این اشتباه بزرگی است که غرب را به خوب و بد تقسیم کنیم، بلکه آن فکر و فرهنگ، کل واحدی است که علمش به فرهنگش ختم میشود و تمدنش سر از جهانبینی مادیاش در میآورد. هر گوشهای را گرفتیم بقیهاش را هم گرفتهایم زیرا غرب تکنیک نیست، فرهنگ است. یا باید چون ژاپنیها تماماً غربی شد و دیگر هیچ، و یا باید به کمک انقلاب اسلامی، اسلامی شد و از خود شروع کرد و در نهایت تماماً از غرب برید. چنین کار بزرگی در قرنی که هنوز آثار استیلای غرب در صحنه است، فقط و فقط با ایمان ناب ممکن است. همان ایمانی که موسی(ع) به کمک آن قوم بنیاسرائیل را از استیلای فرعون رهانید و ملت ایران نیز از استیلای شاه رها شدند. تفکری که خارج از غوغاهای غرب بتواند غرب را و غربزدگی را بشناسد و بشناساند.
تا وقتی که دل و جان ما مقهور غرب است ماورای آنچه را در تاریخ غرب ارزش و اعتبار دارد نمیشناسیم و نمییابیم، آیا تعجب نمیکنید که هر کس بیشتر دم از ملیت و قومیت میزند غربزدگیاش بیشتر است؟ زیرا همین ناسیونالیسم را هم غرب به او آموخته و یکی از نتایج بینش سکولاریسم است. این است معنی این که باید ماورای تفکر غربی فکر کرد وگرنه مخالفت با غرب هم میشود نزدیکی به غرب، و این است معنی این که تأکید میکنیم فقط با تفکر دینی میتوان غرب را شناخت و از آن فاصله گرفت.
تفکر توحیدی همواره ملتهای موحد را نجات داده است. «تفکر» شرط حیاط انسان و اجتماع است و قرآن و وَحی راه و جهت تفکر را روشن میکند. بیقرآن نمیتوان زندگی کرد ولی قرآن هم بدون تفکر با ما همراهی نمیکند و حرفش را به ما نمیزند.
غرب ابتدا به تفکری رسید که باید این چنین و آنچنان زندگی کند و سپس بر اساس آن تفکر و جهانبینی زندگی را شروع کرد و به همین جهت است که علم و تکنیک غربی بدون اندیشه و جهانبینی غربی تحقق نمییابد. ابتدا سیر تفکر انسان غربی به چنین زندگی و آرمانی سوق پیدا کرد و سپس شرایط تحقق آن زندگی را با تکنولوژی خود فراهم نمود، و لذا هرکس بخواهد آنطور که اروپاییها زندگی میکنند زندگی کند باید واقعاً همانطور که غرب فکر میکند، فکر کند، و جهانبینی و ارزشهایش تماماً غربی شود و ارزشهای تاریخ گذشته برای او خاطرهای باشد بیتحرک که به موزهها سپرده شدهاند. برای غربیشدن باید به خداوند و حقیقت و تفکر عمیق در رابطه با حیات و زندگی پس از مرگ پشت کرد تا بتوان زندگی غربی را شروع نمود.
لازم است در آنچه در صد ساله اخیر انجام شده تفکر کرد. یکی از مواردی که ما سود و زیان خود را تشخیص ندادیم این بود که نه در آنچه داشتیم و از دست دادیم، یعنی «دین»، خوب تفکر کردیم، و نه در آنچه به استقبالش رفتیم و پذیرفتیم به خوبی تأمل نمودیم و به ذات و جوهر فرهنگ غربی آگاهی یافتیم. از شوق میوه، درخت را و ریشه را از یاد بردیم. این است که میبینید کسانی به غرب رو کردند که کم و بیش از گذشته خویش بریده بودند و از بدِ حادثه افرادی در کسوت برنامهریزان دولت رضاخانی حاملان فرهنگ غرب شدند، و با عنوان تجددگرایی همه چیز ملت را بر باد دادند که نه خود اهل تفکر و توحید بودند و نه برای آن ارزشی قائل شدند، غافل از این که هرگاه تفکر جایش را به ظاهرسازی و ظاهربینی بدهد چیزی نمیگذرد که همه ملت به ورطه هلاکت میافتند، و نتیجه بیتفکری آن شد که همه از دم فتوی دادند بیائید مقلد بشویم. باز عرض میکنم آنها نه از گذشتهی توحیدی و فرهنگ توحیدی ما خبر داشتند و نه در بارهی غرب درست فکر کردند، پنداشتند با نفی گذشته راه آینده هموار میشود و چون چشمشان بر روی گذشته و آینده بسته بود هر فکر انتقادی را با دیکتاتوری رضاخانی جواب دادند زیرا وقتی تفکر رفت دیکتاتوری میآید.