تربیت
Tarbiat.Org

امام و امامت در تکوین و تشریع
اصغر طاهرزاده

نقش روح زمانه

حضرت امیرالمومنین(ع) به امام حسن(ع) می فرمایند: «مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَهُ» فرزندم کسی که خود را از زمانه اَمن ببیند روزگار به او خیانت می‌کند و ناکامش می‌گذارد. و کسی که روزگار را بزرگ بپندارد او را خوار می‌کند. و هرکس زمانه را عظیم دارد و روی آن حساب باز کند، زمانه او را تحقیر می‌کند. و در ادامه می فرمایند: «إِذَا تَغَیَّرَ السُّلْطَانُ تَغَیَّرَ الزَّمَانُ» چون روح حاکم بر زمانه تغییر کند، زمانه دگرگون شود.
می فرمایند: فرزندم چطور می‌خواهی به روزگار تکیه کنی و بدان اصالت بدهی و شخصیت خود را در راستای ارزش‌های مطرح در آن شکل دهی، در حالی‌که چون روح زمانه به هم بریزد همه ارزش‌ها تغییر خواهد کرد. بسیاری از مشکلات روانی ما به این جهت است که خودمان را به طناب سست و لرزان مشهورات زمانه وصل کرده‌ایم. حضرت در فرمایش خود روشن می‌نمایند میان انتخاب و جهت‌گیری مردم و زمانه ای که دارند مناسبت وجود دارد. این‌که در بعضی از برهه‌های تاریخِ اجتماع ملاحظه می‌فرمائید همه چیز به سوی تفرقه و تزویر و نفاق است، بیش از آن‌که بخواهیم تک تک افراد را اصلاح کنیم باید روح زمانه را تغییر دهیم و بستری فراهم نمائیم تا انسان‌ها با بصیرت بیشتر آنچه را باید انتخاب کنند، انتخاب نمایند.
در روایات ائمه دین(ع) در مورد متفاوت بودن روح زمان نکات دقیقی مطرح است، از جمله از امام هادی(ع) داریم که حضرت(ع) فرمودند: هرگاه زمانی باشد كه عدل، بر جور غلبه كند، حرام است كه گمان بد به اَحدی ببری تا آن‌كه علم پیدا كنی به بدی او، و هرگاه زمانی باشد كه ظلم بر عدل غلبه كند، شایسته نیست بر اَحدی كه گمان خوبی برد به اَحدی تا آن‌كه خوبی را از او ببیند.
در راستای موضوع تغییر روح زمانه امام باقر(ع) سخنی دارند مبنی بر این‌كه هر زمان اقتضائات خود را دارد و به حمران که تأکید داشته امام در مقابل حاکمان جور قیام کنند، می‌فرمایند: این زمان، زمانی نیست كه امام حق بتواند ظهور كند و سپس داستانی را این‌طور نقل می‌فرمایند:
«به‌درستی‌که شخصی از علماء در زمان سابق بود و پسری داشت که در علم پدر رغبت نمی‌نمود و از او سؤال نمی‌کرد ولی آن عالم همسایه‌ای داشت که می‌آمد و از او سؤال می‌کرد و علم از او اخذ می‌نمود، پس چون وقت مرگ آن مرد عالم رسید فرزند خود را طلبید و به او گفت: ای فرزندم! تو از علم من چیزی اخذ نکردی و به آن رغبت ننمودی و از من چیزی نپرسیدی ولی مرا همسایه‌ایست که از من سؤال می‌کرد و علم مرا اخذ می‌نمود و حفظ می‌کرد، اگر تو را به علم من احتیاج شود به نزد همسایه‌ی من برو. و آن همسایه را به او شناسانید. پس آن عالِم به رحمت ایزدی واصل شد. پس پادشاهِ آن زمان خوابی دید و از برای تعبیر خواب سؤال کرد از احوال آن عالم، گفتند فوت شد، پرسید که آیا از او فرزندی مانده است؟ گفتند بلی پسری از او مانده است. پس آن پسر را طلبید چون ملازم پادشاه به طلب او آمد گفت والله نمی‌دانم که پادشاه از برای چه مرا می‌خواهد و من علمی ندارم و اگر از من سؤالی کند رسوا خواهم شد، پس در این حال وصیت پدرش به‌یادش آمد و رفت به خانه‌ی آن شخص که از پدرش علم آموخته بود. گفت؛ پادشاه مرا طلبیده است و نمی‌دانم که از برای چه مطلب مرا خواسته است و پدرم مرا امر کرده است که اگر به علمی محتاج شوم به نزد تو بیایم. آن مرد گفت من می‌دانم پادشاه تو را از برای چه کار طلبیده است اگر تو را خبر دهم آنچه از برای تو حاصل شود میان من و خود قسمت خواهی کرد؟ گفت بلی، پس او را سوگند داد و نوشته‌ای در این باب از او گرفت که وفا کند به آنچه شرط کرده است. پس گفت که پادشاه خوابی دیده است و ترا طلبیده تا از تو بپرسد این زمان چه زمان است، تو در جواب بگو که زمان گرگ است. چون پسر به مجلس پادشاه رفت، پرسید: من تو را از برای چه مطلب طلبیده‌ام؟ گفت مرا طلبیده‌ای از برای خوابی که دیده‌ای که این زمان چه زمان است، پادشاه گفت راست گفتی، بگو این زمان چه زمان است؟ گفت زمان گرگ است. پادشاه امر کرد جایزه‌ای به او دادند، جایزه را گرفت و به خانه برگشت ولی به شرط خود وفا نکرد و حصّه‌ای از آن جایزه به آن ‌شخص عالم نداد. پیش خود گفت شاید پیش از این که این مال را تمام کنم بمیرم و بار دیگر محتاج نشوم که از آن مرد سؤال کنم، پس چون مدّتی از این بگذشت پادشاه خواب دیگری دید، و آن پسر را طلبید، با طلبیدن پادشاه، او نسبت به عهدی که وفا نکرده بود پشیمان شد، با خود گفت من علمی ندارم که به نزد پادشاه روم، از طرفی چگونه به نزد آن عالم بروم و از او سؤال کنم و حال آن‌که با او مکر کردم و وفا به عهد او نکردم، به هرحال بار دیگر می‌روم به نزد او و از او عذر می‌خواهم و سوگند می‌خورم که در این مرتبه وفا کنم شاید که از علم خود در این مورد مرا تعلیم کند، پس نزد آن عالم آمد و گفت کردم آنچه کردم و وفا به پیمان تو نکردم و آنچه در نزد من بود همه پراکنده شده است و چیزی در دست نمانده است و اکنون به تو محتاج شده‌ام، تو را به خدا سوگند می‌دهم که مرا محروم مکن و پیمان می‌کنم با تو و سوگند می‌خورم که آنچه در این مرتبه به دست من آید میان تو و خود قسمت کنم، هم‌اکنون نیز پادشاه مرا طلبیده است و نمی‌دانم که از برای چه چیز می‌خواهد از من سؤال نماید. عالِم بار دیگر با او شرط کرد و سپس گفت تو را طلبیده است که باز از خوابی که دیده است از تو سؤال کند که این زمان چه زمانی است؟ بگو زمان گوسفند است. پس چون به مجلس پادشاه داخل شد، از او پرسید از برای چه کار تو را طلبیده‌ام؟ گفت خوابی دیده‌ای و می‌خواهی که از من سؤال کنی که چه زمان است؟ پادشاه گفت راست گفتی، اکنون بگو چه زمان است؟ گفت زمان گوسفند است. پادشاه فرمود تا صِلَه به او دادند. ولی چون به خانه برگشت متردد شد که آیا به عهد خود با آن عالم وفا کند یا مکر کند و چیزی به او ندهد، بعد از تفکر بسیار گفت شاید من بعد از این محتاج به او نشوم تصمیم گرفت به عهد خود وفا نکند. اتفاقاً بعد از مدتی دوباره پادشاه او را طلبید. او از خیانت خود بسیار نادم شد و گفت بعد از دو مرتبه خیانت دیگر چگونه به نزد آن عالم بروم، خودم هم علمی ندارم تا جواب پادشاه را بگویم. باز رأیش بر آن قرار گرفت که به نزد آن عالم برود، پس چون به خدمت او رسید او را به خدا سوگند داد و التماس کرد که باز تعلیم او بکند و گفت در این مرتبه وفا خواهم کرد و دیگر مکر نخواهم نمود، بر من رحم کن و مرا بدین ‌حال مگذار. آن عالِم پیمان و نوشته‌ای از او گرفت و گفت باز تو را طلبیده است تا سؤال کند از خوابی که دیده است که این زمان چه زمان است، بگو زمان ترازو است. چون به مجلس پادشاه رفت از او پرسید که برای چه کار تو را طلبیده‌ام؟ گفت مرا طلبیده‌ای برای خوابی که دیده‌ای و می‌خواهی بپرسی که این زمان چه زمان است؟ گفت راست گفتی. اکنون بگو چه زمان است؟ گفت زمان ترازو است. پس امر کرد که صله به او دادند، آن جایزه‌ها را به نزد عالِم آورد و در پیش او گذاشت و گفت این مجموع آن چیزی است که برای من حاصل شده است و آورده‌ام که میان خود و من قسمت نمایی. عالِم گفت: زمان اول چون زمان گرگ بود تو از گرگان بودی لهذا در همان اول مرتبه عزم کردی که به عهد خود وفا نکنی، و در زمان دوم چون زمان گوسفند بود گوسفند عزم می‌کند کاری بکند و نمی‌کند تو نیز اراده کردی که وفا کنی و نکردی، و این زمان چون زمان ترازو است و ترازو کارش وفا کردن به حق است تو نیز وفا به عهد کردی، مال خود را بردار که مرا احتیاجی به آن نیست.»(128)
