از مطالعه قرآن كریم به دست مىآید كه جنگ مشروع و برحق ـ كه آن را «جهاد» مىنامیم ـ در همه ادیان توحیدى وجود داشته و تشریع آن اختصاصى به دین اسلام ندارد. در یكى از این آیات مىخوانیم:
وَ كَأَیِّنْ مِنْ نَبِیّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ یُحِبُّ الصّابِرِینَ. وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِینَ. فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْیا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛(51) بسا پیامبران كه خداپرستان (و خدادوستان) بسیارى همراه ایشان (با دشمنان) كارزار و جهاد كردند و (هیچ گاه) از جهت آن چه (كه از مصایب و مشكلات) به آنان رسید، سست و ناتوان نشدند و ضعف از خود نشان ندادند و خداوند شكیبایان را دوست مىدارد؛ و گفتارشان (در چنان وضعى) جز این نبود كه پرورردگارا ! گناهان، و زیاده روى مان در كارمان را بر ما ببخشاى و گام هایمان را استوار دار و ما را در برابر كافران یارى كن. پس خداى متعال پاداش دنیوى و پاداش نیك اخروى به آنان داد و خدا نیكوكاران را دوست مىدارد.
﴿ صفحه 92﴾
آیات مذكور بر این حقیقت دلالت دارد كه پیش از بعثت پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله) و در شرایع قبل از اسلام، بسیارى از گروهها و اقوام مؤمن بوده اند كه به فرماندهى پیامبران خدا با كفار، مشركان، مفسدان و دشمنان خداى متعال جنگیده اند و در جنگ، كمال صلابت، قوّت، شجاعت و استقامت را نشان داده و در برابر دشمن هیچ گونه ذلّت و تسلیم پذیرى را تحمل نكرده اند. آنان پیوسته، نیاز خویش را به درگاه بى نیاز برده اند، در برابر او، صورت به خاك ساییده اند و پس از استغفار از گناهان و خطاها و افراط و تفریطهاى خود، از خداى متعال پایدارى در برابر دشمن و نصرت و پیروزى خویش بر دشمن را درخواست كرده اند. خداى متعال نیز خواسته آنان را اجابت فرموده، آنان را نصرت عطا كرده و بر دشمن پیروزشان ساخته است؛ علاوه بر آن كه در آخرت نیز پاداشى نیكو به آنان عطا خواهد فرمود.
واژه «كأیّن» كه در آغاز این آیات آمده، در زبان و ادبیات عرب دلالت بر فزونى و فراوانى دارد. از این رو از این تعبیر فهمیده مىشود كه انبیا و پیروانشان در طول تاریخ درگیر جنگهاى بسیارى بوده اند. در هر صورت، این آیه به روشنى بر این مطلب دلالت دارد كه پیش از اسلام، جنگ و جهاد در ادیان آسمانى سابق نیز تشریع گردیده و وجود داشته است.
از مجموع آیاتى كه در زمینه جهاد وارد شده است به دست مىآید كه برخى از این جنگها جهاد ابتدایى و برخى جنگ دفاعى بوده است. هم چنین بر اساس این آیات، قوم مكلف به جهاد، در پاره اى موارد از پیامبر و فرمانده خود اطاعت و در پاره اى موارد نیز عصیان و سرپیچى كرده است. در ادامه بحث به پاره اى از این موارد اشاره مىكنیم.
﴿ صفحه 93﴾
جنگ بنى اسرائیل براى تصرف فلسطین
در بعضى از آیات قرآن كریم آمده است كه حضرت موسى(علیه السلام) بنا به فرمان خداى متعال بنى اسرائیل را به جهاد فراخواند، اما آنان از اطاعت این فرمان سر باز زدند.
