در مجموع؛ پیام آیاتی که مورد بحث قرار گرفت این است که اى آدمها اگر همین حالا تكلیفتان را با باطل روشن نكنید وقتى نابودىِ ستم آمد و بقاى حق روشن شد دستتان به جایى بند نیست، باید در فرصت اختلاط ظاهرىِ حق و باطل كه در آن حال به ظاهر مرز حق وباطل و نتایج كار كاملاً روشن نیست، موضعتان را با بصیرت دینی روشن كنید. سنت هلاکت آن فکر و فرهنگ که ظاهر شد سرنوشتها را به سوی هلاکت تغییر میدهد، نه دست و پاها را. نشانهی هلاکت یك جامعه مردن نیست - مردن که برای انسانهای خوب و بد در جای خودش مقدر شده است- هلاکت یک جامعه به بىثمرشدن سرنوشتها است. بصیران تاریخ كسانى هستند كه براى ارزیابى حوادث به نهایت آنها نظر دارند. همانطور که عرض شد هنر این است كه در پرتو بصیرت قرآنی در متن حادثهها و فرهنگها انتهاى آنها را ببینید نه اینكه وقتى کار به انتها رسید تازه بیدار شوید كه قضیه چه بوده است. باید تلاش کرد بصیرتی به دست آوریم که در ابتداى یک فکر و فرهنگ طوری جایگاه تاریخی آن دیده شود که بفهمیم در بستر سنن الهی کار آن به کجا ختم میشود.
اسلام مظهر خداى «حّىّ لا یَمُوت» است و نابودشدنى نیست و هر کس فکر و فرهنگ خود را با آن منطبق کرد گرفتار هلاکت و بیثمری نمیشود. ممكن است در خبرها بگویند امام خمینى«رضواناللهتعالیعلیه» را تبعید کردند و از کشوری که محل تولد و زندگی او بود بیرون نمودند، ولى به من بگو در انتها چهکسی از کشور بیرون رفت و در تنهایی و غربت مرد؟ حضرت امام خمینى«رضواناللهتعالیعلیه» یا محمد رضا شاه و پدرش؟ نهتنها رضاخان به جزیرهی موریس در تنهایی کامل مرد، بلکه تبعیدی نظام هستى شد، رضاخان و محمد رضاخان كه رابطهشان را با «حىّ لا یموت» قطع کردند، در نظام هستى به جهنم رسیدند. جهنم مأواى نابودى است شرایطِ «لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیى»(146) است. وظیفهی هر مسلمانی است که با الگوگیری از حضرت روح الله خمینى«رضواناللهتعالیعلیه» با شمشیر خداىِ «حىّ لا یموت» بر فرق فرهنگ كفر بکوبد تا سنت خدای «حىّ لایموت» بهدست او در هستى اجراء شود و یک نحوه یگانگی با نور الهی در جان او پدید آید. اگر خداوند میفرماید: «فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ»؛(147) سران کفر را بکشید، میخواهد این سنت به دست شما انجام گیرد تا فانی در ارادهی الهی شوید و سنت ظهور «حی لا یموت» محقق گردد. لذا براساس همین سنت است که میگوید: «فَإذَا جَاءَ اَجَلُهم»؛ وقتى اجل ظالمان آمد، وقتى سنت نابودیشان به جهت ظلمشان ظاهر شد دیگر آن نابودى جلو و عقب نمىافتد. پس ما نه تنها باید مواظب باشیم سرنوشت خودمان را به سرنوشت آنها گره نزنیم بلکه روحیهی مقابله با آنها را همواره در خود زنده نگه داریم. روحیهی حضرت امام خمینى«رضواناللهتعالیعلیه» را بنگرید که در آخرین روزهای عمر خود چگونه سخن میگوید؛ میفرماید:
«ما براى احقاق حقوق فقرا در جوامع بشرى تا آخرین قطرهی خون دفاع خواهیم كرد. امروز جهان تشنهی فرهنگ اسلام ناب محمّدى(ص) است. و مسلمانان در یك تشكیلات بزرگ اسلامى رونق و زرق و برق كاخهاى سفید و سرخ را از بین خواهند برد. امروز خمینى آغوش و سینهی خویش را براى تیرهاى بلا و حوادث سخت و برابر همهی توپها و موشكهاى دشمنان باز كرده است و همچون همهی عاشقان شهادت، براى درك شهادت روزشمارى مىكند. جنگ ما جنگ عقیده است، و جغرافیا و مرز نمىشناسد. و ما باید در جنگ اعتقادىمان بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم. إنشاءالله ملت بزرگ ایران با پشتیبانى مادى و معنوىِ خود از انقلاب، سختیهاى جنگ را به شیرینى شكست دشمنان خدا در دنیا جبران مىكند. و چه شیرینى بالاتر از اینكه ملت بزرگ ایران مثل یك صاعقه بر سر امریكا فرود آمده است. چه شیرینى بالاتر از اینكه ملت ایران سقوط اركان و كنگرههاى نظام ستمشاهى را نظاره كرده است و شیشهی حیات امریكا را در این كشور شكسته است. و چه شیرینى بالاتر از اینكه مردم عزیزمان ریشههاى نفاق و ملیگرایى و التقاط را