تربیت
Tarbiat.Org

مبانی معرفتی مهدویت
اصغر طاهرزاده

غایتِ مفقود، محال است

در همین رابطه فیلسوفان قاعده ای دارند که می‌گویند: «غایت هر شئ، حتماً بالفعل موجود است، که موجب می‌شود این شئ به طرف آن غایت در حرکت باشد». و بعد می‌گویند: «مگر می‌شود شئ به طرف غایت و جهتی برود که آن غایت و جهت موجود نباشد؟»(48) به اصطلاح غایتِ مفقود معنا ندارد همچنان كه حركت بدون جهت معنا ندارد. مثلاً وقتی شما می‌خواهید از محل كارتان به خانه بروید، باید خانه ای واقعاً موجود باشد تا رفتن شما معنا بدهد. عقل وحکمت نشان می‌دهد که غایت مفقود محال است.
اگر بر روی این قاعدة عقلی فکر کنید، می‌بینید که این حرف فیلسوفان که می‌گویند غایت مفقود محال است؛ یك حرف منطقی است. یعنی نمی‌شود یک جریان طبیعی یا جریان روحانی و یا یک جریان انسانی به سویی حرکت کند که آن سو وآن هدف، موجود نباشد. بنابراین ، قبل از این که به خانه برسیم خانه‌ای هست تا ما به آن برسیم. یا قبل از این‌که ما به پیری برسیم، پیری به عنوان یک خصوصیت برای روح و جسم ما در عالم هست ولی این بدن هنوز به این خصوصیت نرسیده است؛ یعنی آن غایتِ موجود برای این بدن فعلاً ظاهر نشده است، نه اینکه در عالم هم محقق و موجود نیست. نتیجه این‌كه این حالت جوانی برای کودک، یا پیری برای جوان، به‌عنوان غایت به شکل بالفعل در خارج هست‌، هرچند برای این كودك یا جوان به صورت بالقوه موجود است.
عقیدة شیعه در مورد حضور حضرت مهدی(عج) بر همین مبنا است كه ظهور حضرت در آیندة تاریخ است و نه این‌كه حضور حضرت هم مربوط به بعد باشد. متأسفانه اهل سنت ومسیحیت و یهودیت از این قاعدة زیبای عقلی که دین هم آن را مطرح فرموده، غافل هستند. مثلا مسیحیان می‌گویند جهان به سوی مسیح حرکت می‌کند یا اهل سنت می‌گویند جهان به سوی مهدی امت حرکت می‌کند و این مهدی یا مسیحِ موعود، در آینده متولد می‌شود. ما به آنها می‌گوییم که کمی فکر کنید؛ چیزی که غایت عالم است ، اگر محقق نباشد ، جهان چگونه دارد به سوی آن پیش می‌رود؟ چگونه در آخرالزمان مقام مهدی(عج) در دل این جهان ظاهر می‌شود؟ فقط تا این‌جا را قبول دارند که مهدی یک مقام است ، یک حقیقت است ، می‌آید و جهان را از عدل و داد پر می‌کند.
پس با این مقدمات روشن شد كه ظهورِ غایت، بعداً محقق می‌شود، نه این‌که وجودش هم بعداً موجود می‌شود. بنابراین؛ در عین این‌كه وجود آن حضرت الآن محقق است، عالم آرام‌آرام به ظهور مقدس امام زمان(عج) می‌رسد. البته ارسطو و فیلسوفان امثال او آن‌قدر دستشان پر نبود كه فكرشان را تا وجود «انسان كامل» به‌عنوان غایت نظام انسانی، جلو ببرند، این نگاهی است که به كمك دین برای انسان به‌وجود می‌آید. ولی متفکرانی مثل ارسطو هم اصل قضیه را می‌فهمند كه هر غایت حقیقی باید در عالم غیب محقق باشد.
مولوی هم یک نگاهی در این قضیه دارد. او در عین این‌كه به وجود امام زمان(عج) معتقد است، به امامِ حیّ و حاضر هم معتقد است. تقریباً عرفای اسلام چه شیعه و چه سنی معتقد به وجود امام زمان به نحو موجودِ موعود هستند. به‌عنوان مثال محی‌الدین‌بن‌عربی سخنانی در این مورد دارد كه در بحث «نحوة حضور حضرت‌حجت(عج) در هستی» طرح شده است. مولوی در این قضیه شعری دارد که شعر بسیار پخته‌ای است. معنی ظاهری آن این است که می‌گوید: در ظاهر باغبانی که درخت را جهت میوه دادن می‌کارد، از نظر زمانی اول درخت را می‌کارد، بعد درخت میوه می‌دهد. ولی در باطن این‌طور نیست؛ باغبان ابتدا به فکر میوه است که درخت را می‌کارد. یعنی در باطن معتقد است یک میوه‌ای هست که اگر این درخت رشد کند، آن میوه در این درخت به‌ ظهور می‌آید. یعنی این عالَم توانایی این را دارد که اگر درخت آماده شد، آن میوه‌ای را که درخت می‌تواند كسب كند به درخت بدهد. پس می‌گوید از یک جهت میوه اول است و از جهت دیگر درخت اول است:
در زمان، شاخ از ثمر سابق‌تر است

در هنــر، از شاخ، او فایـق‌تر است

یعنی در واقع میوه مقدم است و فرمان می‌دهد و تحریك می‌كند و سپس درخت كاشته می‌شود. چه عاملی باغبان را به باغ کشید که بیل بزند و آبیاری کند؟ مسلّم میوه ای که در افق فكری باغبان بود عامل این كارها بود. باغبان می‌دانست چنین چیزی هست که اگر شرایطش را فراهم کند ، این میوه سرِ درختش ظاهر می‌شود. مولوی در ادامه می‌گوید:
چون‌که مقصود از شجر آمد ثمر

پس ثمر اول بود ، آخر شجر

یعنی چون‌كه مقصود او از كاشتن درخت، رسیدن به میوه بود، پس میوه اول است، اما در عالم غیب و در عالم ذهنِ باغبان، هر چند که تحرک باغبان و ایجاد درخت از نظر زمان اول بود. مگر این میوه در انتها ظاهر نشد؟ یعنی در ابتدا حرکت به سوی این میوه بود. پس در ابتدا این میوه به عنوان غایت این درخت در خارج و در صورت غیب موجود بود که درخت و آب و آبیاری را باعث می‌شد. منتها باغبان باید تلاش كند كه آن را بر سر شاخة درخت خود ظاهر كند. اگر این میوه واقعیت نداشت كه حركت به سوی آن معنی نداشت.