بعد از اینکه تکلیف مسلمین را در مقابل مشرکین تعیین نمود، وظیفهی مؤمنین در قبال اهل کتاب را نیز روشن میکند. متأسفانه ملتهای مسلمان از روزی خوار شدند که به جای مبارزه با اهل کتاب، دل در هوای یهود و نصاری سپردند به طوری که پادشاه صفوی به طور پنهانی به جای دشمنی با پاپ و پادشاه آلمان، در آن زمان برای آنها نامه نوشت که مبادا با دشمن مشترکمان یعنی دولت عثمانی رفیق شوید. در حالی که دولت عثمانی با همهی ضعفها یک دولت اسلامی است و نسبت به یهود و نصاری، با اساس اسلام به دشمنی بر نخواسته است. باید ریشهی وضع موجود خود را در تاریخ گذشتهی خود جستجو کنیم که چگونه بر خلاف دستور قرآن عمل کردیم تا آنجا که در حال حاضر در مقابل اهل کتاب احساس خواری میکنیم و یهود و نصاری به مسلمانان به عنوان کالای قابل تصرف مینگرند و آنچنان بر افکار کشورهای اسلامی مسلط شدهاند که عدهای در جهان اسلام نمیتوانند بپذیرند آمریکا برای جهان اسلام شیطان بزرگ است.
حفظ روحیهی مبارزه با یهود و نصاری برای خوار کردن آنها حکم خداست تا آنها در مقابل نظام اسلامی سرفرود آورند و به دنبال اشاعهی فرهنگ باطل و اعمال فاسد خود نباشند و در مقابلِ جامعهی اسلامی صف آرایی نکنند و با دشمنان اسلام همکاری ننمایند. دلیل این حکمِ قاطع را خداوند در آیهی بعد روشن میکند که میفرماید یهود، عُزَیر را پسر خدا میداند و نصاری، مسیح را، شباهت عقاید اهل کتاب با مشرکان را بیان میکند تا روشن شود اگر در مورد اهل کتاب تا حدودی سختگیری میکند به خاطر انحراف آنها از توحید و گرایش آنها به نوعی شرک در عقیده و عبادات است. اگر ارزش هر کس به عقیدهای است که دارد اینها با عقایدی اینچنین خرافی ارزشی برای خود باقی نگذاشتند، کسانی که نقش حقایق غیبی و معنویت در عالم ماده را نمیشناسند، اگر در جامعه خوار نباشند انسانیت را خوار میکنند و جنبهی ملکوتی انسانها به حاشیه میرود.
مطالب فوق را باید از چند زاویه بررسی کرد. اولین نکتهای که باید در آن دقت نمود این است که ریشهی بیدینی جوانانِ جامعهی اسلامی را به جهت تأثیرپذیری آنها از یهود و نصاری بدانیم. زیرا یهود و نصاری از دین حقیقی که متوجه عالم قدس است، به کلی بیبهرهاند، وقتی معتقدند مسیح پسر خداست، به این معنی است که معنویت در حد ماده پائین آمده و عالم غیب در وجود مادی محدودِ حضرت مسیح محصور شده است. در چنین فرهنگی کنترل امیال غریزی به کمک ارتباط با عالم قدس و معنویت ممکن نیست. لذا راهی جز مبارزه با آن فرهنگ باقی نمیماند تا پوچی و پستی چنین فکری روشن شود، همچنان که این فرهنگ در عالم هستی، پوچ و پست است. با دقت در آیهی فوق باید متوجه بزرگی خطر بینش اهل کتاب شد، بینشی که معنویت را در حد ماده پائین میآورد و هر معنویتی را با مادیت توجیه میکند و حقیقتاً منکر عالم غیب میشود. چنین بینشی ارزش و جایگاه دین را از بین میبرد و هرگز به دین به عنوان حقیقتی آسمانی نگاه نمیکند تا در هر حال حریم احکام آن را محفوظ بدارد.