همچنین در رابطه با روح منفی بعضی از زمان‌ها حضرت امیرالمؤمنین(ع) در خطبه سی و دوم نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِی دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودٍ یُعَدُّ فِیهِ الْمُحْسِنُ مُسِیئاً وَ یَزْدَادُ الظَّالِمُ فِیهِ عُتُوّاً لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا» مردم! ما در روزگارى به سر مى‏بریم ، ستیزنده و ستمكار و زمانه‏اى ناسپاس، كه نیكوكار در آن بدكردار به شمار آید و جفا پیشه در آن سركشى افزاید. از آنچه دانستیم سود نمى‏بریم، و آنچه را نمى‏دانیم نمى‏پرسیم و از بلایى، تا بر سرمان نیامده، نمى‏ترسیم.‏
ملاحظه می فرمائید که در حرکات و سکنات امامان(ع) موضوعی مطرح است به آن معنی که به یارانشان متذکر می‌شدند تا زمان انجام عملی فرا نرسیده به انجام آن مبادرت نکنند
در تاریخ داریم که زید بن على بن الحسین، خدمت امام باقر(ع) رسید و نامه‏هائى از اهل كوفه همراه داشت كه زید را به طرف خود خوانده و از اجتماع خود آگاهش نموده و دستور نهضت داده بودند، امام باقر (ع) به او فرمودند: این نامه‏ها از خود آن‌ها شروع شده یا جواب نامه‏ای‌ است كه به آن‌ها نوشته‌ا‏ی و ایشان را دعوت كرده‌ا‏ى؟ گفت: ایشان شروع كرده‏اند، زیرا حق ما را می‌شناسند و قرابت ما را با رسول خدا(ص) می‌دانند و در كتاب خداى عز و جل وجوب دوستى و اطاعت ما را مى‏بینند و فشار و گرفتارى و بلا كشیدن ما را مشاهده می‌كنند. امام باقر(ع) فرمودند: اطاعت (مردم از پیشوا) از طرف خداى عز و جل واجب گشته و روشى است كه خدا آن را در پیشینیان امضاء كرده و در آخرین همچنان اجرا می‌كند، و اطاعت نسبت به یك نفر از ماست و دوستى نسبت به همه‌ی ما «وَ أَمْرُ اللَّهِ یَجْرِی لِأَوْلِیَائِهِ بِحُكْمٍ مَوْصُولٍ وَ قَضَاءٍ مَفْصُولٍ وَ حَتْمٍ مَقْضِیٍّ وَ قَدَرٍ مَقْدُورٍ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى لِوَقْتٍ مَعْلُومٍ» و امر خدا نسبت به اولیائش جارى مى‏شود طبق حكمى و فرمانى قطعى و آشكار و حتمى بودنى انجام شدنى و اندازه‏‌اى بى‏كم و زیاد و موعدى معین در وقتى معلوم حاصل این‌كه امور مربوط به امام از طرف خدا اندازه و مدتش معین مى‏شود و حتمى و قطعى و لایتغیر است. مبادا كسانى كه ایمان ثابتى ندارند، تو را سبك كنند، ایشان تو را در برابر خواست خدا هیچ‌گونه بى‏نیازى ندهند «فَلَا تَعْجَلْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ وَ لَا تَسْبِقَنَّ اللَّهَ فَتُعْجِزَكَ الْبَلِیَّةُ فَتَصْرَعَكَ» شتاب مكن كه خدا به واسطه‌ی شتاب‏ بندگانش شتاب نمی‌كند تو بر خدا سبقت مگیر كه گرفتارى ناتوانت كند و به خاكت اندازد. زید در اینجا خشمگین شد و گفت: امام از ما خاندان، آن‌كس نیست كه در خانه نشیند و پرده را بیندازد و از جهاد جلوگیرى كند. امام از ما خاندان كسى است كه از حوزه‌ی خود، دفاع كند و چنان‌كه سزاوار است، در راه خدا جهاد كند و نیز از رعیتش دفاع كند و دشمن را از حریم و پیرامونش براند.
