از مواردی که حکایت از نپذیرفتن اسلام توسط ابوسفیان و معاویه دارد موردی است که ابن عباس نقل میکند، میگوید: شبی در مسجد مدینه بعد از نماز عشا که مردم پراکنده شدند و به غیر از معاویه و ابوسفیان کسی در مسجد نماند، من در پشت ستونی نشسته بودم، شنیدم که ابوسفیان به معاویه میگوید: ببین در مسجد کسی نیست؟ -ابوسفیان در این زمان نابینا شده بود- معاویه چراغی به دست گرفت و اطراف مسجد را جستجو کرد، امّا مرا ندید. آن گاه ابوسفیان گفت: «یا بُنَی! اوصیک بدین الاباء و الاجداد و ایاک و دین محمد فانه سبب فقرنا و لا یهولنّک قول محمد من البعث و النشور»؛(81) ای فرزندم! تو را به آئین پدران و نیاکانت سفارش میکنم و از دین محمد بر حذر میدارم، زیرا این دین سبب فقر و بیچارگی ما شده و سخن محمد در بارهی حشر و روز قیامت تو را نترساند. یا وقتی خلافت به عثمان رسید، ابوسفیان در جمع امویان که عثمان نیز حضور داشت به او گفت: «حکومت پس از قبیلهی تَیْم و عدى به دست تو افتاده، آن را مثل توپ دست به دست بگردان و اركانش را بنى امیه قرار بده، این جز سلطنت نیست، من بهشت و دوزخ سرم نمىشود.»(82) ابوسفیان در زمان خلافت عثمان، از کنار قبر حضرت حمزه گذشت، بر روی قبر ایستاد و با پای خود بر آن قبر کوبید و گفت: «ای اباعمّاره ـ کنیه حضرت حمزه ـ اسلام و دینی که تو به خاطر آن با ما جنگیدی و در راه آن کشته شدی، امروز به دست جوانان ما افتاده و آن را به بازیچه گرفتهاند».(83)
رسول خدا(ص) در خواب دیدند بوزینههایی بر بالای منبرشان قرار گرفتهاند که قرآن در آیهی 60 سورهی إسراء بدان اشاره دارد و میفرماید: قرار ندادیم آن رؤیایی که دیدی مگر یک امتحانی برای مردم و شجرهی ملعونه را که در قرآن ذکر کردیم، ما آنان را انذار میکنیم اما جز بر طغیانشان افزوده نمیشود. مفسرینِ فریقین «شجرهی ملعونه» را بنیامیه تفسیر کردهاند.(84) از رسول خدا(ص) نقل است که فرمودند: «إذا بلغت بنو أُمیّة أربعین اتّخذوا عباد اللَّه خولًا، و مال اللَّه نحلًا، و كتاب اللَّه دغلًا»؛(85) هنگامى كه بنىامیه به چهل نفر برسند، بندگان خدا را برده و مال خدا را بخشش و كتاب خدا را وسیلهی سوء استفاده قرار مىدهند. در روایت اهل سنت داریم که: یقول الخطیب البغدادی فی تاریخ بغداد (صفحهی 182 من جزئه الثانیعشر و صفحهی 403 من جزئه الرابع)، قال رسول اللّه(ص): «إذا رأیتم معاویة على منبری فاقتلوه». آن هنگام که معاویه را بالای منبر من مشاهده کردید او را بکشید. در خبر داریم که: أَنَّ النَّبِیَّ (ص) كَانَ ذَاتَ یَوْمٍ یَخْطُبُ فَأَخَذَ مُعَاوِیَةُ بِیَدِ ابْنِهِ! یَزِیدَ وَ خَرَجَ وَ لَمْ یَسْمَعِ الْخُطْبَةَ فَقَالَ النَّبِیُّ (ص) لَعَنَ اللَّهُ الْقَائِدَ وَ الْمَقُودَ أَیُّ یَوْمٍ یَكُونُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِنْ مُعَاوِیَةَ ذِی الْأَسْتَاهِ»(86) روزی رسول خدا(ص) خطبه میخواندند، معاویه دست فرزندش یزید را گرفت و خارج شد و خطبه را نشنید، پیامبر(ص) فرمودند: لعنت خدا بر کشَنده و کشیده شده باد، و وای بر امت من از معاویه که صاحب کَفل بزرگ است.