خشكانیدهاند. و إنشاءالله شیرینى تمام ناشدنى آن را در جهان آخرت خواهند چشید... ما مىگوییم تا شرك و كفر هست، مبارزه هست. و تا مبارزه هست، ما هستیم. ما بر سر شهر و مملكت با كسى دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم «لا إله الاّ الله» را بر قلل رفیع كرامت و بزرگوارى به اهتزاز درآوریم... امروز روز هدایت نسلهاى آینده است. كمربندهاتان را ببندید ... ما تابع امر خداییم؛ و به همین دلیل طالب شهادتیم. و تنها به همین دلیل است كه زیر بار ذلت و بندگى غیر خدا نمىرویم ... امروز یكى از افتخارات بزرگ ملت ما این است كه در برابر بزرگترین نمایش قدرت و آرایش ناوهاى جنگى امریكا و اروپا در خلیج فارس صف آرایى نمود. و اینجانب به نظامیهاى امریكایى و اروپایى اخطار مىكنم كه تا دیر نشده و در باتلاق مرگ فرونرفتهاید، از خلیج فارس بیرون روید. و همیشه این گونه نیست كه هواپیماهاى مسافربرى ما توسط ناوهاى جنگى شما سرنگون شود؛ كه ممكن است فرزندان انقلاب ناوهاى جنگى شما را به قعر آبهاى خلیج فارس بفرستند..»(148)
معنی گره نخوردن به سرنوشت استکبار جهانی همین است که حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» در سخنان فوق فرمودند: وقتی رمز و راز و سنت سقوط تمدنها را بشناسیم، محل خود را در جهانى كه این سنت الهى در آن جارى است درست تعیین میكنیم.
جهت جمعبندى بحث و به امید آن که زمینهی تفكر در موضوع رمز و راز هلاکت بعضی از تمدنها فراهم شود به آیهی 13 سورهی یونس توجه کنید که میفرماید: «وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ وَجَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ وَمَا كَانُواْ لِیُؤْمِنُواْ كَذَلِكَ نَجْزِی الْقَوْمَ الْمُجْرِمِینَ»؛ حقیقت این است كه ملتهاى قبل از شما را به جهت ظلمشان و اینكه پیامبرشان به سوی آنها آمد ـ و حجت بر آنها تمام شد ـ هلاك كردیم و آنها ملتى نبودند كه ایمان آورند و اینطورى قوم مجرم را جزا دادیم. عنایت بفرمائید که در آیهی فوق موضوعِ هلاکت را جزای اقوامی میداند که به پیامبرانشان ایمان نیاوردند که با عنایت به آیات قبل باید متوجه بود ظلم عامل هلاکت اقوام میباشد، اما وقتیکه با اجل مسمّای آن قوم هماهنگ باشد - تا تشریع هماهنگ با تكوین شود- این هماهنگى با ارسال رسولِ هر امتی به تمامیّت مىرسد. و حتماً متوجه هستید که نابودى و هلاکت به معنى مرگ نیست، بلكه به معنی بىثمرى سرنوشت و تلاشهایی است که یک تمدن جهت ادامهی حیات خود به کار میبرد. عرض شد جامعهی بد و خوب وقتى اجلش رسید میرود ولى جامعهی خوب هلاك نمیشود و در بستر آن نهتنها افراد در ابدیت خود بهرهها میبرند، در دنیا هم با بحرانِ اجتماع روبهرو نمیشوند، بلکه تکامل خود را در بستر تمدنی دیگر مییابند، همانطور که در سیر تاریخی انبیاء چنین بوده است.
خداوند در سورهی یس، آیهی 69 و70 مى فرماید: «وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ، لِیُنذِرَ مَن كَانَ حَیًّا وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِینَ» ما به رسول خدا(ص) شعر نیاموختیم و چنین کاری شایسته رسالت نیست، محتواى رسالت چیزى جز یك هشدار باش و ذكر و قرآنِ روشنى نیست براى آنكه کسی را که زنده است و قلبش از هشدارباشها متذكر مىشود از انحراف از مسیر توحید بترساند و از طرف دیگر هم با آمدن رسولان سنت و قول نابودى كفار پس از اتمام حجت محقق گردد. لذا علامهی طباطبائى«رحمةاللهعلیه» در این رابطه مىفرمایند:
«نتیجهی دعوت حقهی انبیاء، احیاء مردم است و اینكه آنها را به راه سعادت بیندازد و حجت را بر مخالفین تمام كند و به عبارت دیگر كار قرآن تكمیل هر دو دستهی مردم است عدهاى را در طریق سعادت و جمعى را در طریق شقاوت.»(149)
آیهی فوق نتیجهی ارسال رسولان و انزال قرآن را دو چیز میداند، یكى انذار كسانى كه قدرت درک حقایق در آنها زنده است و میتوانند نسبت به حقایق تعقل بكنند، و دیگر تحقق قولی که خداوند داده که کافران هلاک شوند و به ثمرهی تلاش خود دست نیابند.