امام باقر(ع) فرمودند: آیا اى برادر، تو آنچه را به خود نسبت دادى، حقیقتاً هم در خود مى‏بینى به طورى كه بتوانى براى آن دلیلى از كتاب خدا یا برهانى از قول پیغمبر(ص) بیاورى و یا نمونه و مانندى براى آن ذكر كنى؟ همانا خداى عز و جل حلال و حرامى وضع فرموده و چیزهائى را واجب ساخته و مثل‌هایى زده و سنت‌هایى را مقرر داشته و براى امامى كه به امر او قیام می‌كند نسبت به اطاعتى كه براى او واجب ساخته، شبهه و تردیدى باقى نگذاشته تا امام بتواند امرى را پیش از رسیدن وقتش انجام دهد یا در راه خدا پیش از فرارسیدن موقعش جهاد كند. در صورتى‌كه خداى عز و جل در باره‌ی شكار می‌فرماید: «وقتى كه محرم هستید شكار را نكشید آیا كشتن شكار مهم‌تر است یا كشتن انسانى كه خدایش محترم شمرده، خدا براى هر چیز موعدى معین كرده، چنانچه می‌فرماید: «چون از احرام در آمدید شكار كنید» و فرموده است «شعائر خدا و ماه‌هاى حرام را حلال نكنید» و ماه‌ها را شماره معلومى قرار داد (دوازده ماه) و چهار ماه از آن را حرام ساخت و فرمود: «چهار ماه در زمین گردش كنید و بدانید كه شما خدا را ناتوان نسازید» سپس فرمود: «چون ماه‌هاى حرام‏ سپرى شد، مشركین را در هر كجا یافتید بكشید». پس براى كشتن موعدى قرار داد و باز فرموده است: «قصد بستن عقد زناشوئى نكنید تا مدت مقرر به‌سر رسد» پس خدا براى هر چیزى موعدى و براى هر موعدى نوشته‏اى مقرر داشته است. اكنون اگر تو از پروردگارت گواهى دارى و نسبت به امر خود یقین دارى و كارت در نزد خودت روشن است خود دانى وگرنه امرى را كه نسبت به آن شك و تردید دارى پیرامونش نگرد و براى از میان‌رفتن سلطنتى كه روزیش را تمام نكرده و به پایان خود نرسیده و موعد مقررش نیامده قیام مكن، كه اگر پایانش برسد و روزیش بریده شود و موعد مقررش برسد، حكم قطعى بریده شود و نظام حق پیوسته گردد و خدا براى فرمانده و فرمانبر (دولت باطل) خوارى و زبونى در پى آرد، به خدا پناه می‌برم از امامى كه از وقت‏شناسى گمراه گردد، (وقت قیام و خروج خود را نشناسد) و فرمانبران نسبت به آن داناتر از فرمانده باشند . برادرم! تو می‌خواهى ملت و آئین مردمى را زنده كنى كه به آیات خدا كافر شدند و نافرمانى پیغمبرش كردند و بدون رهبرى خدا پیرو هواى نفس خود شدند و بدون دلیلى از جانب خدا و فرمانى از پیغمبرش ادعاى خلافت كردند؟ برادرم! برای تو به خدا پناه می‌برم از این‌كه فردا در كناسه به دار آویخته شوى- آنگاه از چشمان حضرت اشك جارى شد- و فرمود: میان ما و آنكه پرده ما را درید و حق ما را انكار كرد و راز ما را فاش ساخت و ما را بغیر جدمان نسبت داد و در باره ما چیزى گفت كه خود نگفتیم، خدا داور باشد. (129). روحیه‌ی امام باقر(ع) و فرزندشان، امام صادق(ع) روحیه‌ی تاریخ‌سازی بود و روش آن‌ها ریشه در «زمان‌شناسی» آن‌ها داشت و تلاش برای اصلاح فرهنگی تاریخ خود. روحیه‌ی زید و فرزند گرامی‌اش یعنی یحیی، ریشه در دفع فساد داشت بدون آن‌که به صورتی عمیق به فرهنگی بیندیشند که در تاریخ آن زمانه منشأ آن فسادها شده بود، به همین جهت در ادامه‌ی تاریخ، ما امروز با اقلیتی از زیدیه روبه‌رو هستیم که از نظر خلأ فرهنگی تا آن حدّ فقیرند که فقه آن‌ها همان فقه اهل سنت است ولی موضع‌گیری امام باقر«علیه‌السلام» موجب شد که امروز شما با شیعه‌ای روبه‌رو باشید که تاریخ جهانِ امروز را تحت تأثیر خود قرار داده و آینده‌دارترین جریان‌های فکری موجود در جهان معاصر است.
حضرت علی(ع) در رابطه با شناخت زمان و زمانه می‌فرمایند: «أَعْرَفُ النَّاسِ بِالزَّمَانِ مَنْ لَمْ یَتَعَجَّبْ مِنْ أَحْدَاثِه‏»(130) داناترین مردم به زمان كسى است كه از تحوّلات آن دچار شگفتى نشود و خویشتن را نبازد.
حضرت روشن می‌کنند چنانچه انسان زمانه‌ی خود را بشناسد می‌داند مقتضای آن زمان چه رویدادهایی خواهد بود و لذا پدیدآمدن رویدادهایی که ممکن است برای سایرین غیر منتظره باشد، برای او غیر منتظره نیست تا دچار شگفتی و تعجب شود، و از این طریق ما را تشویق می‌کنند زمانه‌شناس باشیم تا بفهمیم هر آنچه ما می‌خواهیم در هر زمانی واقع نمی‌شود. این نگاه به‌خصوص در امور فرهنگی بسیار مهم است زیرا تا ملتی از نظر فرهنگی به مرحله‌ای از کمال نرسد، شرایط تحقق آرمان‌های بلند را پیدا نمی‌کند و از طرفی می‌فهمیم جایگاه ملت ما نسبت به اهداف مدّ نظر کجاست.
امام صادق(ع) می‌فرمایند: «قَالَ فِی حِكْمَةِ آلِ دَاوُدَ عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ یَكُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ»(131) در دستورهاى حكیمانه‌ی آل داود چنین آمده است که وظیفه‌ی انسان خردمند است كه زمانه‌ی خویش را بشناسد.
زیرا در شناخت زمانه است که انسان می‌تواند برنامه‌ریزی صحیح داشته باشد و قدم‌ به قدم کارها را جلو ببرد تا به مقصد نهایی برسد و نیز می‌فهمد در کجای تاریخی که پشت سر گذاشته و یا باید به آن برسد، قرار دارد. مثلاً می‌فهمد هنوز به آن مرحله‌ای نرسیده‌ایم که بتوانیم از غرب‌زدگی خود آگاه شویم و عزم عبور از آن را پیدا کنیم.
حضرت صادق(ع) می‌فرمایند: «الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ اللَّوَابِس‏»(132) آن‌كس كه نسبت به زمان خود عالم باشد، امور نامعلوم به او هجوم نمی‌آورد.
