هلال بن نافع میگوید: «إِنِّی كُنْتُ وَاقِفاً مَعَ أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ إِذْ صَرَخَ صَارِخٌ أَبْشِرْ أَیُّهَا الْأَمِیرُ فَهَذَا شِمْرٌ قَتَلَ الْحُسَیْنَ(ع) قَالَ فَخَرَجْتُ بَیْنَ الصَّفَّیْنِ فَوَقَفْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ(ع) لَیَجُودُ بِنَفْسِهِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ قَطُّ قَتِیلًا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لَا أَنْوَرَ وَجْهاً وَ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَیْئَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فِی قَتْلِه»(61) با سربازان عمر بن سعد ملعون ایستاده بودم كه یكى فریاد برآورد: امیر، مژده، این شمر است كه حسین(ع) را كشته، گوید از میان لشكر بیرون شدم و در میان دو صف، بر بالین حسین ایستادم و او در حال جان كندن بود و به خدا قسم هرگز كشتهی آغشته به خونى را زیباتر و نورانىتر از او ندیدم و من آنچنان مات نور آن صورت و محو جمال آن قیافه شده بودم كه متوجّه نشدم چگونه او را میكشند.
ملاحظه میکنید که میگوید: «فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ قَطُّ قَتِیلًا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لاَ اَنْوَرَ وَجْهاً»؛ به خداوند سوگند آنچنان آغشته به خونی را زیباتر و نورانیتر از او ندیدم. به طوری که «وَ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَیْئَتِهِ عَنِ الْفِكْرَةِ فِی قَتْلِه» اینقدر مشغول نور صورت و جمال هیبتش شدم كه اصلاً حواسم نبود كه دارند او را میكشند.
عرضم اینجا است که حضرت سیدالشهداء(ع) آنچنان خود را موفق و پیروز احساس میکنند که نهتنها آنهمه زخم و شمشیر در مقابل آن پیروزی چیزی بهحساب نمیآید، بلکه شمشیری که دارد سر مبارکشان را جدا میکند چیزی به حساب نمیآورند.
از جمله کسانی که موضوع شادی حضرت سیدالشهداء(ع) را ذکر کرده، خوارزمی در مقتل الحسین(ع) است که میگوید: چون شمر بر سینهی مبارک حضرت امام حسین(ع) نشست و محاسنش را گرفت و آهنگ کشتن وی کرد، حسین خندید و گفت: آیا مرا میخواهی بکشی؟ آیا مرا میشناسی؟»(62)
راوی میگوید كه دیدم حضرت سیدالشهداء(ع) با آن همه نیزه و شمشیر و سنگ که به حضرت اصابت کرده، وقتی شمر میخواهد حضرت را بکشد حضرت میخندند. فراموش نکنید چند لحظه قبل به دستور عمر سعد با چهار هزار تیرانداز حضرت را تیرباران کردهاند، یک تیر بر دهان مبارکشان و یکی بر گردنشان نشست. ابوالحتوف جُعفی تیری بر پیشانی امام زد که خون برصورتشان جاری گشت. مردی بر پیشانی مبارک حضرت سنگی زد، خون بر محاسن حضرت جاری شد، پیراهن را بالا زدند تا خون را پاک کنند که شخصی تیر سه شاخه به قلب حضرت زد، تیر از پشت او خارج شد و خون فوّاره کرد. ابوایوب غنوی، تیری بر حلقوم شریفش زد، سنان نیزهای بر گلوی مبارک حضرت فرو برد و بعد در آورد و آن را بر استخوانهای سینه حضرت فرو کرد و بر این هم اکتفا نکرد، بلکه کمان گرفت و تیری بر گلوی حضرت زد که حضرت افتادند. حال در چنین شرایطی وقتی شمر میخواهد سر مبارکشان را از بدن جدا کند، حضرت میخندند.