تربیت
Tarbiat.Org

امام و امامت در تکوین و تشریع
اصغر طاهرزاده

ضرورت وجود امام

دو چیز در جهان امروز به فراموشی سپرده شده، یکی این که بشر از خود سؤال نمی‌کند آیا در نظام احسن الهی مدیریتی که بر اساس آن قدسی‌ترین انسان در جهان حکم براند نیاز هست یا نه؟ و دیگر این‌که آیا خداوند چنین نیازی را جواب داده یا نه؟ چطور نظامِ اَحسنِ بدن باید طوری باشد که دو چشم در آن باشد و خدا نیز آن نیاز را بدون کم و زیاد برآورده کرده است؟ آیا می‌شود جهان بشری نیاز به مدیریت انسان کامل داشته باشد و خدا جواب ندهد؟ وقتی خداوند شریعت را با آن همه دقایق به بشریت می‌دهد، نمی‌شود که شریعت بیاید ولی مدیریتی مطابق روح شریعت به بشریت داده نشود. نمی‌شود پیغمبری بیاید و شریعتی آنچنان همه جانبه ارائه دهد ولی مدیریت جهان که باید براساس آن شریعت و در ارتباط با عالم غیب عملی گردد، تعطیل گردد. چون این یک نوع بخل ورزیدن به نیاز بشر است که از ساحت ربوبی به دور است و یک نمونه هم نداریم که بشر بدون شریعت و مدیریت الهی اموراتش به سامان رسیده باشد. شیخ مفید در ارشاد نقل می‌كند كه یونس بن یعقوب روایت كرده: در محضر امام صادق(ع) شرفیاب بودم كه مردی از اهل شام بر آن حضرت وارد شد به او عرض كرد، من مردی هستم دارای علم كلام و علم فقه و عالم به احكام دین و آمده‌ام با اصحاب تو مناظره كنم. پس از صحبت‌هایی كه رد و بدل شد حضرت به مرد شامی فرمودند: با این جوانِ نورس یعنی هشام‌بن‌حكم گفتگو كن. گفت: حاضرم، پس مرد شامی به هشام گفت: در باره امامت این مرد، یعنی حضرت صادق(ع) با من گفتگو كن. هشام چنان خشمناك شد كه بر خود بلرزید، آنگاه رو به شامی كرد و گفت: ای مرد بگو بدانم آیا خدای تو برای بندگانش خیر اندیش‌تر است یا خودشان برای خود؟ شامی گفت: بلكه پروردگار من خیر اندیش‌تر است. هشام گفت: در مقام خیر اندیشی برای بندگانش در باره‌ی دین‌شان چه كرده است؟ شامی گفت: ایشان را تكلیف فرموده و برای آنان در باره‌ی آنچه به ایشان تكلیف كرده برهان و دلیل برپاداشته و بدین وسیله شبهات ایشان را برطرف ساخته است. هشام گفت: آن دلیل و برهانی كه برای ایشان به پا داشته چیست؟ شامی گفت: رسول خدا(ص) است. هشام گفت: بعد از رسول خدا كیست؟ شامی گفت: كتاب خدا و سنت. هشام گفت: آیا امروز كتاب و سنت در باره‌ی آنچه ما در آن اختلاف داریم به ما سود می‌بخشد به طوری كه اختلاف را از میان ما بردارد و اتفاق در میان ما برقرار سازد؟ شامی گفت: آری. هشام گفت: پس چرا ما و تو اختلاف كرده‌ایم و تو از شام به نزد ما آمده‌ای و گمان می‌كنی كه به رأی خویش عمل كردن، راه دین است، در حالی كه ما در یك رأی نیستیم و نتوانسته‌ایم در یك رأی باشیم؟ مرد شامی خاموش شد و در فكر فرو رفت. امام صادق(ع) به او فرمود: چرا سخن نمی‌گویی؟ شامی گفت: اگر بگویم ما اختلاف نداریم ، به دروغ سخن گفته‌ام، و اگر بگویم كتاب و سنت اختلاف را از میان برمی‌دارد بیهوده سخن گفته‌ام، زیرا كتاب و سنت از نظر مدلول و مفهوم توجیهاتی مختلف دارند، ولی من همانند همین پرسش‌ها را از او می‌كنم. حضرت فرمودند: از او بپرس. پس آن مرد شامی به هشام گفت: چه كسی خیراندیش‌تر برای مردم است، خدای ایشان یا خودشان؟ هشام گفت: خدای ایشان. شامی گفت: آیا خداوند برای ایشان كسی را برپا داشته كه ایشان را متحد گرداند و اختلاف را از میان‌شان بردارد و حق را از برای آنان از باطل آشكار كند؟ هشام گفت: آری. شامی گفت: آن كیست؟ هشام گفت: اما در آغازِ شریعت آن كس رسول خدا (ص) بوده، و اما پس از رسول‌خدا (ص)دیگری است. شامی گفت: آن‌كس دیگر كه در حجت جانشین پیغمبر است كیست؟ هشام گفت: در این زمان یا پیش از آن؟ شامی گفت: در این زمان؟ هشام گفت: این‌ کسی‌كه نشسته است- یعنی‌امام صادق(ع)- كسی كه مردم از اطراف جهان به سویش رهسپار گردند و از روی دانشی كه به ارث از پدر و جدّش به او رسیده از خبرهای آسمانی ما را آگاه می‌كند. شامی گفت: من از كجا می‌توانم این حقیقت را بدانم؟ هشام گفت: هر چه می‌خواهی از او بپرس. شامی گفت: جای عذری برای من باقی نگذاشتی و بر من است كه از او بپرسم. حضرت امام صادق(ع) فرمودند: ای مرد شامی من زحمت پرسش‌كردن را برای تو آسان می‌كنم و به تو خبر می‌دهم از جریان آمدنت و سفری كه كردی. و ریز، ریز سفرش را بیان فرمودند. مرد شامی گفت: همه را راست گفتید و به حضرت ایمان آورد.(28)