علامهی طباطبائى«رحمةاللهعلیه» در موضوع رابطهی «تكوین» و «تشریع» و نقش رسولان در این رابطه مىفرماید: ارسال رسولان به عنوان یک عمل تشریعی، براى هر امتى موجب میشود تا آن امت در تكمیل ظرف وجودىاش که همان «تكوین» باشد كمك شود، در نتیجه ظرف وجودى خود را سریعتر پر مىكند و به انتهاى درجهی وجودى خود مىرسد و سرآمد و اجل او فرا میرسد - حال چه رسیدن به اجلی که انتهای سعادتبخش دارد، یا رسیدن به اجلی که انتهای هلاکتبار دارد - عمده توجه به نقش رسولان در این امر است. انسان و جامعه براى رسیدن به قَدَر معلوم خود از مسیر حیات تشریعى باید عبور كنند. با ارسال رُسل و انزال كُتُب، هم برای مؤمنین هم برای كافرین حجت تمام میشود و تمدن یا سلسلهای، جای خود را به تمدن و سلسلهی دیگری میدهد و این نتیجهی اصلی سخن ما در این بحث بود.
سؤال: آیا میتوان برای جامعه اصالتی جدای از اصالت فرد قائل شد؟
جواب: همانطور که اشاره شد اجتماع جدای از فرد، به اعتبار سنتی که در آن جارى است اصالت دارد زیرا كثرت بما هو كثرت عدم است ولى كثرت به اعتبار وحدتی که در آن جاری میشود جنبهی «وجودی» مییابد. وحدتِ اجتماع، به جهت تدبیر سنتی است که فوقِ اجتماع، آن اجتماع را تدبیر میکند و در همان رابطه میتوان برایش اصالت قائل شد.
وقتی روشن شد اصالت اجتماع به وحدتی است که آن وحدت نیز ریشه در سننی دارد که فوق اجزاء اجتماع، آن اجتماع را تدبیر میکنند معنی اصیل بودن اجتماع روشن میشود و نیز بین اجتماع اصیل و پایدار كه با اجتماعِ افراد، نتایج حقیقى در بر دارد با اجتماعات اعتباری كه عنصر وحدت بخش در خود ندارند تفکیک میگردد. زیرا دو نوع اجتماع میتوان داشت، یکی اجتماع وَهمی که عنصری وحدتبخش و سنتی که آن را تدبیر کند در آن وجود ندارد، مثل اجتماع افراد در سالن سینما و دیگری اجتماع حقیقی که افراد با هدفی که تحقق آن در گرو آن اجتماع است در کنار همدیگر آمدهاند، تحقق این نوع اجتماع است که منجر به تدبیر سنتی خاص بر آن اجتماع خواهد شد و به آن سنت مدبّرهی اجتماع گویند.
قاعدهی تدبیر سنت فوق اجتماعِ اعضاء در هر اجتماع و مجموعهای وقتی مطرح است که آن اجتماع استعداد پذیرش تدبیر حقایق غیبی را در خود داشته باشد، مثل اجتماع سلولها در بدن انسان یا حیوان که استعداد تدبیر روح مخصوص را در خود ایجاد میکنند و لذا آن روحِ مخصوص بر آن مجموعه دمیده میشود و به آن مجموعه یک شخصیت خاص میدهد، در این رابطه میتوان گفت این بدن اصالت دارد و شخصیت خاصی که ربطی به اعتبار ما ندارد در آن مطرح است. ترس از مرده هم به جهت توجه فطرى و شعور معنوى انسان است به عدمی که با دیدن بدن انسانِ مرده پیش میآید، عدم روح مدبّره، آن عدم در شخصی که مرده بیشتر براى انسان محسوس است. اصل ترس از مرده یك نوع بیدارى و هوشیاری از روح انسان است که نمیخواهد به عدم دل ببندد. روح انسان سریعاً مىفهمد كه او مرده است، از جسم او مىترسد چون مىفهمد كه این دیگر چیزى نیست و چون چیزى نیست مىخواهد از او فاصله بگیرد، البته این فاصلهگرفتن در انسانِ وهْمْ زده به شكل ترس در خیال او تجلى مىكند ولی انسان عاقل هم بهطور عادى از بدن انسان مرده فاصله مىگیرد. عقل و روح مىفهمند كه این بدن و مجموعه سلولها را دیگر نباید بخواهند، این نخواستن براى انسان عاقل یک عکسالعمل منطقی است و براى انسان وَهْمْ زده همراه با خوف و ترس است. از این زاویه تمام ترسها یك معناى اصیل نسبت به عدمها دارد. انسان وَهْمْ زده با تحریک وَهم از عدم فاصله مىگیرد و فاصلهگرفتن او همراه با یک نوع ترس است، انسان عاقل به نور عقل از عدم فاصله میگیرد و در هر دو حال روح انسان در مورد بدن مرده متوجه است، اجتماع سلولی که قبل از مرگ بود در حال حاضر اصالت خود را از دست داده است و چیزی نمیگذرد که همهی آن سلولها متلاشی میشوند، چون نفس ناطقه که مدبّر آن مجموعه بود از آن مجموعه منصرف شده است.(150)
