سؤال: شما فرمودهاید: «ازدواج برای این است كه انسان زندگی را بهتر و همهجانبه ادامه بدهد»، منظور چیست؟
جواب: زن و شوهر اگر به کمک همدیگر بنای سادهزیستی و نظر به زندگی معنوی را داشته باشند، یقیناً بهتر از وقتی که تنها هستند کارشان جلو میرود. کلاننگری مرد از یک طرف، و ظریفنگری زن از طرف دیگر حرکت انسان را کامل میکند. هرکدام در عین سادگی، با صفا و صمیمیت به همدیگر کمک میکنند. همانطور که زنان در طرف منفی زندگی، انسان را گرفتار تجمل میکنند، در طرف مثبت زندگی هم نقش زنان در بهوجودآوردن شرایطی که در عین «سادگی»، همراه با آراستگی و صفا باشد، نقش بهسزایی دارند. در حالی که آقایان در زمان مجردی، سادگی را با بیقیدی در لباس و در ظاهر یکی میگیرند. به عبارت دیگر بسیار کماند مردانی که بتوانند سادگی را با آراستگی همراه کنند.
شما از منظر خودتان به خودتان نگاه میكنید، آن منظر برای ارزیابی خودتان منظر كاملی نیست؛ بقیه هم كه نمیتوانند آن طور که همسر آدم با نگاه کاملاً دوستانه، به آدم نگاه میکند، نگاه کنند. لذا احدی زیر این آسمان به اندازة همسر آدم، حساسیت دوستانه نسبت به آدم ندارد، حتی پدر و مادر؛ چون پدر و مادرتان، خانوادهی شما را به عنوان یک هستهی مستقل نمیبینند، آنها فرزندشان را عضو خانوادة خودشان میبینند.
اگر به این نتیجه برسیم كه تنها كسی كه اگر نگاهش سالم و مشفقانه باشد، میتواند ما را از همة جوانب درست نگاهكند، همسر آدم است، حال اگر همسر شما شفیقانه توصیهای به شما كرد، هیچ توصیهای به اندازة این توصیه نمیتواند زنده و مفید باشد. در یك چنین فضایی، اگر شما بخواهید ساده زندگیكنید، او هم بخواهد ساده زندگیكند، خیلی خوب میتوانید كمك کنید.
منظور از راحت زندگیکردن این است که شما از طریق همسرتان مزاحمتهای قوة وهمیه را که مانع باقیماندن در عفت جنسی است، مرتفع میكنید، این موضوع زن و مرد ندارد. با ازدواج سالم از یک طرف مزاحمتهای قوة وهمیه مرتفع میشود، از طرف دیگر تنهاییهای آزاردهنده هم نخواهید داشت . انسانها از چهلسالگی به بعد بهشدت نیاز دارند که «مأنوس» داشته باشند و این نه به صرف میل شهوانی است، بلکه بیشتر یک نیاز روحی در میان است و در صورتی که شما از ابتدای زندگی نوع برخوردهای خود را طوری تنظیم کنید که در شرایطِ نیاز به مأنوس، روحهایتان همدیگر را بشناسند و همدیگر را درک کنند نتایج خوبی میگیرید. حیف که امروزه اکثر زندگیها طوری نیست كه همسران بعد از سی، چهلسال، همدیگر را بهعنوان «شفیق مأنوس» كشفكنند تا بتوانند دلسوز هم باشند. متأسفانه عموماً در سالهای چهل به بعد زنها طرف فرزندان میروند و مردها طرف رفقای قدیم، و عملاً زن و شوهر در آن سن با هم غریبهتر هم میشوند، در صورتی که حتی در موقعی که انسان در زندگی سلوکی میخواهد تنها باشد و خود باشد و خدای خود، تنها کسی که مزاحم آن تنهایی نیست همسر انسان است. به نظرم آن کسانی که چون میخواستهاند تنها باشند، ازدواج نکردهاند، آنقدری كه از طریق تنهایی، به زحمت افتادهاند و نتیجه نگرفتهاند؛ امکان آن بوده است که با ازدواج با زحمتهای كمتری به همین مقامات رسید. زیرا همسر انسان مزاحم خلوت انسان نیست. تنها كسی كه در سلوک، بودش بودنِ مزاحم نیست، همسر آدم است.