ابوسفیان در فضای رحلت رسول خدا(ص) و آنچه سقیفه پیش آورد سعی کرد با ایجاد دو دستگی بین مسلمانان آتش فتنه را دامن بزند لذا به خانه علی(ع) آمد و گفت: خلافت را به پستترین خانوادهی قریش دادهاید، به خدا قسم! اگر بخواهی مدینه را پر از سواره و پیاده علیه «ابوفضیل» ـ کنیهی ابوبکر ـ میکنم. امام که از نیت پلید او خبر داشتند در جواب او فرمودند: «تو همواره به اسلام و مسلمین خیانت کردهای و میکنی، ولی هرگز نتوانستهای به آنان ضرر برسانی، هیچ نیازی به سواره و پیاده تو نداریم.(87) همین ابوسفیان چیزی نمیگذرد که در جبههی دفاع از اسلامِ سقیفه وارد میشود و به انصار حمله میکند که چرا مدعی خلافتاند(88) و لذا ابوبکر آنچه را که ابوسفیان از زکات با خود آورده بود به او بخشید و ابوسفیان خیلی ظریف وارد نظام تصمیمگیری خلافتِ بعد از رحلت رسول خدا(ص) شد و تاکتیک مبارزه با اسلام را عوض کرد(89) و همچنان حرکت در سایه را ادامه داد تا سیزده سال بعد با خلافت عثمان به بنی امیه گفت: « یَا بَنِی أُمَیَّةَ تَلَقَّفُوهَا تَلَقُّفَ الْكُرَةِ ، وَ الَّذِی یَحْلِفُ بِهِ أَبُو سُفْیَانَ مَا زِلْتُ أَرْجُوهَا لَكُمْ وَ لَتَصِیرَنَّ إِلَى صِبْیَانِكُمْ وِرَاثَة».(90) ای فرزند امیه! خلافت را مثل یک توپ قاپ بزنید و به یکدیگر پاس دهید، سوگند به آن چیزی که ابوسفیان به آن قسم میخورد - نمیگوید سوگند به خدا- من از قبل همچنان آرزوی به خلافت رسیدن شما را داشتم، باید آن را به فرزندان خود برسانید.
عبدالله علایلی اهل سوریه مینویسد: «طایفهی بنی تَیم با تسلّطِ ابوبکر در جریان سقیفه به پیروزی نرسیدند، بلکه این امویها بودند که به تنهایی پیروز شدند و به همین جهت دولت را با رنگ خود رنگآمیزی کردند و در سیاستگذاریها تأثیر کامل داشتند. این در زمانی بود که هنوز خلافت را به دست نگرفته بودند ... از ابتدای سلطهی ابوبکر بنیامیه تلاش خود را جهت زمینهسازی در راستای کودتایی که در نهایت قدرت را به دست گرفتند، آغاز نمودند».(91)
آنچه نباید در مطالعهی تاریخِ بعد از رحلت رسول خدا(ص) مورد غفلت قرار گیرد حاکمیت فرهنگ امویان در مناسبات جامعهی نوپای اسلامی بود، به خصوص با حاکمیت عثمان که از یک طرف ابوذر به جهت اصرار بر باقیماندن سنت پیامبر(ص) تبعید میشود و از طرف دیگر مروانِ حکم و پدرش را که رسول خدا(ص) از مدینه تبعید کرده بودند به مدینه برگشت داده میشوند و عثمان، مروان را به دامادی انتخاب میکند و همهی امور مملکت اسلام را به او میسپارد و خمس غنائم آفریقا را که بالغ بر 1000520 هزار دینار بود به تازه داماد میبخشد.(92) اعمال مروان موجب نارضایتی مردم مدینه و دیگر شهرها شد و بالأخره به قتل عثمان منجر گردید. در حالی که معاویه میدانست با قتل عثمان بهانهای برای خونخواهی به دست خواهد آورد و در چنین فضایی زمینهی خلافت امویان فراهم میشود، لذا در پیغامی که عثمان برای او فرستاد که نیروی کمکی به یاری او بفرستد معاویه دوازده هزار نفر آماده کرد و دستور داد در «ذی خشب» بمانند و خود نزد عثمان رفت، عثمان درباره نیروهای کمکی سؤال کرد، معاویه پاسخ داد: من نزد شما آمدهام تا از نظر شما آگاه شوم و به نزد نیروهای کمکی برگردم تا آنان را برای یاری شما بفرستم. عثمان که گویا از نقشهی معاویه آگاه شده بود گفت: نه به خدا قسم تو میخواهی من کشته شوم تا پس از آن بگویی: متولّی انتقام او هستم! برگرد و فوراً مردم را به کمک من بیاور. معاویه برگشت ولی هیچ نیرویی نفرستاد تا اینکه عثمان کشته شد.(93) و این نکته را حضرت علی(ع) در نامهای که به معاویه دارند، گوشزد میکنند.(94)