روح زمانه که جهت دل و جان انسانها، آن را تشکیل میدهد چیزی نیست که ما بخواهیم هویت و شخصیت خود را در آن پیدا کنیم وگرنه هر روز با یک نحوه بیهویتی روبهرو هستیم. شناخت روح زمانه برای آن است که بدانیم در هر زمان مطابق آرمانهای خود چه اقدامی میتوان انجام داد. ولی همچنانکه قبلاً روشن شد اگر بدان اعتماد کردیم هم ناکام میشویم و هم تحقیر میگردیم. زیرا هرگز امور بیرونی نمیتوانند تکیهگاه خوبی برای شخصیت ما باشند. آنچه تکیهگاه حقیقی شخصیت ما است ارتباط ما با خدا است. امور بیرونی آنچنان لرزاناند که با یک حادثه همهچیز عوض میشود. در دوران اخیر تجربه کردهاید که چگونه یکمرتبه یک شغل به کلی بیمعنی میگردد، حال اگر افرادی که مشغول آن شغل بودند، هویت خود را به آن گره زده بودند با بیهویتی روبهرو میشوند، در حالیکه هویت اصلی آنها میتوانست بندگی خدا باشد، همان چیزی که در هیچ شرایطی دگرگون نمیشود و به همین جهت حضرت می فرمایند: «وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ» مطمئنترین رابطه، رابطهای است که بین تو و خدا میتواند برقرار باشد. آری برای تصمیمات بزرگ باید زمانه را آماده کرد زیرا با هر همراهی نمیتوان به اهداف بلند دست یافت.
عموماً اهل بیت(ع) به یارانشان که اصرار داشتند در مقابل بنی امیه قیام کنند میفرمودند: هنوز وقت آن نرسیده است. سُدَیر صیرفی میگوید:
«دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ مَا یَسَعُكَ الْقُعُودُ فَقَالَ: وَ لِمَ یَا سَدِیرُ؟ قُلْتُ: لِكَثْرَةِ مَوَالِیكَ وَ شِیعَتِكَ وَ أَنْصَارِكَ وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ لِأَمیرِالْمُؤْمِنِینَ(ع) مَا لَكَ مِنَ الشِّیعَةِ وَ الْأَنْصَارِ وَ الْمَوَالِی مَا طَمِعَ فِیهِ تَیْمٌ وَ لَا عَدِیٌّ. فَقَالَ: یَا سَدِیرُ وَ كَمْ عَسَى أَنْ یَكُونُوا؟ قُلْتُ: مِائَةَ أَلْفٍ قَالَ: مِائَةَ أَلْفٍ: قُلْتُ نَعَمْ وَ مِائَتَیْ أَلْفٍ قَالَ: مِائَتَیْ أَلْفٍ قُلْتُ نَعَمْ وَ نِصْفَ الدُّنْیَا قَالَ: فَسَكَتَ عَنِّی ثُمَّ قَالَ یَخِفُّ عَلَیْكَ أَنْ تَبْلُغَ مَعَنَا إِلَى یَنْبُعَ قُلْتُ نَعَمْ فَأَمَرَ بِحِمَارٍ وَ بَغْلٍ أَنْ یُسْرَجَا فَبَادَرْتُ فَرَكِبْتُ الْحِمَارَ فَقَالَ: یَا سَدِیرُ أَ تَرَى أَنْ تُؤْثِرَنِی بِالْحِمَارِ قُلْتُ الْبَغْلُ أَزْیَنُ وَ أَنْبَلُ قَالَ الْحِمَارُ أَرْفَقُ بِی فَنَزَلْتُ فَرَكِبَ الْحِمَارَ وَ رَكِبْتُ الْبَغْلَ فَمَضَیْنَا فَحَانَتِ الصَّلَاةُ فَقَالَ: یَا سَدِیرُ انْزِلْ بِنَا نُصَلِّ ثُمَّ قَالَ هَذِهِ أَرْضٌ سَبِخَةٌ لَا تَجُوزُ الصَّلَاةُ فِیهَا فَسِرْنَا حَتَّى صِرْنَا إِلَى أَرْضٍ حَمْرَاءَ وَ نَظَرَ إِلَى غُلَامٍ یَرْعَى جِدَاءً فَقَالَ: وَ اللَّهِ یَا سَدِیرُ لَوْ كَانَ لِی شِیعَةٌ بِعَدَدِ هَذِهِ الْجِدَاءِ مَا وَسِعَنِی الْقُعُودُ وَ نَزَلْنَا وَ صَلَّیْنَا فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الصَّلَاةِ عَطَفْتُ عَلَى الْجِدَاءِ فَعَدَدْتُهَا فَإِذَا هِیَ سَبْعَةَ عَشَر».(142)