مسلّم اگر در جامعهای معنی و جایگاه دینِ حقیقی روشن نباشد و همهی افراد جامعه برای حاکمیت احکام آن تلاش ننمایند، تمام انسانیت تهدید میشود، چون هیچ کس نمیداند راه سعادت حقیقی کدام است. ریشهی بحرانهای موجود جهان را باید در چنین غفلتی دانست و به همان اندازه که مسلمانان نسبت به چنین فاجعهای حساس نبودند و در نتیجه روحیهی مقابله با اهل کتاب را از دست دادند، به مشکلات موجود گرفتار شدند. پیامبر اسلام(ص) حق دارند که از ما سؤال کنند: آیا من دینی برای شما آوردم که مشکل بیدینی فرزندانتان همچنان باقی باشد و اوقات فراغتشان به فساد و تباهی بگذرد؟ یا شما با غفلت از دستوراتِ دینِ خدا گرفتار چنین مشکلاتی شدید؟ مگر میشود با غفلت از آیات قرآن به فرهنگ یهود و نصاری نزدیک شد و انتظار حل مشکلات خود را نیز داشته باشیم؟ قرآن با صراحت تمام اعلام میکند که بینش پستِ مادی یهود و نصاری دین شما را ضایع میکند و لذا برای یک لحظه هم با رویکردِ با ارزشدانستن آنها با آنها مراوده نداشته باشید مگر آن که زیر دست شما باشند، زیرا اگر مسلمانان به یهود و نصاری نزدیک شوند بینشِ مادی آن فکر و فرهنگ آنها را تحت تأثیر قرار میدهد و در نتیجه نهتنها فرهنگ آنها وارد زندگی مسلمانان خواهد شد، بلکه نگاه به امور معنوی و غیبی از منظر جامعهی اسلامی رخت برمی بندد.
بینشی که میگوید عُزَیر و یا مسیح پسر خداست تمام راههای ارتباط با حقیقت را در مقابل خود بسته است و گرفتار نوعی از زندگی شده که جنبههای معنوی انسانها را مورد غفلت قرار میدهد. امروز این بینش در تمام ابعاد جهان غرب حاکم است و چیزی که در این فرهنگ مطرح نیست تعالی و ترقی ابعاد معنوی انسانی است و به همین جهت هر اندازه که به آنها نزدیک شویم به انواع رفتارهای آلوده به دنیا و شهوات مبتلا میشویم. وقتی متوجه شدیم ریشهی فاصلهگرفتن از دین در اقشار مختلف جامعهی اسلامی در نزدیکی و محبت به یهود و نصاری است متوجه میشویم تا زمانی که به دستور خداوند طبق آیهی مورد بحث عمل نکنیم تلاش برای دینداری جامعه، تلاش بیثمری خواهد بود.(65)
بعضی از متدینین معتقدند مطرحکردن موضوعِ تقابل با یهود و نصاری فایدهای ندارد، زیرا اولاً: همهی افراد جامعه به آن اعتقاد ندارند و آن را یک نوع عقبماندگی میدانند، ثانیاً: قابل اجرا نیست زیرا غلبهی فرهنگ غربی و همراهی آن با تکنولوژی چیزی نیست که بتوان جدا از آنها زندگی کرد. این افراد به این مسئله توجه ندارند که خداوند نجات هر فرد و هر ملت را در بینش صحیح قرار داده است. امام خمینی«رضواناللهعلیه» با این که یک نفر بودند چون به عقیدهی حقی رسیدند دیگر معطل آن نشدند که آیا قابل اجرا هست یا نه، متوجه بودند همان خدایی که چنین دستوراتی را داده، عالم و آدم را در اختیار دارد و زمینهی تحقق دستورات خود را فراهم میکند. هر کس موظف است عقیده و عمل صحیح را از قرآن به دست آورد و به آن عمل کند تا بهترین انتخابها را در زمان خود به انجام رسانده باشد و راه سعادت خود و جامعهی خود را بگشاید، اگر شهداء اینگونه فکر میکردند که چون بقیه به جبهه نمیروند پس ما هم نمیرویم، چه اتفاقی میافتاد، حداقل این بود که خودشان به مقام منیع شهادت نمیرسیدند.
در زمانی که عرصهی دینداری و انجام وظیفه تنگ بود هر کدام از شهداء به تنهایی به وظیفهی خود عمل کردند و به دستور ولی امر مسلمین در صحنهی مقابله با دشمن متجاوزِ کافر پای گذاردند و این همه برکات برای خود و جامعهی اسلامی آفریدند و حق تعالی هم به پاس خدمت به شهدا آنها را به آرزویشان رساند و نگذاشت نظام اسلامی در زیر چکمهی صدامیان قرار گیرد، حالا هم بسیار راحت و آسوده در شعف برزخی خود به سر میبرند.