پس از آن كه فرعون از قبول دعوت حضرت موسى(علیه السلام) روى برتافت و در نتیجه سرپیچى و ظلم و فساد، در دریا غرق شد و به هلاكت رسید، حضرت موسى(علیه السلام) بنى اسرائیل را، كه از اسارت و ستم فرعونیان رهانیده بود، از مصر به سوى شام و فلسطین حركت داد. در آن زمان در فلسطین مردمى كافر زندگى مىكردند و قومى نیرومند و جنگجویانى كارآزموده و قوى بودند. حضرت موسى(علیه السلام) به بنى اسرائیل فرمود، خداوند این سرزمین را براى شما در نظر گرفته، اما براى وارد شدن و استقرار در آن مىباید با كافرانى كه اینك آن را در اختیار دارند، بجنگید. بنى اسرائیل كه در اثر سالها ارعاب و تحقیر فرعون و فرعونیان به انسان هایى ترسو و بى دل و كم جرأت تبدیل شده بودند و نیز به سبب عافیت خواهى و راحت طلبى، از پذیرش این امر خوددارى كردند. آنان به حضرت موسى(علیه السلام)گفتند: تو و خدایت بروید كافران را از شهر بیرون و آن را فتح كنید تا بعد ما وارد آن شویم! در اثر این نافرمانى خداوند آنان را چهل سال در بیابانها سرگردان كرد. شرح این ماجرا در سوره مائده چنین آمده است:
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِیكُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ. یا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَْرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِی كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِینَ. قالُوا یا مُوسى إِنَّ فِیها قَوْماً
﴿ صفحه 94﴾
جَبّارِینَ وَ إِنّا لَنْ نَدْخُلَها حَتّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنّا داخِلُونَ. قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. قالُوا یا مُوسى إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ. قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِكُ إِلاّ نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأَْرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ؛(52)
و (یاد كن) زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم من نعمت خداى متعال بر خود را یاد آورید كه در میان شما پیامبرانى را برانگیخت و شما را به ملك و سلطنت رسانید و به شما چیزى داد كه به هیچ كس از جهانیان نداده بود. اى قوم من، به این سرزمین پاك(53) كه خداى متعال برایتان مقرر فرموده است در آیید و به آن پشت مكنید كه زیان خواهید دید. گفتند: اى موسى در آن جا مردمى زورمندند و تا از آن جا بیرون نروند ما هرگز وارد آن نمىشویم. پس اگر از آن جا بیرون بروند ما وارد خواهیم شد. دو مرد (از زمره) كسانى كه (از خدا) مىترسیدند و خدا به آنان نعمت داده بود، گفتند: از آن دروازه بر ایشان (بتازید و) وارد شوید؛ كه اگر از آن، درآمدید قطعاً پیروز خواهید شد، و اگر مؤمنید به خدا توكل كنید. گفتند: اى موسى تا وقتى آنان در آن (شهر)ند ما هرگز پاى در آن ننهیم. تو و پروردگارت برو(ید) و جنگ كنید كه ما همین جا مىنشینیم.
﴿ صفحه 95﴾
(موسى(علیه السلام)) گفت: پروردگارا من جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم؛ پس میان ما و این قوم نافرمان جدایى بینداز. (خدا به موسى) فرمود: (ورود به) آن (سرزمین) چهل سال بر ایشان حرام شد (كه) در بیابان سرگردان خواهند بود. پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور.
بدین سان، بنى اسرائیل به عقوبت تخلّف از حكم جهاد، مدت چهل سال ـ از زمان خروج از كشور مصر تا زمان وفات حضرت موسى(علیه السلام) ـ در بیابانى سرگردان ماندند؛ ولى، بعد از رحلت حضرت موسى(علیه السلام) با فرماندهى جانشین آن حضرت، یوشع بن نون، سرزمین مذكور را فتح كردند و دوران سرگردانى و آوارگى آنان به آخر رسید.
جنگ طالوت و جالوت
آیات 246 تا 251 سوره بقره، كه شرح داستان «طالوت» و «جالوت» است، نمونه اى دیگر از تشریع و تجویز جهاد در ادیان قبل از اسلام را حكایت مىكند. پس از آن كه بنى اسرائیل به فرماندهى یوشع بن نون، بلاد فلسطین را فتح و در آن سكونت كردند ـ كه شرح آن در قسمت قبلى گذشت ـ تقریباً، تا بیش از 350 سال پادشاهى نداشتند كه بر آنان حكومت كند و تدبیر زندگى و اداره شؤون اجتماعى آنان از طریق «قضات» انجام مىگرفت.
در این مدت، بنى اسرائیل غالباً با همسایگانشان، نظیر عمالقه، اعراب، اهل مدین، فلسطینیان و آرامیان، در حال زد و خورد بودند، كه این زد و خوردها گاهى با پیروزى بنى اسرائیل و گاهى نیز با شكست آنان همراه بود.
