انسان موحد با نظر به روح توحیدی، «عالَم»دار میشود و در این حالت زشتی بیعالَمی انسان مدرن را احساس میکند، که چگونه همه وقار و سکینه و حکمت خود را از دست داده است و چون ملخهای سرگردان هر دم بر چیزی جست و خیز میکند و دیگر هیچ وطنی و سُکنایی برای خود باقی نگذارده است.
قرآن به عنوان اصیلترین تفکر توحیدی علاوه بر اینکه به انسانها بینشی اصیل ارزانی دارد، روش رسیدن به هدف را نیز مینمایاند. هم آموزش میدهد که چگونه بیندیش تا با واقعیات و حقایق مرتبط باشی و نه با خیالات و وَهمیات، و هم دستور میدهد چگونه عمل کن که درست عمل کرده باشی و گرفتار پوچی در کارها نگردی یعنی هم توحیدی فکر کردن و هم توحیدی عمل نمودن را در اختیار انسانها قرار میدهد. در چنین شرایطی است که نظام هستی با ما هماهنگ خواهد بود و ما گرفتار بیبرکتی طبیعت نخواهیم شد تا مجبور باشیم با ماشینهای غولآسا برای بهرهبرداری از طبیعت به جنگ طبیعت برویم، در نهایت هم بدون هیچ بهرهای، طبیعت و محیطزیست را تخریب کرده و در نتیجه خداوند از طریق «نَقْصٍ مِنَ الثَّمَرات»، تقلیلیافتن بهرهها، انتقام خود را از ما بگیرد.
آن فرهنگی که اصرار دارد در امور اجتماعی نباید عقاید دینی وارد شود و جامعه را باید خِرَدِ جمعی مدیریت کند، با همین طرز فکر تصور میکند عقیده نباید در برخورد با طبیعت دخیل باشد. ولی درست بر همان اساس که اگر روح قناعت و سادگی در ما نباشد و با روح زیادهخواهی با طبیعت برخورد کنیم، طبیعت با ما مقابله میکند و عملاً رابطه ما با محیطزیست دچار بحران میشود، عیناً وقتی عقیده توحیدی در نظام اجتماع دخالت نکند، اجتماع دچار بحران میگردد و دیگر بستری برای زندگی و متعالی شدن نخواهد بود. تحت تأثیر فرهنگ غربی، فکر کردیم ما در اِعمال عقیده خود و انجام عمل آزادیم و اجتماع و طبیعت نسبت به هر عقیده و عملی خنثی است و بدون فکر و ذکر الهی در هر جا هر طور خواستیم میتوانیم تصرف کنیم.
قرآن میفرماید: چون انبیاء وارد تاریخ اقوام آلوده به شرک و غفلت شدند، شرایط را جهت تغییر ساحت آنها فراهم کردیم، تا مردم متوجه سنن جاری در هستی بگردند و از روحیه خودمحوری آزاد شوند و نقش خدا را در مناسبات بیابند و با ارتباط با او و تضرع، مسیر حوادث را تغییر دهند: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ»؛(60) و سنن الهی بر این جاری است که در هیچ شهرى پیامبرى نفرستادیم مگر آنكه مردمش را به سختى و رنج دچار كردیم تا مگر به زارى درآیند.
چنانچه ملاحظه میفرمائید در آیه میفرماید: «لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ»؛ شاید در دل سختیها و جنگهایی که برایشان پیش میآوریم به تضرع با پروردگارشان در آیند و از روحیه قبلی آزاد شوند و نظر خود را به حضرت اَحدیت معطوف دارند، خلاصه پس از طرح توحید توسط انبیاء و پدید آمدن شرایطی سخت، امید بود که برگردند و با زدودن نقشهای دوران شرک از خاطرشان، نقش الهی را جایگزین کنند و لذا بعد از آن سختی برای امتحان آنها شرایط را تغییر دادیم و راحتی و رفاه را فراهم نمودیم.
«ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ وَّقَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ»؛(61) آنگاه به جاى سختی، راحتی را قرار دادیم به طوری که شرایط قبل را فراموش کردند، و به جای آنکه ضَرّاء و سَرّاء را از ناحیهی حق بدانند، گفتند عادت روزگار چنین است و به پدران ما هم رنج و سختی مىرسیده است، و امتحان الهی را انکار کردند. پس در حالى كه نفهمیدند از کجا ضربه خوردند به ناگاه آنان را گرفتیم.
در شرایط رفاهِ جامعه حتی با حضور فرهنگ انبیاء، همان خاطرات آلوده دوباره میدان گرفت، تا آنجایی که سختیها و جنگ را یک اتفاق قلمداد کردند - مثل اتفاقاتی که در گذشته برای پدرانشان پیش میآمده- نهتنها از آن توحید و آن سختیها و چگونگی مدیریت آنها توسط خدا و شکل رفع و دفع آنها هیچ نتیجهای نگرفتند، بلکه منکر اینهمه روشنگری و حقیقتنمایی نیز گشتند و لذا در آخر آیه فرمود حال که اینها نشان ندادند شایسته برگشت به توحید هستند و حجت نیز بر آنها تمام شد «فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ»؛ آنها را به طوری که غافلگیر شوند، از آن راهی که پیشبینی نکرده بودند، گرفتیم و آنها نفهمیدند چه بر سرشان آمد زیرا در رابطه با نقطه ضعفی که خداوند از آنجا آنها را گرفت، برنامهریزی نکرده بودند. چون نفهمیدند آن جنگ و سختی از طرف خدا بود، با رسیدن به راحتی و رفاه بیباکانه در دنیا افتادند و سنتهای امتحان الهی را نیز منکر شدند و گفتند اینها سابقه تاریخی دارد. سپس قرآن در ادامه میفرماید: اگر این ملتهایی که گرفتار بحران و نابودی شدند، به برنامه توحیدی روی میکردند نه تنها آخرت و ابدیت خود را آباد کرده بودند، دنیای آنها نیز آباد میشد. «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ یَكْسِبُونَ»؛(62) و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعا بركاتى از آسمان و زمین برایشان مىگشودیم ولى رهنمودهای توحیدی انبیاء را تكذیب كردند، پس به جهت آنچه کردند آنان را گرفتیم.
چنانچه ملاحظه میفرمایید در آیه اخیر میفرماید رمز سقوط تمدنهای گذشته به عمل خودشان بر میگردد، آنها چون عنصر نبوت و معنویت را تکذیب کردند پیرو آن، نوعی خاص از زندگی را پیشه کردند که منجر به آنچنان هلاکتها میشد. «وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ یَكْسِبُونَ»؛ ولکن سخن توحیدی انبیاء و اصالت دادن به ایمان و تقوا را تکذیب کردند، پس ما آنها را به سبب آنچه خودشان برای خودشان پدید آوردند، گرفتیم و هلاک کردیم.