آنهایی که میگویند این احکام قابل اجراء نیست باید بدانند وقتی روشن شد این احکام از طرف خداوند است و ما تصمیم گرفتهایم به صورتی معقول آنها را پیاده کنیم، خداوند شرایط را فراهم میکند تا قابل اجرا شود، همان طور که در صدر اسلام خداوند شرایط تحقق اسلام را در متن فرهنگ شرک و بتپرستی فراهم کرد. عمده این است که بدانیم مدیر هستی حکیم است و دستورات او مطابق فطرت انسانها و نظام تکوینی عالم است. پس هرکس به اندازهی عقیدهاش به انجام دستورات الهی و عمل به آنها امتحان میشود و وقتی بنا را بر این گذاشت که طبق دستور خدا عمل کند و دید چگونه خداوند شرایط تحقق دستورات خود را فراهم میکند، ایمان او به خدا زیادتر میشود و عملاً حضور حضرت ربالعالمین را در صحنهها ملاحظه میکند. باز تأکید میکنم: راستی اگر در ابتدای دفاع مقدس هشتساله حضرت امام خمینی«رضواناللهعلیه» و مردم مؤمن به این عقیده به میدان نیامده بودند کسی باور میکرد چنین جنگی به نفع مردم مسلمان ایران تمام شود؟
در صدر اسلام نیز ابتدا آیاتی که اشاره به جنگ دارد نازل شد، بعداً به تدریج خداوند زمینهی مقابله با مشرکین و اهل کتاب را فراهم کرد و نتیجهی آن مقابلهها، گسترش اسلام و عزت مسلمین شد، زیرا وقتی ملتی آمادهی اجرای حکم خداوند است خداوند نیز توفیق تحقق حکم خود را به آن ملت میدهد و این است معنی اعتقاد به نقش عالم غیب و معنویت در زندگی انسانها و نجات از اصالتدادن به عوامل مادی. ملاحظه فرمودید که در فتوای قتل سلمان رشدی؛ چگونه یک فتوا دنیا را متحول کرد و با آنکه در آن فتوا تمام مناسباتِ نظام لیبرال دموکراسی نادیده گرفته شد ولی چون فتوای حقی بود جهان استکبار هیچ کاری در مقابله با آن نتوانست انجام دهد. وزیر دفاع سوریه مصطفی طلاس میگوید: «وقتی فتوای امام خمینی مبنی بر مَهدورالدَّم بودن سلمان رشدی را شنیدم تمام وجودم را شعف فرا گرفت و از جهت دیگر متأسف شدم که چرا دانشگاه اَلْاَزهر مصر به خواب فرو رفته است.» سلمان رشدی در مصاحبهها و خاطراتش نشان میدهد نه شب دارد و نه روز. او در یکی از آخرین کتابهای خود به فلاکت و ذلت ده سالهی پس از انتشار کتاب «آیات شیطانی» اشاره میکند و میگوید : «روزی که ناشر نروژی کتاب آیات شیطانی مورد اصابت گلوله قرار گرفت یکی از بدترین روزهای عمر من است. او در آن ایام تنها طی 20 روز 13 بار محل خواب خود را تغییر داد(66) از آن جهت که آن فتوا، آمریکا و انگلیس را به چیزی نگرفت و یک روحانی مسلمان حکم قتل یک شهروند غربی را صادر کرد، جهان غرب بسیار تحقیر شد. امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» نگفتند این فتوا چه فایدهای دارد. این یک بینش مادی است که نقش خدا را در ایجاد زمینه برای نتایج احکام الهی نادیده میگیرد و بیشتر به نتایج ملموس اولیهی آن نظر دارد. اینگونه افکار را اصطلاحاً افکار «عملزده» میگویند. وقتی انسان حق را فهمید باید مطابق آن عمل کند، دیگر یک نفر یا یک میلیون نفر فرق نمیکند. قرآن دربارهی حضرت ابراهیم(ع) میفرماید: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلّهِ»؛(67) ابراهیم(ع) به تنهایی امتی بود مطیع فرمان خدا. امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» درباره شهید بهشتی فرمودند: «بهشتی یک ملت بود.»(68) پس به اندازهای که عملی حق است نقشآفرین است، هر چند تعداد افرادی که طرفدار حقاند کم باشند و در همین رابطه حضرت علی(ع) میفرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ فَإِنَّ النَّاسَ قَدِ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِیرٌ وَ جُوعُهَا طَوِیل»(69) اى مردم در راه راست، از كمى روندگان نهراسید، زیرا اكثریّت مردم بر گرد سفرهاى جمع شده اند كه سیرى آن كوتاه، و گرسنگى آن طولانى است.
