اگر دین از طریق وحی الهی وارد اجتماع شود و مناسبات و قوانین جامعه با ملکوت عالم مرتبط باشد جامعه در تعادل همیشگی خواهد ماند. ولی اگر قوانین جامعه در حدّ قراردادهای اجتماعی تنزل یافت، در آن حالت نه قداستی دارد و نه انجامدادن آنها انسان را به آسمانِ غیب صعود میدهد. در این صورت هیچ اتصالی بین جامعه و عالم ملکوت برقرار نیست و این برای نظام بشری بسیار خطرناک است و جامعه را با انواع بحرانها روبهرو میکند. زیرا اگر کثرتها به وحدت حقیقی که عین ثبات و بقاء است، ختم نشوند، در خود مضمحل میشوند. مثل نظام ارگانیکی تن شما که اگر به نفس ناطقهی مجردی که دارای وحدت حقیقی است، ختم نشود، بدنتان نظم خود را از دست میدهد و متلاشی میشود. فرق انسان مرده و انسان زنده در همین است که بدن انسان زنده با نفس خود مرتبط است ولی نفس انسان مرده از بدنش منصرف شده است. سلولها و اعضای بدنِ متکثّرِ انسانِ زنده را یک وجود ثابت غیبی به نام نفس ناطقه تدبیر میکند، حال اگر ارتباط بدن با نفس ناطقه قطع شود، بدن میمیرد و سلولهایش متلاشی میشود. به همین صورت اگر ارتباط جامعه با عالَمِ ثابتِ قدسیِ غیبی به هم بخورد، تعادل درونیاش به هم میریزد و بیسروسامان میگردد و به اصطلاح به بحران میافتد. حضور فعال اهلالبیت(ع) بر صدر حاکمیت جامعه به جهت مقام خاصی که خداوند برای آنها قرار داده است، موجب ارتباط جامعه با عالم ملکوت میگردد. از آن جایی که خلفا فاقد آن مقام بودند حاکمیت آنها نتوانست جامعهی اسلامی را به سر و سامانی که مدّ نظر اسلام بود برساند و اصرار شیعه در حاکمیت امامان معصوم(ع) بر جامعه بر اساس چنین مبنایی است.
بر اساس اعتقادات شیعه؛ اهل البیت(ع) واسطهی فیض الهیاند و زمینیان و جامعه را به آسمان غیب وصل میکنند و در این راستا فیض آسمان به زمین میرسد و کثرتها در پرتو وحدت به سروسامان دست مییابند. ولی خلیفه چنین مقامی را ندارد و مدعی چنین مقامی هم نیست، او میخواهد امور جامعه را از طریق اجتهاد خود، آن هم اجتهادِ بر دین، اداره کند و این است عامل این که جامعه مادی میشود و در نتیجه تمام احکام ماده بر جامعه جاری میگردد، که از جملهی آن احکام، فرسایش و تغییر است و نداشتن هیچ تکیهگاه ثابتی که از اضمحلال و نابودی جامعه جلوگیری کند. در همین راستا ائمه(ع) میفرمایند: «لَو لا مَا فیالأرض مِنّا، لَساخت الأرض باهلها»(9) اگر یکی از ما در زمین نباشد، زمین با اهلش فرو میپاشد. یکی از معانی فروپاشی همین بحرانی است که امروز جهان را فرا گرفته است چون بهواقع مدیریت جهان در اختیار آن ذوات مقدسه نیست.(10)
علامهی طباطبائی«رحمةاللهعلیه» در مقالهی «معنویت تشیع» در راستای تبعات علت مادیشدن اسلام پس از رحلت رسول خدا(ص) میفرمایند: «اوایل، صلاح اسلام و مسلمین مطرح بود ولی در اواخر، صلاح مقام خلافت، جایگزین مصالح اسلام و مسلمین شد! و در نتیجه، هم سیرت اسلامی نبی اکرم(ص) از بین رفت و هم اجرای احکام به طور کلی منوط به صوابدید و نظر خلافت شد.»(11)
در رابطه با موضوع صلاح مقام خلافت به جای مصالح اسلام و مسلمین، موضوع کوتاهی خلیفهی اول با عمل خالدبن ولید را یادآوری میکنم که در جریان برخورد با مرتدین، خالدبن ولید به جنگ مالک بن نُوَیرَه اعزام شد و خالد از راه حیله با مالک طرح دوستی ریخت و مهمان او شد و همان روز مالک را غافلگیر کرده، گردنش را زد و همان شب با همسر او همبستر شد. در حالی که این کار از نظر اسلام حرام است. هم به جهت این که مالک بن نویره مسلمان بود و هم اگر او کافر بود باید مهلت میداد تا مهلت یا عِدّهی زن شوهردار برای نزدیکی با همسر جدید تمام شود. خلیفه پس از اطلاع از این جریان شرمآور، خالد را هیچگونه مجازاتی نکرد. وقتی به او اعتراض شد که چرا حکم خدا را بر خالدبن ولید جاری نمیکنی؟ جواب داد: «من نمیتوانم شمشیری از شمشیرهای کشیدهی خدا را در نیام کنم»؛(12) در این برخورد خلیفه بیشتر به فکر شمشیر خالدبن ولید است که در راستای اهداف خلیفه بهکار گرفته میشود هرچند حکمی از احکام الهی تعطیل گردد.