﴿ صفحه 96﴾
در اواسط قرن چهارم، بنى اسرائیل با فلسطینیان وارد جنگ شدند و به سختى از آنان شكست خوردند و آواره و درمانده شدند. پس از این شكست سنگین و احساس ذلّت بود كه بنى اسرائیل بزرگان خود را به نزد پیامبر آن عصر بنى اسرائیل، كه در عین حال قاضى آنان نیز بود، فرستادند و از وى درخواست كردند كه پادشاهى بر آنان منصوب كند تا با فرماندهى او در راه خداى متعال بجنگند و دشمنان خود را كه مدت زیادى بر بنى اسرائیل تاخت و تاز كرده و آنان را ضعیف و زبون ساخته اند سركوب كنند.
این پیامبر ـ كه در روایات و كتب تاریخى با نام سموئیل (شموئیل ـ صمویل) از او یاد شده ـ از آن جا كه از خصوصیات اخلاقى، روحى و عادات و رفتار بنى اسرائیل آگاهى كامل داشت، بسیار نگران بود از این كه اگر بر آنان امیرى نصب شود و جهادى مقرّر گردد، از رفتن به جهاد و اطاعت فرمان وى سرپیچى كنند و گرفتار عذاب الهى شوند. از این رو، نگرانى خود را با بنى اسرائیل در میان گذاشت و به آنان گفت: مىترسم كه اگر جنگ بر شما مقرّر شود از آن روى برتابید؟!!
بنى اسرائیل در پاسخ گفتند:
وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِیارِنا وَ أَبْنائِنا؛(54)هیچ نگران مباش! ما كه از شهر و دیار خود بیرون رانده شده ایم و از فرزندان خود دور مانده ایم، چرا نجنگیم؟(55)
و بدین ترتیب بیش از پیش بر خواسته خود اصرار ورزیدند.
﴿ صفحه 97﴾
پس از اصرار فراوان بنى اسرائیل و تكرار این خواسته خود، پیامبر خدا، به امر پروردگار، طالوت را به فرماندهى آنان منصوب كرد. اما اكثر بنى اسرائیل، و از جمله همانان كه بیش از دیگران به جنگ با دشمن اصرار مىكردند و انگیزه جنگیدن در آنها قوى تر بود و بیشتر شعار مىدادند، هنگامى كه مسأله شركت در جنگ جدّى شد و فرماندهى جنگ مشخص گردید، شروع به طفره رفتن و بهانه جویى كردند! آنان ابتدا درباره فرماندهى طالوت و صلاحیّت وى چون و چرا كردند كه او چه مزیّتى بر ما دارد و چرا او باید فرمانده ما باشد؟! او را مال و ثروتى نیست و ما به فرماندهى شایسته تریم: قالُوا أَنّى یَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ.(56)
سپس در ضمن حركت و بین راه رسیدن تا جبهه دشمن، به استثناى تعداد اندكى، همگى از فرمان وى در مورد ننوشیدن از آب نهرى سرپیچى كردند. در آخر نیز هنگامى كه به دشمن خود نزدیك شده بودند، بهانه آوردند كه ما را طاقت رویارویى با دشمنى چون جالوت و سپاهیان وى نیست: قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ.(57)
در هر حال، میان طالوت و جالوت جنگ در گرفت و جالوت به دست حضرت داود(علیه السلام) كه از سربازان شجاع و پایدار طالوت بود، كشته شد. با كشته شدن طاغوت زمان شیرازه لشكر دشمن از هم گسست و جنگ با شكست كافران و پیروزى بنى اسرائیل و جبهه حق پرستان پایان گرفت.
حضرت داود(علیه السلام) پس از این جریان و نیز در پى حوادثى دیگر، سرانجام
﴿ صفحه 98﴾
به مقام حكومت و پادشاهى بنى اسرائیل نایل آمد. پس از درگذشت آن حضرت نیز ریاست دولت حق و عدل به فرزندش حضرت سلیمان(علیه السلام)انتقال یافت، كه به ویژه در زمان وى، قدرت و شكوه حكومت حق به كمال خود رسید.
حضرت سلیمان و جهاد
از آن جا كه حكومت حضرت سلیمان(علیه السلام) ویژگىهاى خاصى دارد و در نوع خود بى نظیر است، بى مناسبت نیست كه در این جا ابتدا برخى از این ویژگىها را كه در قرآن كریم آمده است مرور كنیم.
