تربیت
Tarbiat.Org

ده نکته از معرفت نفس
اصغر طاهرزاده

برخوردهای غائبانه

وقتی روح در صحنة حیات انسان‌ها مورد توجه قرار نگیرد، انسان‌ها غائبانه با هم برخورد می‌كنند و حقیقت همدیگر را نمی‌بینند و در واقع بیگانگانی هستند كنار یكدیگر همراه با تحلیل‌های غیر واقعی نسبت به هم، چرا كه:
آدمی همچون‌عصای موسی‌است آدمی همچون‌فسون عیسی‌است
یعنی همچنان‌كه ظاهر كار آن دو پیامبر بزرگ یك چوب و یا یك دَم و نفس است، ولی باطن كار آن دو بزرگوار یكی اژدهایی فعّال و دیگری نفخة حیات‌زایی است كه مرده زنده می‌كند، انسان نیز باطنی بسیار اسرارآمیز دارد. به همین دلیل است كه نباید از انسان ساده گذشت و وسعت روحش را در محدوده تنگ ماده به فراموشی سپرد.
خویشتن نشناخت مسكین آدمی از فـزونـی آمـد و شـد در كمی
خویشتن را آدمی ارزان ‌فروخت بود اطلس، خویش‌را‌بردلق‌دوخت
حقیقتاً مشكل آدمی همین است كه خود را «بد» می‌شناسد و با خود «بد» عمل می‌كند و لذا همة استعدادهای خود را از بین می‌برد. برعكس؛ انبیاء آمدند تا از ضایع‌شدن انسان جلوگیری كنند. یعنی:
آنچــه صاحـب‌دل بداند حال تُو تو زحـال خـود نــدانی ای عمـو جوهر صدقت خفی‌شد در دروغ همچو طعم روغن اندر طعم دوغ
آن دروغـت ایــن تـن فانی بـود راستت آن جـــان ربــانی بــود
سال‌ها این دوغ تـن پیـدا وفاش روغن جان انــدر او فانی و لاش
دوغ را در خمـره جنبــاننـده‌ای تا فـرستـد حق رسولی، بنـده‌ای
تا بجنبانـد به هنـجار و به فــن تا بدانم من كه پنـهان بـود «مَن»
یعنی از طریق ریاضت‌های شرعی و وارد‌شدن در دستورات منظم انبیاء می‌توان به جوهر اصلی وجود خود دست یافت و فهمید نظر را منحصر در تن كردن، نظر بر سراب انداختن است و ندا سر می‌دهد كه:
مــرغ بــاغ ملكــوتم نیـم از عالـم خاك چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم
ای خوش آن‌روزكه‌پرواز‌كنم‌تابردوست بـه هوای ‌سركویش‌ پروبالی‌ بزنــم
و آن وقت است كه خوب حس می‌كند كه:
جان گشاید سوی بالا بال‌ها تن زده اندر زمین چنگال‌ها
باید در بحث انسان شناسی یا معرفت نفس روشن شود كه آدمی، آفتابی پنهان است بسیار گسترده‌تر از آن‌كه در بدن بگنجد، و اگرچه به ظاهر فرشته پنهان است ولی انسان از آن پریان و فرشتگان پنهان‌تر است. یعنی:
گَر به ظاهر آن پری پنهان بود آدمی پنهان‌تر از پریان بود
تدبّر در متون اسلامی به راحتی ما را نسبت به انسان متوجه ماورائی فوق این تن خاكی می‌كند و نه تنها مولوی، كه همه فریاد برخواهیم آورد كه:
ما بدانستیــم، ما این تن نه‌ایــم از ورای تــن به یـزدان می‌زییــم
ای‌خنك‌آن‌راكه ذات‌خودشناخت در ریاضِ سرمدی قصری‌بساخت
آری؛ خوشا به حال آن كس كه خود را شناخت كه در این صورت خود را ارزان نمی‌فروشد و متوجه یوسف خود می‌گردد و می‌فهمد كه:
گوهری در میـان این سنگ است یوسفی در میان این چاه است
پَسِ این كوه قرص خورشید است زیر این ابر زهره و ماه اسـت
و لذا بعد از معرفت به خود، دست در اصلاح خود می‌زند و عقل نظری را چراغ عقل عملی قرار می‌دهد و آن می‌شود كه باید بشود. و این است‌كه گفته می‌شود: «معرفت به نفس، مقدمة عبودیت است» و هر چه معرفت به نفس شدیدتر باشد، راه كمالِ عبودیت بیشتر وسعت می‌یابد.