جامعه وقتی گرفتار بحران معنویت میشود که مردم یا به کلی بیدیناند و یا با دین مادیشده عمر خود را میگذرانند، در آن صورت نور معنویت آنچنان بر قلبها تجلی نمیکند تا به راحتی از تجمل و اسراف و چشم و همچشمی فاصله بگیرند. با نیت احترام به بیمار برای عیادت بیمار گُل میبرند، در حالی که آن گُلها پس از چند روز پژمرده میشود و گاهی آنقدر گل میآورند که همان ساعت اول باید مقدار زیادی از آنها را داخل سطل زباله ریخت. اگر به آنها بگویی این کار اسراف است میگویند: اگر این کار را نکنم بیمار و خانوادهاش بدشان میآید. حکم خدا که اسراف را حرام کرده برای آنها مهم نیست و جرأت عمل به احکام الهی را ندارند چون دین خدا را طوری در قلب خود جا ندادهاند که تحول لازم را ایجاد کرده باشد، در جان آنها آداب غلط اهل دنیا بر حکم خدا غلبه دارد در حالی که وقتی توانستیم همهچیز را در پرتو حقایق دینی نگاه کنیم، دین و احکام الهی در نظرمان محبوب میشود و وقتی دین محبوب شد خدا که صاحب این دین است با انوار خاص خودش، در دل شما تجلی میکند و زندگیها توأم با آرامش و اُنس با خدا خواهد شد، در آن صورت هر روز به دنبال عوضکردن دکور زندگی و تجملات رنگارنگ نخواهیم بود.
اگر ارتباط انسان با خدا ضعیف شد ارتباطش با دنیا قوی میشود. در این حالت جای دین در جان انسان به مرور تنگ و تنگتر میگردد تا آنجا که دین خدا را هم دنیایی و مادی میکند و به جای آن که خود را در خدمت راهنماییهای دین قرار دهد، دین را در خدمت امیال خود قرار میدهد. وقتی دین دنیایی شد دیگر آن استفادهای را که بشر میتواند از دین ببرد، نمیبرد و از آن سرگردانی و یأسی که بهوسیلهی دین میتواند آزاد شود محروم میماند و در عین دینداری با انواع یأسها و افسردگیها و سرگردانیها دست و پنجه نرم می کند.