حضرت سلیمان(علیه السلام) از درگاه خداى متعال درخواست مىكرد كه:
رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأَحَد مِنْ بَعْدِى إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ؛(58) پروردگارا مرا ببخشاى و سلطنتى عطا فرماى كه پس از من هیچ كس دیگرى شایسته دست یابى به آن نباشد، كه بى گمان تو بسیار بخشنده اى.
در پاسخ این درخواست، خداى متعال سلطنتى به آن حضرت عطا فرمود كه ویژگى هایى اعجاب انگیز داشت. در سوره انبیا در این باره مىخوانیم:
وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْرِى بِأَمْرِهِ إِلى الأَْرْضِ الَّتِی بارَكْنا فِیها وَ كُنّا بِكُلِّ شَیْء عالِمِینَ. وَ مِنَ الشَّیاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَ یَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنّا لَهُمْ حافِظِینَ؛(59) و تندباد را مسخر سلیمان كردیم تا به فرمان وى به سراسر آن سرزمینى كه در آن
﴿ صفحه 99﴾
بركت (و نعمت)قرار دادیم، جارى شود و ما به همه چیز داناییم. و بعضى از شیاطین را (مسخّر وى كردیم) كه براى او غواصى و كارهایى غیر از آن مىكردند و ما مراقب (حال) آنها بودیم.
هم چنین در سوره مباركه نمل، حدود 30 آیه (آیات 16 تا 144) به ذكر داستان حضرت سلیمان(علیه السلام) اختصاص داده شده، كه ما در این جا براى رعایت اختصار فقط ترجمه آن را مىآوریم:
و سلیمان وارث سلطنت داود شد و گفت: اى مردم ! ما را زبان مرغان آموختند و از هر گونه نعمت عطا كردند و این همان فضل و بخشش آشكار است.
و سپاهیان سلیمان، از جن و انس و پرندگان كه دسته دسته شده بودند، در ركاب او حاضر شدند (و حركت كردند) تا این كه به وادى مورچگان رسیدند. (سلیمان شنید كه) مورچه اى گفت: اى مورچگان داخل لانههاى خود شوید تا سلیمان و لشكریان وى ندانسته شما را پایمال نكنند. پس (سلیمان) از این گفتار وى بخندید و گفت: پروردگارا به من توفیقى عطا فرماى تا شكر نعمت تو را، كه بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى، به جاى آورم و كارهاى نیكى كنم كه تو را خشنود سازد و مرا به رحمت خود در زمره بندگان شایسته ات داخل كن.
و (در این هنگام، سلیمان) جویاى (حال) پرندگان (كه بخشى از سپاه وى بودند) شد و گفت: چرا هدهد را نمىبینم؟ آیا در جمع حاضر نیست؟ او را به سختى كیفر دهم یا سرش را مىبرم مگر آن كه (براى غیبت خود) عذرى موجه و دلیلى روشن براى من بیاورد. چیزى نگذشته بود كه (هدهد آمد) و گفت: من از چیزى آگاهى یافته ام كه تو از آن بى خبرى و از
﴿ صفحه 100﴾
«سبا» خبرى قطعى آورده ام. من (در آن جا) زنى را یافتم كه بر ایشان سلطنت مىكرد و هر چیزى (كه مىخواست) در اختیار وى بود و تخت (سلطنتى) بزرگى داشت. دیدم او و رعیتش غیر خدا را مىپرستیدند و در برابر خورشید سجده مىكردند و شیطان این كردار زشتشان را در نظرشان زیبا جلوه داده و آنان را از راه راست بازداشته بود، پس (در نتیجه) آنان هدایت نمىشوند. (آرى، شیطان چنین كرده بود) تا خدا را ـ كه هر پنهان را در آسمانها و زمین آشكار كند و آن چه را كه پنهان مىدارید و آن چه را آشكار مىكنید، مىداند ـ سجده نكنند؛ خداى یكتا كه جز او خدایى وجود ندارد (و) صاحب عرش عظیم است. (سلیمان در پاسخ هدهد به او) گفت: به زودى خواهیم دید كه راست گفته اى یا از دروغ گویان بوده اى. (اینك) این نامه مرا ببر و به سویشان بیفكن سپس از ایشان روى برتاب، پس ببین چه پاسخ مىدهند. (ملكه سبا با خواندن نامه اى كه هدهد بر او افكنده بود، رو به رجال و درباریان خویش كرده) گفت: اى سران (و بزرگان) نامه اى ارجمند براى من آمده كه از طرف سلیمان است و (در آن) چنین (نوشته) است: به نام خداوند بخشنده مهربان؛ بر من برترى مجویید و تسلیم امر من شوید. (سپس) گفت: اى سران (و بزرگان) درباره این كار من نظر دهید كه من (تا به حال) درباره هیچ كارى جز با حضور (و هم فكرى) شما تصمیم نگرفته ام. (آنان در پاسخ وى) گفتند: ما نیرومند و داراى مردانى قوى و كارآزموده هستیم و اختیار در دست تو است، پس بیندیش تا چه فرمان مىدهى. (ملكه) گفت: پادشاهان چون به شهرى درآیند تباهش سازند و عزیزانش را ذلیل و خوار كنند و (به رسم و عادت همیشگى)
﴿ صفحه 101﴾
این چنین مىكنند. و (حال) من هدیه اى به سوى ایشان مىفرستم؛ تا ببینم فرستادگانم با چه (پاسخى از طرف سلیمان) بازمى گردند. و چون (فرستاده بلقیس) به حضور سلیمان رسید (سلیمان) گفت: آیا مىخواهید مرا با مال دنیا كمك كنید؟ آن چه را كه خدا به من داده، از آن چه به شما داده بهتر است، بلكه شما به هدیه خود دل خوش كرده اید. به سوى آنان باز گرد (و بدانید)كه لشكرى به سویشان مىفرستیم كه در برابر آن تاب نیاورند و آنان را با ذلّت و حقارت از آن جا بیرون خواهیم كرد.
(سپس سلیمان رو به اطرافیان خود كرد و) گفت: اى سران، كدام یك از شما تخت او را ـ قبل از آن كه براى تسلیم به سوى من آیند ـ نزد من مىآورد؟ عفریتى از جنیان گفت: من آن را قبل از آن كه از جاى خود برخیزى برایت حاضر مىكنم و بر این كار نیرومند و مورد اعتماد هستم. كسى كه دانشى از كتاب نزد او بود، گفت: من پیش از آن كه چشمت را بر هم زنى آن را برایت مىآورم. پس چون (سلیمان) آن (تخت) را نزد خود یافت، گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید كه آیا شكر نعمتش را به جاى مىآورم یا كفران مىكنم، و هر كه سپاس گزارد، تنها به سود خویش سپاس مىگزارد، و هر كه كفران كند، بى گمان پروردگار من بى نیاز و كریم است. (سپس) سلیمان گفت: تخت (بلقیس) را تغییر شكل دهید تا ببینیم آیا مىتواند آن را بشناسد یا نه؟ پس هنگامىكه (بلقیس) آمد (از وى) پرسیدند: آیا تخت تو همین گونه است؟ گفت: گویا همین است و پیش از این، ما آگاه شده و تسلیم امر خدا گشته بودیم. و آن چه (بلقیس) غیر از خدا مىپرستید مانع (ایمان) او شده بود و از فرقه كافران به شمار مىآمد.
﴿ صفحه 102﴾
(آن گاه) به او گفته شد: در ساحت این قصر داخل شو. وى چون آن را مشاهده كرد (از بس صفا و درخشش داشت) پنداشت كه بركه آبى است و جامه از ساق پا بر گرفت. (سلیمان) گفت: این قصرى است مفروش از آبگینه صاف. (بلقیس كه از آن دستگاه با عظمت سلطنت و نبوت سلیمان به حیرت آمده بود)گفت: پروردگارا من سخت بر خود ستم كردم و (اینك) با (رسول تو) سلیمان، تسلیم فرمان پروردگار عالمیان گردیدم.
هم چنین، غیر از آیات مذكور، در سوره «سَبَأ»، آیات 12 تا 14 نیز مطالبى درباره حضرت سلیمان(علیه السلام)و خصوصیات حكومت ایشان بیان شده است.