انسان‌هایی که روح زمانه‌ی خود را نشناسند در خلأ تحلیل فرو می‌افتند و در مقابل اموری که باور نمی‌کردند پیش آید، تحلیل ندارند. در حالی‌که اگر انسان روح زمانه‌ی خود را بشناسد می‌پذیرد که بالاخره ما باید منتظر چنین موضع‌گیری توسط مردم می‌بودیم و باید می‌دانستیم نخبگان ملت تا کجاها با مردم انقلابی همراهی می‌کنند و از کجا متوقف می‌گردند. رهبران بزرگ با توجه به همین امر است که بر اساس توانایی ملت، مردم را جلو می‌برند و با نخبگان نیز مدارا می‌کنند و از مردودشدن بعضی از نخبگان جا نمی‌خورند. آیا وقتی علوم انسانی موجود در دانشگاه‌های ما انسانی را تعریف می‌کند که آن انسان هیچ سنخیتی با اهداف انقلاب اسلامی در خود احساس نمی‌کند نباید منتظر رویکرد تحصیل‌کردگان به کاندیدایی شد که اصالت را به غرب می‌دهد؟ آگاهی به این امر که در زمانه‌ای قرار داریم که علوم انسانی‌اش این‌چنین است موجب می‌شود که منتظر آنچنان حادثه‌ای باشیم و به صورتی زیربنایی نسبت به علوم انسانی اسلامی فکری بکنیم تا آینده از آن انقلاب اسلامی باشد.
حضرت على(ع) می‌فرمایند: «النّاس بزمانهم اشبه منهم بآبائهم»(133) شباهت اخلاقى مردم به زمان‌شان بیشتر از شباهت آن‌ها به پدران‌شان است.
راز بزرگی در این سخن نهفته است زیرا حضرت می‌فرمایند: ریشه و شخصیت و افکارِ افراد را در روح زمانه‌ای سراغ بگیرید که انسان‌ها در آن زندگی می‌کنند و اگرچه انسان مختار و انتخاب‌گر است و می‌تواند ماوراء ارزش‌ها و معیارهای زمانه‌ی خود، چیزی را انتخاب کند ولی این‌طور نیست که این انسانِ مختار در انتخاب‌های خود ملاک‌ها و ارزش‌های زمانه را دخالت ندهد و اگر هم به افقی نظر دارد که ماوراء ارزش‌های موجود است نمی‌تواند برای رسیدن به آن افق در بیرون از کانال زمانه‌ی خود عبور کند. توجه به این نکته اختیار انسان‌ها را نفی نمی‌کند بلکه نقطه‌ی آغازین انتخاب انسان‌ها را متذکر می‌شود. باز به سخن امام توجه بفرمایید که چگونه مردم آن‌قدر که به زمانه‌ی خود شباهت دارند به پدران خود شباهت ندارند؟
قرآن در سوره‌ی سباء مکالمه‌ی بین مستکبرین و مستضعفان را در قیامت در محضر خداوند مطرح می‌کند که چگونه مستضعفانی که تحت تأثیر مستکبران به گناه افتادند می‌گویند: اگر شما نبودید ما مؤمن می‌شدیم و مستکبران می‌گویند: مگر ما مانع شما شدیم وقتی هدایت الهی به‌سوی شما آمد؟ معلوم است که خودتان انسان‌های مجرمی بودید. مستضعفان در جواب می‌گویند: «...بَلْ مَكْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّه‏...»(134) ولی مکر لیل و نهار و فضایی که در آن زمان ساختند و دستورات و تشویقاتی که در امر کفر داشتید کار ما را به آن‌جا کشاند که نتوانیم راه هدایت را انتخاب کنیم. این آیه ما را متوجه می‌کند که چگونه بعضاً روح زمانه قدرت انتخاب را سخت می‌کند و چگونه شباهت مردم به زمانه شان از شباهت آن‌ها به پدرانشان بیشتر است.
حضرت على(ع) می‌فرمایند: «لا تقسروا اولادكم على آدابكم فانّهم مخلوقون لزمان غیر زمانكم»(135) آداب و رسوم زمان خودتان را با زور و فشار به فرزندان خویش تحمیل نكنید زیرا آنان براى زمانى غیر از زمان شما آفریده شده‏اند.
