شاید در طول تاریخ، تمدنی مثل فرهنگ غرب نداشته باشیم که به کلی عنصر معنویت و ایمان را منکر باشد و نهتنها منکر که به جنگ آن آمده باشد، تا دامن زدن به میلهای نفس امّاره را به عنوان یک ارزش جلوه دهد. در گذشته هم گناه و فساد بوده ولی فرد در عین انجام گناه، پذیرفته بود که گناهکار است و گناهکاری خود را نمیپذیرفت، هر چند انجام میداد. ولی در فرهنگ غربی گناهکاری تئوریزه شده و به عنوان یک نوع از زندگی مطرح است. تربیتشدهی فرهنگ غربی اساس را در نپذیرفتن هر گونه سخن معنوی گذاشته، و نهتنها به دنبال اندیشه معنوی نیست، بلکه در صدد سرکوبکردن آن است، یعنی زمان «نِقْمت» بر او حاکم است نه زمان «لطف الهی». زمانی است که سراسر روح غربی را کینهتوزی نسبت به اولیاء الهی فرا گرفته است.
بشر مدرن از نظر نسبت داشتن با عالم معنا بدترین بشر است، و حاصل تربیت آن، روحیهی عنادگونهای است که تحصیل کردههایی که در ظلّ فرهنگ غربی تربیت شدهاند با معنویت و عبودیت دارند.
برای اصلاح امور ابتدا باید انسانها متذکر روحی شوند که قرآن متذکر آن است - و نمونه آن را در چند آیهای که گذشت ملاحظه فرمودید- تا روح انسانها نسبت به معنویت، حالت عناد خود را از دست بدهد و متوجه نقش عالم معنا در مناسبات عالم ماده باشد و از این طریق خود را بپاید. در آیه فوق فرمود ریشه هلاکت تمدنها به حساب نیاوردن ایمان و تقوا در زندگیشان بود، در عمل شعارشان آن بود که برای ما مؤمن و غیر مؤمن فرق نمیکند، برای ما توسعه مهم است، و تأکید بر عدالت را توهین به سرمایهداران بزرگ پنداشتند. در حالیکه آیه میفرماید برکات آسمان و زمین در اختیار کسانی قرار میگیرد که بر ایمان و تقوا تأکید دارند و به عدالت که یکی از جلوههای تقوا است، اهمیت میدهند.
باید متوجه باشیم جهان از آن خداوند است و به اذن او و به روشی که او فرمان داده است میتوان در آن تصرف کرد، و نیز باید متوجه بود پروردگار ما برای پروراندن ما در راستای متعالیشدن، ما را خلق کرده و زمین و عالم را در اختیار ما قرار داده است، و لذا به هر کدام از نکات فوق بیتوجهی کنیم با بحران روبرو خواهیم شد. اگر با تحریکاتی که نفس امّاره در ما ایجاد میکند با طبیعت برخورد کنیم و یا اگر به جای متعالیشدنِ معنوی در زندگی دنیایی، در خوشگذرانی صِرف زندگی کنیم، در هر دو صورت به نتیجهای مطابق برنامهای که خود برای خود ریختهایم نمیرسیم.