ما معتقدیم اگر حکم خدا در جامعه جاری شود، فیض خدا بر زمین سرازیر میشود و نور وحدت الهی بر جامعه تجلّی مینماید، به این معنی که حکم عالم معنویت در عالم ماده جاری می گردد و از این طریق کنترل اجتماعِ متکثره از طریق وحدت عالیهی حقیقیه به بهترین نحو انجام میشود، زیرا وحدت ثبات دارد و وقتی جامعه به عالم وحدتِ حقیقی وصل باشد با ثبات میماند. ولی وقتی حکم زنا را صرفاً یک قرارداد بپنداریم، میتوانیم بگوئیم فعلاً اجرای آن به مصلحت نیست، چون جایگاه احکام الهی در هستی برایمان روشن نیست. این که میبینید به سلیقهی خلیفه حکم زنا بر خالدبن ولید جاری نمیشود این همان اجتهاد در مقابل دین است. دین گفته است حکم زنا باید جاری شود ولی خلیفه معتقد است فعلاً صلاح نیست، زیرا معتقد است احکام الهی میتواند تابع مصلحت وقت شود، یک روز اجرای آن مصلحت بود و فعلاً مصلحت نیست.
خلیفهی دوم دستور داد؛ «حَیّ عَلی خَیرِ الْعَمَلْ» از اذان حذف شود. چون معتقد بود اگر در وقتی که باید جهاد کرد و اسلام را گسترش داد بگوییم «حَیّ عَلی خَیرِ الْعَمَلْ» معنایش این است که نماز بالاتر از جهاد است و این باعث سستشدن ارزش جهاد میشود. و به نظر خلیفهی دوم فعلاً مصلحت جامعه جهاد است.(13) این کارِ خلیفه به این معنی است که فکر او می تواند به جای نظر دین و سیرهی رسول خدا(ص) قرار گیرد، نه اینکه او وظیفه داشته باشد تسلیم حکم خدا و رسول او گردد. خلیفهی دوم بارها میگوید: «مُتْعَتان كانَتا عَلى عَهْدِ رَسُولِ اللّه(ص) أَنَا أَنْهى عَنْهُما وَ أَعاقبِ عَلَیْهِما»؛(14) دو متعه در زمان پیغمبر(ص) حلال بود من حرام كردم و عامل به آن دو را كیفر میكنم.
باز خلیفهی دوم در بعضی کلمات خود، اسلام را به شتری تشبیه میکند که سالهای مختلف و حالات گوناگونِ «ناتوانی» و «توانایی» و «ناتوانی بعدی» را طی میکند.(15) به این معنی که اسلام دورهی کودکی و جوانی و پیری دارد. و این حرف همان مادیکردن دین است، چون پدیدههای مادی چنین دورهها و صفاتی را دارند و این سخنان نسبت به دین نشانهی جداشدن احکام اجتماع از آسمانِ معنویت است، به طوری که وقتی دین پیر شد لازم نیست از احکام آن پیروی کرد و میتوان احکام جدیدی را جایگزین آن احکام نمود.
دینداری؛ عامل اتصال به ملکوت
علامهی طباطبائی«رحمةاللهعلیه» میفرمایند: «از همین جهت است که حکومت نوبنیاد اسلامی، همشکل امپراطوریهای دیگرِ همزمان خود، همانند امپراطوری روم و ایران شد».(16) با همان اختلاف طبقاتی و نظام بردهداری. در نگاه دین؛ انسان حقیقتاً بهدنیا آمده است تا بندگی کند. خداوند میفرماید: «مَا خَلَقْتُ الْجِنَ وَ الْاِنْس اِلاّ لِیعْبُدُون»؛(17) خلق نکردم جنّ و انسان را مگر برای بندگی و حاصل این بندگی اتصال به عالم ملکوت است و لذا میفرماید: «وَاعْبُدْ رَبَکَ حَتّی یاْتِیکَ الْیقِینْ»؛(18) بندگی کن تا به یقین برسی. و یقین وقتی حاصل میشود که روح انسان با عالم ملکوت مرتبط شود، زیرا قرآن میفرماید: «وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ»؛(19) و این چنین ملکوت آسمانها و زمین به حضرت ابراهیم(ع) نشان داده شد تا اهل یقین شود. از طرفی خداوند به همهی انسانها خطاب میکند چرا در ملکوت آسمانها و زمین، نظر نمیکنید. «أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَكُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ ...»؛(20) آیا نباید در ملکوت آسمانها و زمین بنگرند؟ ملکوت جنبهی غیبی و معنوی آسمانها و زمین است، به طوری که ریشهی همهی هستی مادی در کنترل آن عالَم است و آیهی فوق تذکر میدهد که باید انسانها از طریق رعایت دستورات الهی نظرها را متوجه آن عالم بنمایند، در این صورت بندگی انسان به مقصد اصلی خود که یقین است می رسد و خداوند دربارهی آن فرمود: «بندگی پروردگار خود را بنمایید تا به یقین برسید».(21)
خداوند در رابطه با اینکه باطن تمام عالم به ملکوت متصل است و ملکوت عالم در دست خداوند است و از آن طریق عالم را در کنترل خود دارد و فیضرسانی میکند، میفرماید: «فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»؛(22) منزه است خدایی که ملکوت هر چیزی در دست اوست و همه به سوی او برگشت میکنند. یعنی ملکوت هر شیئ در قبضهی الهی است، به طوری که از خود هیچ استقلالی ندارد و انسانها باید به جنبهی ملکوتی اشیاء نظر کنند و جنبهی باطنی و غیبی هر چیزی را بنگرند تا جنبهی مادی آنها با جنبهی غیبیِ باطنیشان مرتبط گردد و علمشان به عالم و آدم حقیقی باشد. زیرا نظرکردن به عالم غیب یک نحوه اتحاد قلبی با آن عالَم پدید میآورد و از آنجایی که دین از عالم غیب نازل شده وسیلهای است تا انسان با جنبههای غیبی عالم مرتبط گردد و ملکوتی شود و در بستر طبیعت و زندگی در دنیا، از طریق دین، خود را آنچنان تغییر دهد که شایستهی قرب و قیامت گردد.