به هر حال احساس نیاز به مأنوس چیزی است که با همسر شما حل میشود، از طرف دیگر وجود همسر مزاحم نیاز به تنهایی شما نخواهد بود.
سؤال: آیا نیاز هست كه یك عارف، در كنار انس با خدا، انس با یك مخلوق مثل همسرهم داشته باشد؟
جواب: قوة خیال در دنیا آنقدر مجرد نمیشود که بهکلی از توجه به صورت آزاد شود. قوهی خیال را باید با مأنوسِ مناسب تغذیه کرد. در تئوری و به صورت انتزاعی ممکن است فکر کنیم قلب وقتی با خدا مأنوس شد دیگر نیاز به مؤانسِ دیگر ندارد، ولی در عمل چنین نیست. چون قلب یک وجهی دارد که طالب مأنوس مناسب است، حال تا حدّی رفقای اهل سلوک این نیاز را جبران میکنند ولی همسرِ مناسب جای خود را دارد. مولوی در همین رابطه میگوید:
مصطفی آمد که سازد هم دمی
کَلِّمِینی یا حمیراء کَلِّمِی
یعنی رسول خدا(ص) به همسرشان میفرمودند کمی برای من صحبت کن. چون روحْ در جنبهی خیال خود نیاز به یك مأنوس مجسَّم دارد. شما زن و شوهرهای جوان، فعلاً راههای نرفتهی زیادی در پیش دارید ولی حدود چهلسالگی که قدرت «جمع» پیدا میکنید میتوانید در عین توجه به جنبههای معقول عالم، با مرتبهی خیالِ آن معقولات هم زندگی کنید. اینکه میبینید پیرمردها و پیرزنها بیشتر حوصلهشان سر میرود، چون جنبهی اُنس خیالی در آنها بیشتر از قبل به میدان آمده منتها اگر خود را درست تربیت کرده بودند جنبهی ارتباط با مأنوساتِ غیبی در آنها غلبه میکرد و اینهمه از تنهایی خود گلهمند نبودند.
سؤال: پیامبر(ص) میفرمایند: «خِیارِ اَمَّتِی اَلْمُتَأهِّلُون وَ شِرارُ أمَّتِی الْعُزّاب»(90) بهترین افراد امت من متأهلاناند و بدترین امت من عَزَبها هستند. منظور حضرت از این حدیث چیست؟
جواب: عزبها یعنی كسانی كه از زیر بار مسئولیت خانواده بدون دلیل شانه خالی میکنند و آمادهی فداكاری نیستند. علامه طباطبائی(ره) میگویند؛ بسیاری از کسانی كه جرئت ازدواج ندارند، به این دلیل است كه حاضر نیستند خود را برای یک زندگی همراه با همسر و فرزند فدا كنند و محدودیتهای یک زندگی و تربیت فرزندان را بهعهده بگیرند. پس منظور از عَزب آنهایی نیستند که میخواهند ازدواج کنند اما شرایط ازدواجشان فراهم نیست، اینها را که نمیشود گفت بدترین افراد امت پیامبراند. قرآن میفرماید: اگر كسی به خاطر فراهمنبودن شرایط، ازدواج نكند با خویشتنداری عفت خود را حفظ کند تا خداوند امکانات آن را به فضل خود به او برساند.(91) این نوع عزببودن غیر از آن است که انسان به جهت زیر بارنرفتن مسئولیت خانواده ازدواج نمیکند. ولی به هر حال ازدواج یک امر مستحب است، لذا حتی ممکن است افرادی باشند که به دلایل دیگر ازدواج نکنند، پس اطلاق بدترین افراد امت به افراد عزب، مربوط به افراد خاص و در شرایط خاص است.
