حضرت امام خمینی(ره) در عین آنکه بر تحقق حکومت اصرار داشتند ولی حکومت را ظهور اسماء الهی در روابط انسانی میدانستند و سخت به حضور دین در تاریخ و در روابط بین انسانها معتقد بودند و بر آن تأکید میکردند و در راستای تحقق چنین هدفی ملاصدرا را به صورتهای گوناگون و با تعبیرات خاصی توصیف میکنند، از جمله اینکه میفرمایند: «و ما ادراک مَا الْملاصدرا». یا میفرمایند: «صدر الحکماء والمتألهین و شیخ عرفای کاملین». این تجلیلها در رابطه با نگاهی است که حضرت امام به استعداد حکمت متعالیه برای تحقق حیات تاریخی اسلام دارد. امام میدانند حکمت متعالیه حکمت تاریخسازی است. بنده در همین رابطه میخواهم باب این بحث را با شما باز کنم که اگر ما بخواهیم وارد تاریخ جدید بشویم نمیتوانیم نسبت به حکمت متعالیه بیتفاوت باشیم و نمیتوانیم موضوع حکمت متعالیه را ساده بگیریم. در کتاب سلوک ذیل شخصیت امام خمینی(ره) عرایضی در این مورد داشتهام و جا دارد آن موضوع را در آنجا با دقت دنبال بفرمایید. شما با اعتقاد به وجود مقدس امام زمان(عج) و ظهور آن حضرت برای تحقق تمدن و تاریخ آینده، عملاً تقابل با فرهنگ مدرنیته را کلید زدهاید و تقابل ما با مدرنیته به جهت اعتقاد به انقلاب مهدوی است. و در همین راستا ما رویکرد غرب به عالم و آدم را نمیپذیریم، چون نحوهی دیگری از زندگی را میشناسیم که در عین الهیبودن قابل تحقق در این دنیا است.
اگر موضوع مهدویت را نتوانید به عنوان نظر به امامی که حیّ و حاضر است اثبات کنید، تمام مهدویت میشود یک باور خیالی و واردشدن در سوبژکتیویتهای که هیچ رجوعی به واقعیت ندارد. یک امام زمان خیالی که هرکس میتواند با او خوش باشد و بقیه را نیز به او دعوت کند بدون آنکه دغدغهی حضور جدّی او را در آیندهی تاریخ خود داشته باشد. اینطور نظر به حضرت مهدی(عج) داشتن، خیلی خطرناک است و عملاً مهدی(عج) واقعی را که حیّ و حاضر است از ما میگیرد. با همین روحیهی خوشبودن با مهدی خیالی دکتر سروش با تمام مثنوی مأنوس خواهد بود و با پیغمبرِ خیالی خود -که از نظر او به عنوان پیامبر، واقعیت خارجی ندارد- زندگی میکند، چون میخواهد فقط با آن خوش باشد، اصلاً کاری ندارد که در بیرون از ذهنها هست یا نیست.(116) سوبژکتیویته یعنی این و بهتر است که عزیزان این روح و روحیه را بشناسید تا جایگاه اصالت وجودی که جناب ملاصدرا مطرح میکند روشن شود و متوجه شوید چرا ملاصدرا بر «وجود» به عنوان یک حقیقتِ تشکیکبردار تأکید دارد و از اصالتدادن به مفهوم و ماهیت ما را میرهاند تا از دام سوبژکتیویته و زندگی با خیال برهاند و ما را به «وجود» که عین کمال است متصل کند تا واقعاً از نظر وجودی و کمالی شدت پیدا کنیم.
وقتی شما وارد فرهنگ غربِ امروز میشوید بهکلی جا میخورید که چگونه همهی مردم تلاششان آن است تا با عقایدی بهداشتی و به ظاهر زیبا خوش باشند. با عقایدی که هیچ دغدغهای برای واقعیبودن آن در خارج ندارند. معلوم است اگر دغدغهی واقعیبودن در ما نباشد و سعی کنیم با خیالات خود خوش باشیم و آرام بگیریم و زندگی را همین بدانیم و بس، حتماً ما هم به همین غرب میرسیم و اینکه بشر تنها باید تلاش کند با تعاملی که با خود پیدا میکند روانش را آرام نماید، حتی اگر توانست در عین عدم باور به نبوت حضرت محمد(ص) با آن حضرت یک نوع تعامل روحی داشته باشد و با او خوش باشد و او را بزرگ بشمارد. مگر آقای سروش نمیگوید حضرت محمد(ص) میپنداشت پیامبر است. خوب حالا به نظر شما اگر کسی میپندارد پیامبر است باید به او ایمان آورد یا نه؟! ما چون برای باورهایمان دغدغهی واقعیت داریم به چنین کسی که میپندارد پیامبر است، ایمان نمیآوریم اما اگر کسی سوبژکتیویته را پذیرفته باشد به او ایمان میآورد و با او و با سخنان او در یک تعامل روحی قرار میگیرد. مثل تعامل با مولوی و یا شکسپیر، بدون آنکه بخواهد قدمی از عالم ذهنی و خیالی که برای خود ساخته، بیرون بگذارد. این غیر از آن رجوعی است که شیعیانِ حضرت سید الشهداء(ع) به آن حضرت میکنند و با امام خود مأنوس میشوند، چون آنها اولاً: متوجه فطرت خود به عنوان جنبهی بالقوهی خود میباشند. ثانیاً: امام را صورت فعلیتیافتهی فطرت خود مینگرند و به همین جهت امام را از خود میدانند و فدای امام میشوند تا خودِ مادون را در مقابل خودِ مافوقِ خود قربانی کرده باشند. امام حسین(ع) را مظهر انوار جامع اسماء الهی میدانند نه اینکه عزاداری آنان برای آن حضرت صرفاً جنبهی ذهنی داشته باشد.