مسلّم حضرت در این سخن توصیه نمی‌کنند که ما همرنگ زشتی‌های روزگار خود شویم و هرکس چیزی را به نام آداب زمانه مطرح کرد تسلیم آن آداب من درآوری گردیم، ولی ما را متوجه امر مهمی می‌کنند که بدانیم در هر زمانی اقتضائات و جهت‌گیری‌هایی هست که نباید نادیده گرفته شوند و بخواهیم فرزندان ما در اقتضائات و جهت‌گیری زمانی که ما در آن بودیم زندگی کنند. آیا اقتضائات زمانی که رضاخان حاکم است و آن نوع دینداری که باید در آن زمان داشت با اقتضائات زمانی که ولی فقیه حاکم است یکی است؟ در یک زمان باید با مبارزه‌ی منفی کار را جلو برد و از نظام فاصله گرفت و در یک زمان باید نظام اسلامی را بستری شناخت که جامعه را به هدف اصلی خود می‌رساند. زمان‌شناسی نه‌تنها انسان‌ها را از جمود می‌رهاند بلکه اگر درست با آن برخورد شود عبورِ جامعه را به سوی اهداف اصلی آسان می‌گرداند. شاید در همین رابطه برناردشاو متفکر انگلیسی در مورد اسلام می‌گوید:
«من همیشه نسبت به دین محمد به واسطه‌ی خاصیت زنده‌بودن عجیبش نهایت احترام را داشته‏ام. به نظر من اسلام تنها مذهبى است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغیر زندگى و مواجهه با قرون مختلف را دارد. چنین پیش‌بینى مى‏كنم و از همین اكنون آثار آن پدیدار شده است كه ایمان محمد مورد قبول اروپاى فردا خواهد بود. روحانیون قرون وسطى در نتیجه جهالت یا تعصب، شمایل تاریكى از آیین محمد رسم مى‏كردند. او به چشم آن‌ها از روى كینه و عصبیت، ضد مسیح جلوه كرده بود. من در باره‌ی این مرد، این مردِ فوق‌العاده، مطالعه كردم و به این نتیجه رسیدم كه نه‌تنها ضد مسیح نبوده بلكه باید نجات‌دهنده‌ی بشریت نامیده شود. به عقیده‌ی من اگر مردى چون او صاحب اختیار دنیاى جدید بشود، طورى در حل مسائل و مشكلات دنیا توفیق خواهد یافت كه صلح و سعادت آرزوى بشر تأمین خواهد شد».(136)
آیا چنین استعدادی در اسلام به جهت زمان‌شناسی اولیاء دین نیست که معتقدند هر زمانی ظرفیت هرکاری را ندارد و چه زمانی ظرفیت چه کاری را دارد؟
پیامبر اكرم(ص) می‌فرمایند: «لَا تُعَادُوا الْأَیَّامَ فَتُعَادِیَكُم‏»(137) با روزگار از در دشمنى و ستیز وارد نشوید كه او نیز با شما دشمنى خواهد كرد.
این به جهت آن است که روزگار برای خود روحی دارد که باید شناخته شود و بر اساس بستری که زمانه فراهم کرده کار را جلو ببریم، ولی اگر آن بستر را نادیده بگیریم با انواع بن‌بست‌ها روبه‌رو می‌شویم، بدون‌آن‌که بدانیم چرا کارها جلو نمی‌رود سپس خسته و ناامید از ادامه‌ی کار باز می‌مانیم. در این حال باید خود را ملامت کرد و یا مردم را ؟ انسانِ مرتجع انسانی است که تسلیم آداب روزگار خود می‌شود و امکان هیچ حرکتی را به سوی آرمان‌های بلند نمی‌دهد. ولی انسان مصلح، انسانی است که در عین شناخت شرایط تاریخی زمانه‌ی خود، به آرمان‌های بلند می‌اندیشد و می‌داند چگونه از بستر تاریخی موجود ، جامعه را به سوی آرمان‌های بلند سوق دهد. آیا روشنفکران غرب‌زده‌ای که روح ملت ما را نشناختند و شرایط تاریخ ما را ندیدند توانستند با فشارهای رضاخان یک‌شبه ملت ما را فرنگی کنند؟ این‌ها نه غرب را و شرایط تاریخی آن دیار را درست می‌شناختند و نه ما را.
حضرت على(ع) می‌فرمایند: «مَنْ كَابَرَ الزَّمَانَ عَطِب‏»(138) كسى كه با روزگار دشمنى كند هلاك مى‏شود.