شخصی از حضرت امیرالمؤمنین(ع) در رابطه با ازدواج سؤال کرد؛ حضرت فرمودند: میتوانی به شیوة برادرم عیسی(ع) عملکنی - و ازدواج نکنی- و میتوانی به سنت حبیبم محمد(ص) عمل کنی - و ازدواج نمایی-
آن روایاتی که نشان میدهد رسول خدا(ص) اصرار بر ازدواج دارند و حتی میفرمایند: از من نیست کسی که از سنت من -که ازدواجکردن است- فاصله بگیرد، میخواهند بگویند؛ مسلمان حق ندارد در بستر طبیعیِ زندگی، از ازدواج فراركند. اما اگر شخص خاصی در موقعیت خاص اجتماعی یا روحی، یا جسمی قرار دارد وظیفهاش چیز دیگری است.
آقایی میگفت پدر و مادرم اصرار دارند كه ازدواجكنم در حالی که در خودم چنین نیازی را احساس نمیکنم، میترسم با ازدواج نهتنها برای خودم دردسر درست کنم، بلکه برای آن دختری که با او ازدواج میکنم دردسر باشم. این از همانهایی است که میتواند به سیرهی حضرت عیسی(ع) عمل کند.
سؤال: چرا اگر انسان در رابطه با ازدواج شکست بخورد، گویا در همهی زندگی شکست خورده ولی شکست در سایر امور زندگی اینچنین جانکاه نیست؟
جواب: اگر انسان زندگی را درست شناخت و متوجه شد اهدافی در زندگی هست که باید برای رسیدن به آن اهداف خانواده تشکیل دهد، آنهم خانوادهای با فضا و فرهنگ دینی. حال اگر با انجام ازدواج متوجه شد همسر او متوجه چنین حساسیتی نسبت به کانون خانواده نیست، اینجاست که احساس میکند در کلّ زندگی شکست خورده است، وگرنه افرادی که با تشکیل خانواده هدف بزرگی را دنبال نمیکنند، اینان نه شکستشان در زندگی یک شکست جانکاه است و نه پیروزی آنها یک پیروزی بزرگ است. ازدواجی که بنای زن و مرد عبارت باشد از ترک خود و جایدادن حکم خدا در زندگی، شکستش شکست بزرگ، و پیروزیش پیروزی بزرگ است و برای این دو نفر ازدواج عبارت است از ورود در جادهای که آرامآرام به نتیجهی بزرگی منتهی میشود، و حال اگر در ازدواج شکست بخورند از آن نتیجهی بزرگ محروم شدهاند.
سؤال: آیا این همهی فوایدی که برای ازدواج شمردید، ریشه در تجربهی جنابعالی دارد یا اشارات دینی نیز در این رابطه مدّ نظر میباشد؟
جواب: فکر میکنم هر دو. قرآن میفرماید؛ «وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ»(92) از آیات الهی آن است که برای شما همسرانی قرار داد تا در کنار همدیگر به آرامش و سکینه برسید. اگر در قرآن عنایت بفرمایید واژهی «سکینه» یک حالت روحانی و الهی است و نه یک موضوع روانی، و لذا خداوند هدف ازدواج را «سکینه» قرار داده است تا انسانها در یک حالت بقاء و ارتباط با باقی مطلق قرار گیرند و در راستای بستر کمالبودن خانواده امیرالمؤمنین(ع) در وصف فاطمه زهرا(س) میفرماید: «نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَی طاعَةِ الله»(93) چه یار خوبی است همسری که انسان را در سیر طاعت الهی یاری رساند. پس موضوع فواید ازدواج موضوعی است که در عمق آیات و روایات ما مطرح است، چون در یک خانوادهی توحیدی، زن و مرد احساس مسئولیت میکنند تا بستر خانواده را جهت تعالی توحیدی همدیگر فراهم نمایند و در چنین بستری نتایجی گرفته میشود که در شرایط مجردبودن گرفته نمیشود. به همان دلیل که بستر ایثاری که در خانواده فراهم میشود شرط بعضی از کمالات است و در چنین بستری است که آن محبت اولیه میماند و پخته میشود وگرنه اگر زن و شوهری نتوانند در کنار هم به کمالات معنوی دست یابند، روحیهی نارضایتی از همدیگر در آنها رشد میکند و از نتایجی که میتوانستند با ازدواج بهدست آورند محروم میشوند.