آنچه کمک میکند تا بتوانیم راز اصالت دادن به اجتماع حقیقی را درست بشناسیم این قاعده است که بدانیم «اعتبار كثرتها به اتصال به عامل وحدتی است که کثرتها را معنی و هویت میبخشد» با توجه به این قاعده است که میتوان گفت: اجتماعاتی که صرفاً اعتبارى هستند و در راستای اهدافی وَهمی در کنار هم جمع شدهاند نه تنها اصالتی ندارند بلکه زمینهای جهت تجلی انوار معنوی در جمع خود نمیشوند و هیچ مددى از حق برای رسیدن به اهدافی که در راستای آن اهداف کنار هم آمدهاند، دریافت نمىكنند. چون در چنین اجتماعاتی هرکس یك خودِ جمعىِ غیر اصیل براى خود حس میكند که هرگز نمیتواند بر آن خود تکیه کند. اجتماعات توحیدى وحدتشان اصیل است و به همان اندازه استعداد تدبیر سنتهای الهی را در خود دارند، قرآن در این رابطه میفرماید: «...كَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ»(151) چه بسا اجتماعات کمی که بر گروههای کثیری به مدد الهی پیروز شدند، و خداوند با صابرانی است که در مسیر زندگی توحیدی پایداری از خود نشان دادند.
گروهِ ایمانىِ اندك، كیفیتشان بیشتر از گروه كثیر بىایمان است که عنصر وحدتبخشی را در بین خود نپذیرفتهاند. جمعى که در كنار هم باشند بدون آن که قصدشان قرب الىالله باشد جمع غیر اصیلاند چون عامل وحدتبخشِ جوامع که توسط انبیاء ارائه میشود در آنها پذیرفته نشده است و درنتیجه به حوائجی که در پی ایجاد آن حوائج، اجتماع را تشکیل دادند، نمیرسند و پس از سرآمد فرصت هلاک میشوند.
جوامع غیر اصیل دو مشكل دارند، یکی نیستِ هستنما هستند، مثل بدن انسانی که تازه مرده است، دیگر این که امید به مددهاى الهى و تجلىهای وحدتبخش در آنها نیست و به همین اندازه نباید امیدی به بقای حقیقی برای رسیدن به حوائج افراد در چنین اجتماعی داشت.
در فلسفه ثابت میشود که وحدت مساوق وجود است.(152) جمعى که عامل وحدتبخش حقیقی در بین خود ندارند به واقع به عنوان جمع، وجود واقعی ندارند، جمعشان وَهمی است و لذا از خیالى به خیالى میپرند و تماماً تحت عنوان جمع در خیالات زندگی میکنند، مثل جمعی که طرفدار تیمی در فوتبال هستند. این جمع را انگیزههاى وَهمى حفظ و جمع میكند و لذا جمعیتی نیستند که هر کس در آن جمع بتواند در خدمت دیگری باشد بلکه برعکس، هرکس مزاحم حیات دیگری است، چنین اجتماعی بستر ربودن حیات افراد است. بر عكسِ جمع توحیدى كه نظر به تمدن اسلامی دارد، ذات اجتماع در آن حالت وسیلهی حفظ افراد و حیات برتر افراد است، در همین رابطه رسول خدا(ص) فرمودند: «یَدُ اللهِ مَعَ الجِمَاعَه»(153) دست خدا همراه جماعت است. معلوم است که جماعت مورد نظر حضرت، جمع توحیدى است همچنان که میفرمایند: «فَاِنَّ الْبَرَکَةَ مَعَ الْجَماعه» برکت همراهِ جماعت است و مدد الهی بر جماعت مسلمین تجلی مینماید و آن را از تفرقه حفظ میکند. پس تلاش براى نگهدارى هر جمعی معنى ندارد بلكه باید اجتماعات توحیدی باشند تا خود به خود حفظ شوند و افراد از اجتماعشان بهرهی کافی را ببرند.