آنچه موجب شده که هنوز در آیه مذکور تأمل داشته باشیم قسمت آخر آیه است که میفرماید: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ»؛ نکته اخیر میرساند که این آیه پیامی فوق فهم روح اکثر جامعهی بشری دارد و موضوعِ آن مهمتر از آن است که بهراحتی بتوان بدان دست یافت. خداوندِ بصیر، بصیرتی خاص به انبیاء خود میدهد و آنها با تلاش زیاد سعی میکنند آن بصیرت را در اختیار بشریت قرار دهند و از آن طریق افق زندگی آنها را به چیزی بالاتر از روزمرّگیها بکشانند. شاید تا حدّی در جلسات گذشته عزیزان متوجه شده باشند افق توحیدی چه اندازه در جهتگیری انسانها در زندگی، و انتخاب اجزاء زندگی مؤثر است. إنشاءالله متوجه شدهاید که تفکر توحیدی چیزی نیست در کنار زندگی، بلکه بصیرتی است که همه زندگی را در بر میگیرد، به طوری که با آن بصیرت هر چیزی معنا و شخصیت خاص خود را داراست که بدون بصیرت توحیدی دارای آن شخصیت نیست. مثل تکنولوژی مدرن که در بیرون از بصیرت توحیدی به عنوان هدف نگریسته میشود، در حالی که در بصیرت توحیدی هرگز چنین شخصیتی نمیتوان برای آن قائل شد.
بصیرت توحیدی نه آنچنان است که فقط محدود به پدید آوردن اسباب زندگی دنیایی باشد، و نه آنچنان است که نسبت به اسباب زندگی دنیایی بیتفاوت باشد و ذهن و ذکر ما را صرفاً به قیامت معطوف دارد و هیچ بصیرتی نسبت به زندگی دنیایی و وسایل آن به ما ندهد. وقتی ما معتقدیم توحید یکی از اصول دین است، پس معتقدیم نگاه توحیدی در جایجای زندگی نقش تعیینکننده دارد و هیچ پدیده و حرکتی خارج از آن نگاه نمیتواند وجودی مستقل داشته باشد. با توجه به غیر قابل محسوسبودن حقیقت توحید است که حضرت یوسف(ع) پس از طرح نگاه توحیدی در آخر آیه فرمود: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ»؛ یعنی ای مردم مسئله عمیقتر از آن چیزهایی است که به راحتی در دسترس اندیشهی شما قرار گیرد، بینشی است که باید مافوق امور جزئی زندگی آن را بیابید و با آن زندگی کنید و اگر امور جزئی زندگی را در حیطه نگاه توحیدی جای ندهید همان امور جزئی، زندگیتان را بازی میدهد. به طوری که تکنولوژی به جای آن که در خدمت بشر قرار گیرد، بشر را در خدمت خود خواهد آورد. این مسئله در همهی امور ما صادق است که اگر نگاه توحیدی در زندگی نیاید همه چیزِ ما را به بازی میگیرد و بشر گرفتار اضطراب و پوچی میشود. به طوری که اریک فروم میگوید: «نیمی از تختهای بیمارستانهای آمریکا در اشغال بیماران روانی است» و هم او میگوید: «در قرن نوزدهم مسئله این بود که «خدا» مرده است، در قرن بیستم مسئله این است که «انسان» مرده است، زیرا که تمدن جدید نتوانسته نیازهای عمیق انسانی را بر آورده کند» یا آقای ماکس پلانک میگوید: «پیروزی خدانشناسی نه تنها به معنای ویرانی فرهنگ، بلکه به معنای نابودی هرگونه امید به آینده است».
حرف بسیاری از اندیشمندان غربی که جامعهی آنها با غفلت از هدف الهی، اهداف تکنولوژی را هدف خود قرار دادند، این است که «نیازهای اصلی انسان نیازهای معنوی است و نه مادی، و راه حل مشکلات را نه از طریق مادیات بلکه از طریق معنویات باید آغاز کرد. این که امروز انسان دیوار انسان شده و یأس گستردهای در جامعه غربی حاکم است، همه و همه نتیجه طبیعی حاکم شدن روح مادی است.» از این جملات بر میآید که وقتی هدفِ توحیدی مورد غفلت قرار گرفت بشر چگونه در تمام ابعاد احساس شکست میکند و این عبرت را به ما میدهد که بیش از آنکه از سر حسرت به جامعه غربی بنگریم با چشم عبرتبین آن را نظاره کنیم تا به آن ورطه هلاکتبار گرفتار نشویم.