دشمنی با روزگار به معنی نادیده‌گرفتن شرایط تاریخی یک ملت است، آن‌هایی که این را فهمیدند، همچون انبیاء و اولیاء(ع) واقعیات تاریخی ملت‌ها را در نظر می‌گیرند و آن‌ها را قدم به قدم جلو می‌برند. به همین جهت هر ملتی با هر درجه از حیات اجتماعی می‌تواند از دین خدا استفاده کند و قدمی جلوتر برود. این را مقایسه کنید با کسانی‌که می‌خواهند ملّتی را با فشار به رنگی که خود در نظر گرفته‌اند در آورند، این‌ها به سرنوشت صدام حسین و آریل شارون خواهند رسید.
امام جواد(ع) نیز می‌فرمایند: «الْأَیَّامُ تَهْتِكُ لَكَ الْأَمْرَ عَنِ الْأَسْرَارِ الْكَامِنَة»(139) گذشت زمان پرده‏ها را می‌درد و اسرار نهان را بر تو آشكار می‌كند.
پس طبق سخن حضرت باید جهت تاریخی ملت را شناخت و بر اساس آن برنامه‌ریزی کرد تا بهترین نتیجه نصیب آن ملت شود. مسلّم وقتی زمانه عزم عبور از لیبرال دموکراسی را دارد و آن را فریب احزاب سیاسی می‌داند، جهت‌گیری آن به سوی اندیشه‌ای است که حقایق قدسی را جهت حاکمیت امور اجتماعی مردم گوشزد می‌کند. در این حال اگر کسی توانست جایگاه امامتی را که تشیع متوجه آن است درست تبیین کند علاوه بر آن‌که زمانه را درست تشخیص داده و می‌داند گذشت زمان در حال پاره‌کردن پرده‌های نظام لیبرال دموکراسی است، می‌فهمد چه چیزی را جایگزین کند تا جواب صحیحی به گذشت زمان داده باشد.
امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: «مَنْ فَهِمَ مَوَاعِظَ الزَّمَانِ لَمْ یَسْكُنْ إِلَى حُسْنِ الظَّنِّ بِالْأَیَّام‏»(140) هركه پندهاى زمانه را بفهمد، به خوش‏گمانى، به روزگار دل نسپارد.
مواعظ زمان آن است که هیچ‌چیزی جز حق در افق تاریخ مدّنظر نیست و به جریان‌های باطلِ زمانه‌ی خود خوش‌بین مباش که چون کف روی آب رفتنی هستند، آیا درک چنین موعظه‌ای از زمان موجب نمی‌شود تا انسان‌ها وارد بهترین تحرک در زندگی خود شوند و فریب وضع موجود جهان را که می‌خواهد ناپایداری خود را پایدار نشان دهد، نخورند؟
با توجه به این نکات است که حضرت علی(ع) می‌فرمایند: «مَنْ أَمِنَ الزَّمَانَ خَانَهُ وَ مَنْ أَعْظَمَهُ أَهَانَه‏»(141) هرکس نسبت به زمانه‌ی خود احساس امنیت کند و متوجه نباشد قواعد آن پایدار نمی‌ماند، زمانه به او خیانت می‌کند و هرکس زمانه‌ی خود را بزرگ بپندارد و گمان کند حقیقت همان است که فعلاً واقع است، توسط زمانه‌ خوار می‌شود زیرا چیزی نمی‌گذرد که معلوم می‌گردد که اشتباهاً آن زمان را بزرگ داشته و از دگرگونی آن غفلت کرده.
آیا این سخن ما را متوجه این امر نمی‌کند که زمانه‌ی خود را درست بشناسیم بدون آن‌که به آن اعتماد کنیم و یا بیش از حدّ آن را بزرگ و واقعی بدانیم؟
فرهنگ مدرنیته با بی‌تاریخ‌کردن ملت‌ها کاری کرد که ما حادثه‌های تاریخی خود را بدون ارتباط با روح تاریخی‌مان، به صورت منقطع بنگریم و در آن صورت از آگاهی تاریخی لازم بی‌بهره باشیم و تا تاریخِ فکر و عقیده‌ی خود را نشناسیم نمی‌فهمیم ما در کجای تاریخ خود قرار داریم تا معلوم شود کجا باید برویم و موانع تاریخی ما کدام است و آن موانع جایگاه تاریخی‌شان کجا است تا وقت عبور از آن‌ها معلوم شود.
منظور از طرح این روایات آن است که متوجه شویم باید به روح زمانه توجه داشت و بر اساس روح حاکم در زمان اقدامات خود را انجام داد .