1. از آن رو كه رئیس حكومت كسى است كه باید قوانین آن حكومت را بهتر از دیگران حفظ كند و بر اجراى كامل آنها نظارت داشته باشد، لازم است كه او آشنایى كامل به قوانین داشته
( صفحه 92 )
باشد. در نظام اسلامى كه اكثریت مردم پیرو قوانین اسلامند، باید كسى كه در رأس نظام است فقیه جامعالشرایط باشد یعنى آگاهى او از منابع قانون اسلامى به حدى باشد كه خودش بتواند قوانین و مقررات را «اجتهاد» كند نه اینكه فقط آگاه از قوانین اسلامى باشد. زیرا غیر مجتهد هم ممكن است آگاه از قوانین باشد ولى چون این آگاهىاش از راه تقلید حاصل شده است، نمىتواند حاكم شرعى باشد.
2. از سوى دیگر باید حاكم و رهبر اسلامى از تقواى لازم برخوردار باشد تا شهروندان نسبت به كارها و تصمیمهایش مطمئن باشند، و بدانند به هیچ وجه خیانتى صورت نخواهد گرفت.
3. حاكم اسلامى باید از مدیریت بالایى برخوردار باشد ـ البته این شرط براى هرحاكمى چه اسلامى و چه غیر اسلامى ضرورى است ـ تا بتواند جامعه را در راه رسیدن به اهداف مقدس و عالیهاش رهنمون سازد.
به نظر مىآید در صورت پذیرش مقدمات مزبور، نظریه ولایت فقیه، نظریهاى مقبول و آسان است. لكن كسانى بدون تبیین این مقدمات وارد بحث «ولایت فقیه» مىشوند. در نتیجه این نظریه یا همچنان نامعلوم باقى مىماند و یا به صورت نادرستى تصویر مىشود.