در هر صورت، آیات سوره نمل كه در این جا ترجمه آن را آوردیم، در حكایت از زندگى و حكومت حضرت سلیمان(علیه السلام)، سخن را با توصیفى از ارتش و سپاهیان جنگجوى آن حضرت آغاز مىكند؛ سپاهى با تركیبى بى نظیر و ویژگى هایى استثنایى:
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الإِْنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ؛(60)و سپاهیان سلیمان، از جن و انس و پرندگان، در حالى كه دسته دسته شده بودند، در ركاب او حاضر شدند.
چنین امرى طبعاً، نشان از مقدمه چینى و آمادگى جنگى آن سپاه است كه به نوبه خود نشانه مشروع و مجاز بودن جنگ براى حضرت سلیمان(علیه السلام)و پیروان آن حضرت مىباشد.
این آیات به ویژه از این جهت اهمیت دارد كه تنها مجاز بودن مبهم و
﴿ صفحه 103﴾
كلى جنگ را مطرح نساخته، بلكه صریحاً از جهاد ابتدایى سخن گفته است. هنگامىكه هدهد خبرى را از سبا و كفر و خورشیدپرستى اهل آن جا مىآورد، نخستین كار سلیمان این است كه با فرستادن نامه اى به این قوم، كه در منطقه اى بسیار دور از فلسطین بودند و به حضرت سلیمان(علیه السلام) كارى نداشتند، آنان را از كفر و خورشیدپرستى بر حذر مىدارد و دعوتشان مىكند كه تسلیم پیغمبر خدا و دین و آیین الهى شوند:
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. أَلاّ تَعْلُوا عَلَیَّ وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ.(61)
سپس با پس فرستادن هدیه بلقیس، به وى پیغام مىدهد كه فریفته هدیه او نخواهد شد و به زودى سپاهى گران به سوى آنها گسیل خواهد داشت كه توان مقاومت در برابر آن نداشته باشند:
فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُود لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ؛(62) پس لشكرى به سویشان مىفرستیم كه در برابر آن تاب نیاورند و آنان را با ذلت و حقارت از آن جا بیرون خواهیم كرد.
این تهدید به جنگ در حالى است كه آنان كارى به حكومت حضرت سلیمان(علیه السلام) نداشتند و به زندگى خود مشغول بودند، و اصولا حضرت سلیمان(علیه السلام) از وجود آنها و شهر و دیار و حكومت آنها بى خبر بود. و از طریق هدهد از وجود آنها و كیش و آیینشان خبردار شد. واضح است كه چنین جنگى ـ كه اگر بلقیس و مردم سبا به سوى سلیمان نمىآمدند و
﴿ صفحه 104﴾
تسلیم دین خدا نمىشدند، بنا به وعده حضرت سلیمان حتماً اتفاق مىافتاد ـ جهاد ابتدایى است. بنابراین علاوه بر جهاد دفاعى، جهاد ابتدایى نیز براى حضرت سلیمان مجاز و مشروع بوده است؛ چرا كه اگر مجاز نبود، حضرت سلیمان(علیه السلام) كه پیامبر خدا و معصوم است، به چنین جنگى تهدید نمىكرد.
اهل سبا نه تنها هرگز به قلمرو حكومت سلیمان هجوم نكرده بودند ـ و قرائن نشان مىدهد كه هیچ گاه اندیشه جنگ با سلیمان را در سر نداشتنند ـ بلكه حتى پس از دریافت نامه آمرانه حضرت سلیمان(علیه السلام) باز هم از خود انعطاف نشان دادند و به علامت صلح و سازش و براى دعوت به هم زیستى مسالمت آمیز، هدیه اى گران بها نیز براى آن حضرت فرستادند. آرى، آنان حتى پس از تهدید شدن به جنگى سخت از سوى حضرت سلیمان(علیه السلام)، حاضر بودند براى پیش گیرى از شعلهور شدن آتش جنگ باج هم بپردازند؛ ولى هدف آن حضرت، این بود كه آنان را از كفر و بت پرستى به سوى خداپرستى و توحید و زندگى خدا گونه بكشاند. این امر نشان مىدهد كه در شرایع الهى قبل از اسلام نیز علاوه بر جهاد دفاعى، جهاد ابتدایى نیز مشروع بوده است؛ چنان كه این مطلب از داستان بنى اسرائیل و فتح «ارض مقدسه» هم استفاده مىشود.
