اصول برنامه را حضرت زینب(س) هم میدانستند، که باید همهی اصحاب امام حسین(ع) اصل را بر شهادت بگذارند تا مرحلهی اولِ نهضت که خوب شهیدشدن است عملی شود. از قضیهای که نافع بن هلال نقل میکند میتوان این نکته را فهمید. نافع بن هلال یکی از اصحاب حضرت بود که به جهت جراحات فراوان در میان کشتهها افتاد و شهید نشد. او نقل میکند نیمه شب از خیمه بیرون آمدم دیدم حضرت اباعبدالله(ع) از خیمهها دور شدند، خود را به حضرت رساندم و از انگیزهی حضرت سؤال کردم که چرا از محیط خیمهها دور شدهاند و عرض میکند یابن رسول الله من نگران شما شدم. امام در پاسخ وی فرمودند آمدهام پستی و بلندیهای اطراف را بررسی کنم که مبادا برای دشمن مخفیگاهی باشد، بعد حضرت رشته کوههایی را به او نشان میدهند و میگویند: نمیخواهی در این تاریکی شب به این کوهها پناهنده شوی و خود را از مرگ برهانی؟ نافع بن هلال خود را به قدمهای حضرت میاندازد و عرض میکند مادرم به عزایم بنشیند، من این شمشیر را به هزار درهم و اسبم را به هزار درهم خریداری نمودم، سوگند به خدایی که با محبت تو بر من منت گذاشته است بین من و تو جدایی نخواهد افتاد مگر آن وقت که این شمشیر کُند و این اسب خسته شود. مرحوم مُقرّم از نافع بن هلال چنین نقل میکند که امام(ع) پس از بررسی بیابانهای اطراف به سوی خیمهها برگشت و به خیمهی زینب کبری(س) وارد گردید و من در بیرون خیمه کشیک میدادم، زینب کبری(س) عرضه داشت: برادر! آیا یاران خود را آزمودهای و به نیت و استقامت آنان پی بردهای؟ مبادا در موقع سختی دست از تو بردارند و در میان دشمن تنهایت بگذارند؟ امام(ع) در پاسخ وی چنین فرمودند: «وَ اللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَمَا وَجَدْتُ فِیهِمْ اِلاّ الأشْوَسَ الْاَقْعَسَ یسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنِیةِ دُونِی اِسْتِیناسَ الْطِفْلِ اِلی مَحالبِ اُمِّه»؛(76) آری، به خدا سوگند آنها را آزمودم و آنها را جز دلاوران غُرّنده و با صلابت و استوار نیافتم، آنان به کشته شدن در رکاب من آن چنان مشتاق هستند که طفل شیرخوار به پستان مادرش مشتاق است.
نافع میگوید: من چون این سؤال و جواب را شنیدم، گریه گلویم را گرفت و به نزد حبیب بن مظاهر آمده و آنچه از امام و خواهرش شنیده بودم به او بازگو نمودم.
حبیب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند اگر منتظر فرمان امام(ع) نبودیم همین امشب به دشمن حمله میکردیم. گفتم حبیب! اینک امام در خیمهی خواهرش میباشد و شاید از زنان و اطفال حرم نیز در آنجا باشند، بهتر است تو با گروهی از یارانت به کنار خیمهی آنان رفته و مجدداً اظهار وفاداری بنمائید. حبیب با صدای بلند یاران امام را که در میان خیمهها بودند دعوت کرد و ابتدا از بنی هاشم تقاضا کرد به درون خیمههای خود برگردند، سپس گفتار نافع بن هلال را برای بقیهی صحابه نقل نمود. همهی آنها پاسخ دادند: سوگند به خدایی که بر ما منت گذاشته و بر چنین افتخاری نائل نموده است اگر منتظر فرمان امام نبودیم، همین حالا با شمشیرهای خود به دشمن حمله میکردیم، ای حبیب دلت آرام و چشمت روشن باد.
حبیب بن مظاهر در ضمن دعا به آنان پیشنهاد نمود که بیایید با هم به کنار خیمه بانوان رفته به آنان نیز اطمینان خاطر بدهیم.
چون به کنار آن خیمه رسیدند، حبیب خطاب به بانوان بنی هاشم چنین گفت: ای دختران پیامبر! و ای حرم رسول خدا! اینان جوانان فداکار شما و اینها شمشیرهای برّاقشان است که همه سوگند یاد نمودهاند این شمشیرها را در غلافی جای ندهند مگر در گردن دشمنان شما و این نیزههای بلند و تیز در اختیار غلامان شما است که همسوگند شدهاند آنها را فرو نبرند مگر در سینهی دشمنان شما ... همه گریه کردند و به سوی خیمهی خویش باز گشتند.
ملاحظه میکنید که حضرت زینب(س) در جریان برنامهی حضرت سیدالشهداء(ع) بودند و از حضرت پرسیدند آیا اصحاب آن حضرت میتوانند برنامهای را که امام میخواهند اجراء کنند آنها پیاده کنند؟ به واقع برنامهای که تک تک اصحاب بروند شهید بشوند و بعد حضرت بروند و یکی یکی جسد آنها را بیاورند و خود حضرت هم آخرین شهیدباشند کار عجیبی بود. فرض کنید بعضی از اصحاب می گفتند یابن رسول الله شما بروید جلو ما هم به دنبال شما میآییم، با این کار همهی برنامهی حضرت به هم میخورد. چطور شد که کوچکترین ضعفی که برنامهی حضرت را خراب بکند واقع نشد؟ این همان مدد الهی بود که با نیایشهای شب عاشورا پایههایش محکم شد.