وقتی قرار است که ما از درونِ خود با عالم غیب و معنا ارتباط برقرار کنیم پس دیگر دغدغهی حرف دیگران برای چیست؟
قرآن میفرماید: یهود و نصاری با طرح این که عُزَیر(ع) فرزند خدا است یا عیسی(ع) فرزند خدا است، عالم بیکرانهی غیب را در اشخاص معینی محدود کردند و در حقیقت، معنی غیب و معنویت را از بین بردند، حال صحبت بر سر این است که آیا ما در اسلام هم به چنین انحرافی گرفتار شدیم؟
اگر دقت شود تصدیق خواهید کرد متأسفانه در صدر اسلام با حذف اهل البیت پیامبر(ع) جامعهی مسلمانان به نحوی به همان بلایی دچار شدند که مسیحیت بدان مبتلا شد. ابتدا باید فراموش نکنیم که ارزش و اهمیت اهل البیت(ع) به بیان چند حدیث و روایت نیست بلکه ارزش آنان در جهتدادن به نحوهی زندگی مسلمانان است و اینکه با رهنمودهای ائمه(ع) روح معنوی دین حفظ میشود. آنها هستند که مانع میشوند تا دین به پوستهی بدون روح تبدیل شود. در مسیحیت حضرت عیسی(ع) را فرزند خدا نامیدند و عملاً خدا را زمینی کردند و وقتی خدا زمینی شد، کلیسا به عنوان نمایندهی فرزند خدا جای خدا نشست و دیگر بدون آن که کتاب خدا ملاک دینداری باشد دستورات کلیسا ملاک دینداری شد و کشیشان مطلقالعنان به نام خدا هر چه خواستند انجام دادند، چیزی که در صدر اسلام پس از رحلت رسول اکرم(ص) ظاهر شد به طوری که تصور گردید حاکمان حق دارند هر طور خواستند دین خدا را کم یا زیاد کنند که تاریخ گواه چنین موضوعی است(70) و در مباحث قبل نمونههایی از آن عرض شد.
پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: «مَنْ ماتَ وَ لَمْ یعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مِیتَةً جاهِلِیةً»(71) هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است. این روایت که شیعه و سنی آن را از قول رسول خدا(ص) نقل کردهاند میرساند که اگر میخواهید دین اسلام گرفتار فکر و فرهنگ جاهلیت نگردد باید متوجه شخصیتی باشید که خداوند به عنوان امام زمان برای جهان اسلام پرورانده است و آن قدر شناخت او و رجوع به او اهمیت دارد که نادیده انگاشتن او موجب برگشت به فرهنگ جاهلیت و زندگی مادی میگردد، با این همه با نادیدهگرفتن روایت فوق پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و با حذفشدن اهلالبیت(ع) مسیر دین به سوی مادیشدن سیر کرد و این مشکلی شد که جامعهی اسلامی هنوز گرفتار آن است.
