تربیت
Tarbiat.Org

زن، آن‌گونه که باید باشد (زن - خانواده - بحران)
اصغر طاهرزاده

کمال حقیقی از آن کیست؟

حال با توجه به بحث‌هایی که شد بر گردید به آیه‌ای که در ابتدای بحث مطرح شد. فرمود: ای انسان‌ها اگر سیر و مسیر‌تان آن باشد که عملِ صالحِ شرعی جزء زندگی‌تان قرار گرفت به حیاتی طیب و پاک یعنی حیاتی که از هر گونه نقص‌ فکری و صفت عملی مبرا است، نایل می‌شوید و در این مسیر هیچ تفاوتی بین زن و مرد نیست، و در راستای ادامه چنین زندگی، همه اعمالتان به عالی‌ترین شکلِ ممکن پذیرفته می‌شود.
در نگاه فوق نظر زن و مرد را به سوی هدفی فوق اهداف عادی و سطحی زندگی می‌اندازد و همان‌طور که عرفا می‌گویند؛ انسان‌ها بر اساس آرزوهایشان ارزیابی می‌شوند. اسلام با داشتن آرزویی چنین بزرگ، انسان‌ها را دعوت به بزرگی‌هایی فوق بزرگی‌های اهل دنیا می‌کند.
اگر آرزو‌های انسان پست شد انسان هم پست می‌شود هر چند استعداد متعالی شدن داشته باشد و اگر آرزوهایش متعالی شد این انسان متعالی است، هر چند با تلاش به آن آرزوها برسد. وقتی متوجه باشیم ارزش هر موجودی به عظمت اهدافی است که آن موجود استعداد رسیدن به آن اهداف را داشته باشد، متوجه می‌شویم وسعت انسان با داشتن دست‌یابی به حیات طیب، تا کجا است. بعضی از اهداف هر چند بزرگ باشد، برای بعضی موجودات غیر قابل دسترس است؛ مثلاً تفکر عمیق برای حیوان قابل حصول نیست چون استعداد آن را ندارد، اما اگر موجودی استعداد رسیدن به اهدافی را داشته باشد به این معنی نیست که به راحتی و بدون تلاش به آن‌ها دست می‌یابد، باید برای رسیدن به اهدافِ متعالی‌ از میل‌هایی بگذرد و از محدودیت‌ها خود را آزاد کند تا زمینه رسیدنِ به اهداف عالیه در آن شکل بگیرد. مثل قرب الی الله که زمینه و استعداد آن برای همه انسان‌ها هست ولی همه انسان‌ها به آن مقام به طور طبیعی و بدون تلاش خاص نمی‌رسند، هر چند آن هدف برای همه رسیدنی است. انسان بر این اساس که می‌تواند به حیات طیب برسد عالی‌تر از حیوان است ولی تا وقتی نرسیده است فرقی با حیوان نمی‌کند. پس از یک جهت هر موجودی بر اساس هدفی که استعداد یافتن آن را دارد ارزیابی می‌شود به این معنی که این موجود می‌تواند متعالی باشد. هیچ‌وقت نمی‌گویند که حیوان می‌تواند متفکر باشد، ولی می‌گویند انسان می‌تواند متفکر باشد. حالا اگر انسان می‌تواند به حیاتِ طیب برسد به عنوان یک ملاک می‌توان او را به عنوان مخلوقی بزرگ ارزیابی کرد ولی از جهت دیگر هرکس به این هدف برسد متعالی است نه هرکس که فقط در حدّ استعداد رسیدن به آن هدف متوقف باشد. در آیه مورد بحث می‌فرماید رسیدن به حیات طیب، زن و مرد ندارد. یعنی چون ملاک ارزیابی انسان حیات طیب است و چون زن و مرد هر دو امکان رسیدن به این هدف را دارند پس در دیدگاه اسلام زن و مرد هر دو در یک کمال بالقوه‌با هم برابرند، یعنی هر دو می‌توانند به این حیات طیب برسند. اما وقتی رسیدند از نظر کمال فرقی با همدیگر ندارند ولی این بدین معنی نیست که آن دو در هر حال با هر خصوصیت، ارزش مساوی دارند! این چیزی است که روح اومانیستی و پیروان فمینیسم بر آن تأکید دارد. قرآن برای آن‌که انسان‌ها گرفتار چنین مهلکه‌ای نشوند موضوع «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»؛(64) را به میان می‌آورد تا روشن کند نه تنها هر زنی با هر مردی از نظر ارزش مساوی نیست، که هر مردی با هر مردی نیز مساوی نیست، بلکه ارزش همه به اندازه تقوایی است که دارند و اگر از این موضوع غفلت شود انواع ارزش‌گذاری‌های مَن در آوری به میان می‌آید و مردم را مشغول خود می‌کند و از اصل کمال غفلت می‌شود.