خدمت امام صادق(ع) رسیدم و عرض كردم: «به خدا كه در خانهنشستن برای شما روا نیست. فرمود: چرا ای سدیر؟ عرض كردم: به جهت دوستان و شیعیان و یاوران بسیاری كه دارید، به خدا كه اگر امیرالمؤمنین(ع) به اندازهی شما شیعه و یاور و دوست می داشت، «تَیم» و «عَدی» - قبیلهی خلیفهی اول و دوم - نسبت به او طمع نمیكردند. فرمود: ای سدیر، فكر میكنی چه اندازه باشند؟ گفتم: صدهزار. فرمود: صدهزار؟ عرض كردم آری، بلكه دویست هزار، فرمود: دویست هزار؟ عرض كردم: آری و بلكه نصف دنیا. حضرت سكوت كرد و سپس فرمود: برایت آسان است كه همراه ما تا ینْبُع بیائی؟ گفتم: آری. سپس دستور فرمود الاغ و استری را زین كنند، من پیشی گرفتم والاغ را سوار شدم. حضرت فرمود: ای سدیر؛ می خواهی الاغ را به من دهی؟ گفتم: استر زیباتر و شریف تراست، فرمود: الاغ برای من رهوارتر است، من پیاده شدم، حضرت سوار الاغ شد ومن سوار استر و راه افتادیم تا وقت نماز رسید؛ فرمود: پیاده شویم نماز بخوانیم، سپس فرمود: این زمین شورهزار است و نماز درآن روا نیست، پس به راه افتادیم تا به زمین خاك سرخی رسیدیم. حضرت به سوی جوانی كه بزغاله میچرانید نگریست و فرمود: ای سدیر به خدا اگرشیعیانم به شمارهی این بزغالهها میبودند، خانهنشستن برایم روا نبود. آنگاه پیاده شدیم و نماز خواندیم. چون از نماز فارغ شدیم به سوی بزغاله ها نگریستم و آنها را شمردم، هفده رأس بودند».
عنایت داشته باشید این سخنان در زمان ساقطشدن بنیامیه بود و هر روز از اطراف جهان اسلام بهخصوص از خراسان به حضرت پیغام میدادند که ما آمادهایم تا شما قیام کنید. با اینهمه حضرت متوجه بودند وقت قیامی که ذهنها را متوجه مکتب تشیع کند نرسیده است. این طرز فكر که حضرت صادق(ع) به آن متذکر میشوند عظمت زیادی دارد. طرح آن در اینجا صرفاً برای این بود که معلوم شود چگونه باید یک فکر زمان ظهورش فرا رسد تا جای خود را در تاریخ باز کند .
با توجه به سخن امیرالمؤمنین(ع) در آخر خطبهی 190 که اساس بحث ما را تشکیل میدهد، این عالم به «حق» بنا شده و به «حق» ادامه مییابد و هرکس هر اندازه از حق فاصله بگیرد از واقعیات عالم فاصله گرفته و به خیالات خود مشغول شده و در هر کاری خود را صاحب حق میداند و فکر میکند دیگران او را درک نمیکنند ولی اگر به حق رجوع کند با اولین چیزی که روبرو میشود: «حقِّ ربِّه» است جایگاه و نقش پروردگارش را در عالم میشناسد و میفهمد پروردگار عالم جایگاهی خاص دارد که رعایت آن جایگاه رعایت واقعیترین واقعیات است و از این طریق به ماوراء محدودیتها و خیالات خود سفر کرده است و به جای زندگی با پژمردگیِ خودخواهی، با گلستان ارتباط با حقِّ پروردگار روبهرو میشود و این است معنی عبور از خودخواهی و رسیدن به حقخواهی. آری «حقّ رب» واقعیترین واقعیات است و به همان اندازه انسان با «وجود» مرتبط میشود و نه با «رؤیاهای خیالی». در راستای رعایت «حقّ ربّ»، هر اقدامی، اقدامی است واقعی و نظر به روح زمانه دارد، دیگر میلهای زبان نیست که دستها و شمشیرها را به حرکت در میآورد و به سوی ناکجاآباد نشانه میرود و بیکاریها را کار به حساب میآورد و انبوه سفالها را ثروت میپندارد.