جنگ ایران و روم
در مورد جنگهاى پیش از اسلام، گذشته از سه داستان قرآنى مذكور كه به جهاد رهایى بخش انبیاى الهى مربوط مىشود، در قرآن كریم به جنگ
﴿ صفحه 105﴾
دیگرى نیز اشاره شده كه ربطى به جنگهاى رهایى بخش انبیا ندارد. این جنگ، جنگ میان ایران و روم، دو ابرقدرت آن دوران است كه در آیات یكم تا ششم سوره روم به آن اشاره شده است:
الم. غُلِبَتِ الرُّومُ. فِی أَدْنَى الأَْرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ. فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلّهِ الأَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. بِنَصْرِ اللّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. وَعْدَ اللّهِ لا یُخْلِفُ اللّهُ وَعْدَهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ؛ رومیان از ایرانیان شكست خوردند، (در جنگى كه) در نزدیك ترین سرزمین (نسبت به مسلمانان میان روم و ایران اتفاق افتاد) و رومیان پس از این شكست به زودى (در جنگ دیگرى بر ایرانیان) پیروز خواهند شد. (آن هم با فاصله اى كم) در چند سال آینده، و همه امور چه از قبل و چه در بعد به دست خدا است و در آن روز مؤمنان به یارى خداوند شاد مىشوند، (كه) او هر كه را بخواهد نصرت دهد و او است كه مقتدر و مهربان است. این وعده خدا است و او هرگز خلف وعده نكند، هر چند بیشتر مردم (این امر را) نمىدانند.
در این آیات چنین آورده است كه رومیان در نزدیك ترین سرزمین نسبت به حجاز، از ایرانیان شكست خوردند. در عین حال خبر مىدهد كه رومیان پس از این شكست به زودى و در طى چند سال آینده بر دشمن خود، ایران پیروز خواهند شد و در آن روز مؤمنان از یارى خداى متعال شادمان مىشوند.
در این آیات خداوند از دو امر غیبى خبر مىدهد:
نخست، از پیروزى رومیان بر ایرانیان، در جنگ دیگرى كه در چندین
﴿ صفحه 106﴾
سال بعد اتفاق خواهد افتاد. این در واقع خبرى غیبى و یك پیش گویى است كه خداوند قبل از اتفاق این حادثه، مسلمانان را از آن آگاه مىكند. به گواهى تاریخ در كمتر از ده سال از تاریخ نزول این آیه، روم در جنگ دیگرى بر ایران پیروز شد.
پیش گویى و خبر غیبى دوم در مورد شادمانى مؤمنان و مسلمانان به هنگام غلبه رومیان بر ایرانیان است: وَ یَوْمَئِذ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ. در مورد این موضوع این سؤال مطرح مىشود كه چرا در آن روز ـ روز پیروزى روم بر ایران ـ مؤمنان شاد مىشوند؟ مفسران براى شادمانى مؤمنان در این روز دو علت ذكر كرده اند:
یكى این كه، چون رومیان، مسیحى و موحد و اهل كتاب، و ایرانیان در آن زمان مشرك بودند، از این رو مسلمانان از پیروزى خداپرستان و پیروان توحید بر مشركان خوشحال گردیدند.
دوم این كه، به نقل تاریخ و روایات، وقوع جنگ بدر تقریباً در همان مقطع تاریخى است كه روم بر ایران پیروز شد. همان طور كه مىدانیم، در كمال ناباورى، در این جنگ، مسلمانان با همه ضعف و ناتوانى ظاهرى و نداشتن سلاح و تجهیزات و امكانات مالى، بر مشركان قریش كه تا دندان مسلح بودند پیروز شدند. این پیروزى به شدت سبب خوشحالى و بالا رفتن روحیه مسلمانان و در هم شكستن روحیه دشمن شد.
بر این اساس مىتوان گفت: جمله: «وَ یَوْمَئِذ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ» در این آیات، خبر غیبى دیگرى است كه خداوند مسلمانان را از آن آگاه و آنان را بدان بشارت داده است.
﴿ صفحه 107﴾
البته در طول تاریخ صدها و هزاران جنگ به وقوع پیوسته، اما از آن جا كه قرآن كریم كتاب تاریخ نیست، از این جنگها سخنى به میان نیاورده است. ذكر این چهار جنگ نیز به منظور اشاره به یك سلسله نكات تربیتى است كه مىتواند در زندگى مؤمنان و مسلمانان تأثیر مثبت داشته باشد.