. پس تا انسان وجودش را به گستردگی وجود برادران ایمانی خود گسترش ندهد نباید امید تجلی نور ایمان به قلب را داشته باشد. و معلوم است وقتی نور ایمان نبود، رکوع و سجود و ذکر برای او به صورتی نورانی در میان نیست، فقط در حد حرکات بدن و زبان است و هیچ‌کدام از اعمالش برای به فعلیت‌آمدن باورهایش به کمکش نمی‌آید، چون هنوز با خودِ بیکرانه‌ی خود ارتباط برقرار نکرده است.
بنده عرضم همین بود که باید موانعِ به صحنه‌آمدن جنبه‌ی تکوینی نفسِ ناطقه‌ی خود را بشناسیم و سعی نماییم از شرّ آن‌ها خود را راحت کنیم، و از طرف دیگر عوامل به صحنه‌آمدن‌ نفس ناطقه یا قلب را هم پیدا کنیم و سعی نماییم آن‌ها را در زندگی خود وارد کنیم تا معلوم شود چگونه می‌توان با روح اولیاء و علماء مرتبط بود.
به نظر می‌رسد با این بحث إن‌شاءالله بتوانیم ریشه‌ی عدم موفقیت‌های خود را در امور عبادی درست تحلیل کنیم و به لطف الهی قلب خود را راه بیندازیم، وقتی قلب راه افتاد تازه معنی همه چیز روشن می‌شود، از همسر و فرزند بگیر تا خانه و شغل، دیگر بدون آن‌‌که از زندگی کنار بکشیم، هیچ‌یک از این‌ها ما را مشغول خود نمی‌کند و جایگاهی بیش از آنچه هستند در زندگی ما پیدا نخواهند کرد. گفت:
روزها گر رفت، گو رو باک نیست

تو بمان ای آن‌که جز تو پاک نیست

در این حال قلب به صحنه می‌آید و در منظر خود آنچه را نادیدنی است می‌بیند و با آن‌ها مأنوس می‌شود و تغذیه می‌کند. وقتی راه قلبِ ما به سوی خدا باز باشد هیچ چیز ارزش آن را پیدا نمی‌کند که دل ما را از ما بگیرد و به خود مشغول کند، هر چند هر چیزی و هر کسی در جای خود محترم خواهد بود، چه فرزند و چه خانه و چه شغل. گفت:
روح را توحید الله خوش‌تر است

غیر ظاهر دست و پای دیگر است

روح دارد بی بدن بس کار و بار

مرغ باشد درقفس بس بی‌قرار

باش تا مرغ از قفس آید برون

تا ببینی هفت چرخ او را زبون

«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»