حالتی را که انسان بتواند با عوالم غیب مرتبط شود حضور بالفعل میگویند. وقتی حضور انسان نسبت به عوالمِ غیب بالفعل شد دیگر در آن عوالم زندگی میکند و با تمام وجود نور حقایق معنوی را با جانش میچشد و به تعبیر دیگر با آنها متحد میگردد. این حالت با آن حالتی که انسان از طریق کتاب و درس متوجه وجود حقایق غیبی شود فرق میکند، چون نفس از طریق تعقل و استدلال متوجه مفاهیم عالم غیب میشود، ولی قلب از طریق رفع موانع خود را در آنجا احساس میکند و با آن عوالم یگانه میشود، این نحوه ارتباط به معنی بالفعلشدنِ باورها در جان انسان است.
گاهی از خود میپرسیم چرا نکات معنوی که به ذهن میسپاریم پس از مدتی از ذهن میرود؟ علتش آن است که فقط به ذهنمان سپردیم، ولی در عالَمِ آن نکات حاضر نشدیم تا قلبمان با آنها متحد شود. اگر جان انسان با حقایق مرتبط نشود، به واقع به آن حقایق عالم نشده است، هرچقدر برای انسان از آن حقایق بگویند و او نیز آنها را تکرار کند، باز در خودْ که نظر کند میبیند آنها را ندارد.
در قرآن موضوع فوق را به طرز زیبایی مطرح میکند، آنجایی که میفرماید: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ»؛(28) خداوند همهی اسماء را به آدم آموخت، سپس همان اسماء را به ملائکه عرضه کرد، پس به ملائکه فرمود؛ اگر راست میگویید که شایستهی خلیفةاللهی هستید از آن اسماء به من خبر دهید. گفتند خداوندا تو بلند مرتبهای، ما به جز آنچه تو به ما علم دادی علمی نداریم و تو خودت عالم هستی به همه مخلوقات و حکیم هستی و میدانی چه مخلوقی شایستگی خلیفةاللهی دارد.
آدم از نظر وسعت طوری بود که میتوانست اسماء الهی را تعلیم بگیرد و جانش آنها را بچشد، در حالی که در مورد ملائکه نفرمود به آنها هم تعلیم داد، بلکه فرمود به آنها عرضه کرد، چون نحوهی وجود آنها طوری بود که نمیتوانستند با همهی اسماء الهی متحد شوند. وگرنه بعد از عرضهی همهی اسماء به ملائکه، علیالقاعده باید آنها هم از آنها آگاه میشدند، ولی وقتی خداوند فرمود مرا از آن اسماء خبر دهید گفتند ما فقط آنچه را آموختهایم میدانیم. پس معلوم است دانایی حقیقی با نظر به حقایق به دست نمیآید، باید جانْ آنچنان وسعتی داشته باشد که بتواند با آنها متحد شود، منتها اگر در عین داشتن آن وسعت، نظر به کثراتْ او را از حقایق غافل کرد، با تذکر نسبت به حقایق به خود برمیگردد، ولی اگر مخلوقی وسعتش در حدّ اتحاد با همهی حقایق نبود، اگر آنها را هم را ببیند نمیفهمد تا از آنها خبر دهد.
انسان در ذات خود وسعتی دارد که با همهی حقایق مرتبط است، و با سلوک دینی آن وسعت، بالفعل میشود و انسان خود را در آن عوالم احساس میکند و متوجه میشود در همهی این عوالم حضور داشته ولی از آنها غافل بوده است. به جهت چنین حضوری است که در قیامت به او خطاب میکنند: «لَقَدْ كُنتَ فِی غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءكَ فَبَصَرُكَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ»؛(29) تو از این عوالم غافل بودی، پس ما پرده را از جلوی تو برداشتیم پس بینا شدی. اگر کسی در این دنیا تلاش کند حجابها را عقب بزند و چشمِ دل خود را به چیزهایی که او را به خود مشغول میکنند و از سیر در عوالم وجود باز میدارند، نیندازد، به همان اندازه از انوار آن عالم بهرهمند میشود و از طریق قلبش وعظ و پند میگیرد.