حرف این بود که برای رسیدن به حیات طیب امکانات مشابهی در اختیار زن و مرد گذاشته‌اند و هدایت قرآن برای رساندن انسان‌ها به آن کمال است، قرآن آمده است تا ما را به سوی حیات طیب هدایت کند. قرآن؛ نیامده بگوید آیا مساوی هستیم یا نیستیم، چون درد ما این نیست، باید دید چطور دردمان را درمان کنیم. از آن طرف نگاه کنیم به جامعه‌ای که چون نتوانسته است در فرهنگ خود این مسئله را درست حل کند با چه مصیبت‌هایی روبه‌روست. پس اگر سؤال شود آیا برای رسیدن به حیات طیب، زن و مرد دارای استعداد مساوی هستند و امکانات مشابهی در اختیارشان گذاشته‌اند؟ جواب مثبت است، منتها باید متوجه بود که هرکدام اگر در مسیری که باید سیر کنند قرار گیرند و استعدادهای خود را به کار اندازند به آن هدف متعالی که برای هر دو یکسان است می‌رسند. باید به این نکته نیز توجه کرد که زن و مرد از یک جهت دارای ابعاد ثابت و یکسانی هستند که هر دو باید آن را رشد دهند، در همین راستا بعضی از احکام الهی به صورت کلی برای زن و مرد یکسان است و به بُعد انسانی و ثابت و مشترک بین آن دو نظر دارد. مثل این‌که زن و مرد هر دو باید نماز صبح را دو رکعت بخوانند. ولی از جهت دیگر هر کدام برای رسیدن به حیات طیب استعدادهای مخصوص به خود را دارند که پیرو آن استعدادها وظایفی مخصوص به خود دارند. انسانی که بدنش زن است اگر خواست به حیات طیب برسد باید ابعاد مخصوصِ زن بودنش را بشناسد و رشد دهد، مردی هم که خواست به حیات طیب برسد باید دو کار انجام دهد، یک کار مربوط به انسانیت مشترک بین مرد و زن است و یک کار انجام وظایف مخصوص به مردبودن است. حال اگر آن وظایفی که مربوط به مردبودن است درست انجام ندهد در واقع وظیفه‌اش را که منجر به رسیدن به حیات طیب است درست انجام نداده و به قرب الهی که مقصد و مقصود همه انسان‌ها است نایل نمی‌شود.