وقتی اهداف اصلی اسلام آن طور که باید و شاید در جامعه ظهور نکند متوجه انحراف دین به سوی مادی شدن نخواهیم شد، همچنان که متوجه نیستیم امروز نیز از دو جهت گرفتار فهم مادی از دین شدهایم. یکی از جهت نزدیکشدن به غرب که اصالت را به عالم ماده میدهد و دیگری از جهت غفلت از درک صحیح جایگاه اهل البیت(ع) و شاید بتوان گفت علت این که ما شیعیان نیز امروزه نمیتوانیم از اهل البیت(ع) آن طور که شایسته است هدایت و راهنمایی بگیریم علاقه و محبتی است که در ما نسبت به فرهنگ غرب پدید آمده است، آلوده به فرهنگی شدهایم که خود را از زندگی در زیر سایه وَحی الهی بینیاز میداند، این همان چیزی است که در صدر اسلام واقع شد و حالا به گونهای دیگر در بعضی از شیعیان نیز ظهور کرده است و پس از انقلاب اسلامی بعضی از مسئولان تا آنجا پیش رفتند که پیشرفت به روش غربی را مدّ نظر نظام اسلامی قرار دادند و خواستند ساختارهای اقتصادی، سیاسی ما را در نهادهای فرهنگ غربی ادغام نمایند.(72)
در جلسات قبل عرض شد که خلیفهی اول گفت: «نبی اکرم در اتخاذ تصمیمات و ادارهی امور عامه با وَحی مؤید و مستظهَر بود، ولی اکنون که وَحی آسمانی با رحلت نبی اکرم قطع شده، ناگزیریم در اتخاذ تصمیمات لازمه به اجتهاد و صوابدید فکری خود عمل کنیم»(73) مردم عادی متوجه نشدند که منظور خلیفه از اجتهاد، اجتهاد در مقابل نَص است و نه اجتهاد در متن دین برای یافتن حکم خدا، بلکه حکم خود را در عرض حکم خدا قلمداد کرد. از نظر علمای اسلام اجتهاد در مقابل نص حرام است. مثلاً کسی حق ندارد در مقابل نص صریح سخن رسول خدا(ص) که نماز صبح را دو رکعت تعیین کردهاند بگوید به اجتهاد من نماز صبح را چهار رکعت باید خواند. حتی علمای اهل سنت هم بعد از خلفاء، اجتهاد در مقابل نصّ را حرام دانستند. اجتهاد در بارهی اموری معنی دارد که برای جامعه پیش میآید در حالی که دین سخن صریحی برای آن طرح نکرده و باید با تدبّر در متن کتاب و سنت تکلیفِ موردِ پیش آمده را تعیین کرد. علم فقه یکی از علوم اسلامی است که دربارهی احکام دین بحث میکند. در رابطه با اهمیت آن قبلاً عرض شده که با فقه میتوانیم دین مردم را نگهداریم. مردم هرگاه مشکلی در زندگی روزمره پیدا میکنند به فقیه مراجعه میکنند. با تفسیر قرآن میتوان دین مردم را عمیق کرد، ولی با فقه است که یک مسلمان می تواند مسلمانی خود را حفظ کند.
کسی که در اصول دین یا در نص دین اجتهاد کند در حقیقت دین را نپذیرفته است زیرا او تصور میکند که دین یک امر قراردادی است و پیامبر این گونه قرارداد کردهاند و حالا او میتواند این قرارداد را به شکل دیگری وضع کند. ولی ما معتقدیم که احکام دین از عالم غیب گرفته شده است و پیامبر(ص) به واسطهی جبرئیل، از عالم غیب این احکام را دریافت کردهاند. به عنوان مثال: نماز حکم خداست. یعنی پیامبر(ص) نماز را از عالم غیب گرفتهاند حتی شکل وضو را هم از عالم غیب اخذ نمودهاند. پس نمیتوان هدف از وضو را نظافت دست و صورت دانست. چرا که اینجا شستن معنایی ندارد. وضو برای اثبات بندگی است نه برای تمیزشدن محل وضو؛ و جایگاه آن را ائمهی اطهار(ع) به جهت آنکه با باطن قرآن در ارتباطند میدانند(74)، ما فقط میدانیم که باید بنده باشیم و با تبعیت از حکم خدا بندگی خود را شکل دهیم و کامل کنیم. اما کسی که نماز و وضو را به عنوان دستوراتی که از عالم غیب نازل شده نمیداند، در این موارد به خود حق میدهد که هر وقت صلاح دانست آن را تغییر دهد. بر مبنای همین طرز فکر است که عرض کردم خلیفهی دوم گفت: «ای مردم سه چیز در زمان رسول الله بود که من آنها را نهی کردهام و حرام مینمایم و هر کس به انجام آنها مبادرت نماید عقوبت میکنم که عبارتند از «متعهی نساء» و «متعهی حج» و «گفتن حی علی خیر العمل در اذان»(75) وقتی شخصی به او اعتراض کرد، در پاسخ او گفت: «اَنَا زَمیلُ مُحَمَّد»؛ من دوست و همکار محمد بودم، زمان پیامبر(ص) مصلحت بود ولی در حال حاضر مصلحت نیست. این نشان میدهد که او معتقد است دین ریشه در یک حقیقت باطنی ندارد، بلکه مجموعهی قراردادهایی است که پیامبر خدا(ص) در آن زمان تشخیص داده و حالا که شرایط تغییر کرده میتوان آنها را تغییر داد. معنی مادی پنداشتن دین در همین تصور نهفته است و بر همین اساس دین هم مثل بقیهی پدیدههای مادی قابل تغییر است.