باز به روایت مذکور توجه فرمایید؛ حضرت میفرمایند: اعمال عبادی، انسان را میرساند. اما یک چیزی هست که «ابلغ» است و بیشتر میرساند و آن «اَلْقَصْدُ اِلَی اللّه تَعالی بِالْقُلُوب» است، نظرکردن به خدا است از طریق قلبها. دو نوع میتوان «قصد الی الله» کرد. یکی با عبادات عملی، دیگری با خودِ قلب. حضور در حج و اعتکاف و زیارات، قدرتِ «اَلْقَصْدُ اِلَی اللّه تَعالی بِالْقُلُوب» را ممکن میسازد، چون دنیایی که قلب را مشغول میکند رفته است و قلب آزاد از دنیا مانده است، این قلب وقتی نظر کند حق را در مقابل خود مییابد. چون خودش مجرد است و در همهی عوالم غیب و معنی از نظر ذات حاضر است. عمده، موانعی است که باید برطرف شود. وقتی در اعمالی مثل نماز و حج و زیارت و اعتکاف، قلب آزاد شد و توجه به عالم معنا برایش پیش آمد، «راه» را پیدا کرده است. درست است که آن معنویت که مثلاً در حج یا اعتکاف پیدا کرد پس از مدتی از منظر قلب میرود، اما چون انسان از طریق به صحنهآوردن قلب، «راه» را پیدا کرده دوباره آن معنویت به سراغش میآید، عکسالعمل بیرونیاش این میشود که قلبش مایل شده قرآن بخواند. این میل به قرآنخواندن؛ عکسالعملِ توجه قلب به عالم غیب و معنویت است که با خواندن قرآن آن توجه را تغذیه میکند.
قصد إلی الله از طریق قلب موجب سیر به عوالم معنوی میشود و دل طالب معنویات میگردد. برای تغذیهی دل باید چیزهایی به آن داد تا نهایتِ نتیجه را به دست آوریم. اگر قلب آماده است تا با قرآن و روایات تغذیه شود، نور قرآن و روایات را در اختیارش بگذارید، اگر آنقدر آماده نیست، اشعار عرفانی و جملات عرفای واقعی و تفاسیر قرآن و شرح روایات را در اختیارش قرار دهید، تا در حضور بماند. مواظب باشید وقتی قلبتان آمادهی تغذیه با بیشترینها است با کمتر از آن تغذیهاش نکنید، مثلاً اگر با قرآن میتواند حضور خود را حفظ کند به خواندن حافظ و مثنوی بسنده نکنید. البته منظورم این نیست که از ارتباط قلب با مثنوی و حافظ محروم شوید، به قول آیتالله انصاری همدانی(ره) سالک تا آخر عمر به مثنوی مولانا نیازمند است. اخیراً که مقام معظم رهبری«حفظهاللهتعالی» در جلسهای که با شعرا داشتند فرمودند: مثنوی همان طور که مولوی میگوید: «هُوَ اُصولُ اصولِ اُصولِ الْدّین»(22) و گفتند مرحوم مطهری هم با من هم عقیده بود. عرض بنده آن است که اگر دل انسان آمادهی تغذیه با حقایق برتر است شما کمتر از آن را به آن ندهید. عکس آن هم هست که اگر در حدّ مثنوی و حافظ میتواند در حضور باشد، نمیشود نور بالاتر در اختیار آن بگذارید، چون پس میزند. موضوع حساسی است مواظب باشید جایگزینیها را سهلانگارانه انجام ندهید. وقتی دل هوای سیر در عوالم معنا را داشت زود با کمترین جایگزین آن را جواب ندهید که در این صورت سهلانگارانه جواب دل را دادهاید. ببینید اگر با قرآن و روایت میتوانید بهسر ببرید از همانها شروع کنید. وقتی دل میآید سراغتان یعنی میخواهد در عوالم غیب و معنویت سیر کند، از طرفی ذات شما مجرد است، و موجود مجرد محدود به مکان و زمان خاصی نیست، پس هم خودش در یک لحظه همه جا هست و هم در عالمی که سیر میکند، اگر حجابهایش کنار رفته باشد همهی حقایق در یک لحظه در جلوی او حاضرند. انسان از طریق به صحنهآمدن قلب به یک میهمانی خاصی رفته است که اگر درست نگاه کند و چشمش را از نظر به غیر زدوده باشد همهی میوهها و اطعمه و اشربههای آن میهمانی را یکجا در قلب خود دارد. هنر آن است که قلب در صحنه باشد و نظر کند و ببیند و مرتبط باشد و تغذیه کند. میفرمایند: اینطور رفتن نسبت به سایر رفتنها، کاملتر است، «ابلغ» است، چون قلب را در صحنه آورده است.
در قرآن داریم: «یَوْمَ لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ، إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ»؛(23) در قیامت و در شرایط زدودهشدن کثراتِ عالم ماده، نه مال به کار آید و نه فرزند، مگر آنکس که با قلب سلیم به محضر حق آید. به گفتهی امام صادق(ع)، قلب سلیم قلبی است که جز خدا در آن نباشد، و نظرش از غیر خدا منصرف شده باشد.(24) چون قلبی به ما دادهاند که میتواند به خدا بنگرد، باید آن را در شخصیت خود به فعلیت در آورد و جنبهی تکوینی آن را سرمایهی جنبهی شخصی و فردی خود کرد، و موانعِ از دست رفتنش را شناخت تا بتوان آن را از آن موانع آزاد کرد و در صحنهی نظر به حق نگاهش داشت، زیرا ذاتش آنچنان است که میتواند به عالم معنا و جلوات الهی نظر کند و در آن جا سیر نماید.