خداوند ولی مطلق است و قرآن در این رابطه می‌فرماید: «فَاللّهُ هُوَ الْوَلِی»؛ آن ولی مطلقِ هستی برای این‌که ما را به ولایت و قرب برساند تا از همه‌ی آفات و خطراتِ راه آسوده شویم برنامه به ما داده است تا طبق آن وظیفه خود را بشناسیم و بدان عمل کنیم. اگر راه نبوت و امامت بسته است و مخصوص ذوات خاص است، راه ولایت بسته نیست همه می‌توانند «ولی‌‌الله» شوند، اگر کسی عقب افتاد مشکل مربوط به خودش است. خداوند جهانی آفریده و زمینه‌هایی فراهم کرده است که همه به آن نقطه انتهایی کمال یعنی «ولی‌‌الله» شدن نایل شوند، و به ما خبر می‌دهد کسی که به مقام ولی‌‌اللهی رسید همه‌ی غم‌ها و حزن‌ها که برای انسان‌های معمولی هست، زیر پایش قرار می‌گیرد، چون هر غم و حزنی ریشه در محرومیت از مقصد و مقصود دارد، کسی که به مقام اُنس با خداوند رسیده به همه مطلوب‌های خود نایل شده است. خدایی که ولی عالم هستی است و به حکم رحمت و ربوبیتش می‌خواهد انسان‌ها همگی ولی ‌الله شوند و به عالی‌ترین مقصد دست یابند، برای آن‌ها برنامه‌ای تعیین فرموده و وظایفی قرار داده است وظایف الهی دریچه‌هایی هستند که ولی هستی جلو انسان‌ها باز کرده است تا بتوانند به قرب او برسند. حال بعضی از آن دریچه‌ها فرائض‌اند و نمی‌شود در انجام آن‌ها کوتاه آمد و بعضی نوافل‌اند و رخصت انجام‌ندادنش را داده‌اند رسول خدا(ص) در حدیث قدسی می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ: لَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ وَ إِنِ اسْتَعَاذَنِی أَعَذْتُه»(65)
خداى تعالى می‌فرماید: همیشه بنده‏ى من به‌وسیله نوافل به من نزدیك مى‏شود در صورتى كه كاملاً به من اخلاص دارد تا این‌كه او را دوست دارم، پس هرگاه او را دوست داشتم گوش او می‌شوم که بدان می‌شنود و چشم او می‌شوم که بدان می‌بیند و دست او می‌شوم که بدان می‌گیرد اگر از من چیزى بخواهد به او می‌دهم و اگر به من پناه آورد پناهش مى‏دهم.
در جای دیگر رسول خدا(ص) می‌فرماید: «قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى... وَ مَا یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدِی بِمِثْلِ أَدَاءِ مَا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ لَا یَزَالُ عَبْدِی یَبْتَهِلُ إِلَیَّ حَتَّى أُحِبَّهُ وَ مَنْ أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ لَهُ سَمْعاً وَ بَصَراً وَ یَداً وَ مَوْئِلًا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ»؛(66)‏
خداوند مى‏فرماید: ... بندگان من آن‌طور که با اداء واجبات مى‏توانند خود را به من نزدیك كنند، از هیچ طریقه‌ی دیگر نمی‌توانند. بنده‌ی من همواره به طرف من تضرع و زارى مى‏كند تا آن‌گاه كه او را دوست مى‏دارم، و هرکس را دوست گرفتم گوش و چشم و دست او خواهم شد، هرگاه مرا بخواند او را اجابت مى‏كنم و اگر از من چیزى بخواهد به او مى‏دهم.
یعنی انسان از طریق انجام فرائض و نوافل دیگر خودی برایش نمی‌ماند، خدا به جای مشاعر او قرار می‌گیرد، تمام وجودش غرق او می‌شود و مظهر بصیرت خداوند می‌گردد، و در واقع خداوند چشم او را در تصرف خود در می‌آورد، الهی می‌بیند و الهی می‌شنود، دیگر شیطانی نمی‌بیند.
پس وظیفه‌هایی که خداوند برای ما معین فرموده نقش بسیار مهمی در زندگی ما می‌توانند بازی کنند و دریچه‌ی رسیدن به مقصداند، اینجاست که ملاحظه می‌کنید عشق به وظیفه مربوط به کسی است که نمی‌خواهد در دنیا بپوسد، و قرب الهی را مقصد و مقصود خود قرار داده است و این دیگر زن و مرد ندارد.