از یک جهت توصیهی بنده آن است که؛ غرب و مبنای فکری آن را مورد مطالعه قرار دهید و از جهت دیگر، عرض میکنم مواظب باشید گرفتار نگاه غربی به عالم و آدم نشوید. لازم است عمق سوبژکتیویته s(ع)bjectivity را بفهمید، مشروط به اینکه در فهمِ اصالت وجود به عنوان یک حقیقت تشکیکی، فربه شده باشید، چون ممکن است قصهی شما قصهی آن کسی شود که رفته بود آب بیاورد، آب او را برده بود و ما از این نوع افراد کم نداریم.
میخواهم عرض کنم؛ امام زمانی که شما بحمداللّه به عنوان یک وجود متعالی و واسطهی فیض بین ارض و سماء، معتقد به وجودشان هستید، بدون نظر به اصالت وجود، قابل اثبات برای طرف مقابل نیست و نمیتوانید تمدنی را که میخواهید در زیر سایهی مهدویت بنا کنید، درست معرفی نمایید. امروز از یک طرف بدون طرح مهدویت نمیتوانیم تمدنی را که مدّ نظر داریم پایهگذاری کنیم و از طرف دیگر نمیتوانیم بدون اصالت وجودی که ملاصدرا با طلوع غربِ مبتنی بر سوبژکتیویته مطرح کرد، مهدویت را اثبات و از غرب عبور نماییم. راهکارِ تقابل با غرب، تأکید بر اصالت وجود است و اگر خداوند در آن زمان آن بصیرت را به قلب ملاصدرا الهام نفرموده بود ما امروز در مقابل غرب در زیر سایهی نظر به حضرت مهدی(عج) امکان بهوجودآوردنِ تمدنی را که مدّ نظر داریم، نداشتیم، هرچند میپذیرم عرایضم احتیاج به توضیح دارد و باید با ارائهی مقدمات مناسب به این نتیجهای که مطرح کردم رسید. با اینهمه با اندکی تأمل بر روی نگاه غرب به عالم و آدم بر اساس سوبژهکردن همهچیز بعد از رنسانس از یک طرف و اصالت وجودِ ملا صدرا از طرف دیگر میتوان متوجه بود اصالت وجود دقیقاً در مقابل تبلیغات مستشرقین غربی که در دربار صفوی رفت و آمد داشتند و ملاصدرا متوجه اصل حرف آنها بوده، ارائه گردیده است. ملاصدرا با آن نبوغ و هوش سرشارش خیلی زود فهمید تاریخ با حضور دکارت عوض شده و تاریخی که در آن علم و عمل متحد بود به حاشیه رفته و علم معنای دیگری پیدا کرده و غربی شروع شده که در نگاه آن، دانایی عین عمل نیست. تقید به عبودیت در ذیل ایمان به وجود خدا در محاق خواهد رفت تا آنجا که آن فرهنگ در اوج خود از طریق «پوپر» بحث جدایی «هست» از «باید» را مطرح کرد و پیوند بین «وجودِ حق» و «حضور اوامر حق» در زندگی بشر از هم گسست. زیرا باوری از خداوند مطرح شد که تنها کافی است در ذهن خود به آن خدا باور داشته باشی ولی درک لوازم آن باور، کار انسان بصیری چون ملاصدرا بود تا ثابت کند هویت هستها عین تعلّق به هستِ مطلق است و این تعلّق در موطن روح انسانی با عبودیت و پذیرفتن بایدهای الهی از واقعیت و هستِ انسان جداییناپذیر است.
اینکه تعجب میکنید چگونه قبلاً اگر عالم یا دانشمندی مطلبی را اثبات میکرد دیگر دغدغهی عملِ مطابق آن نبود بلکه آن علم به خودی خود عمل را به همراه میآورد، به جهت آن بود که روحی مثل روح مدرنیته در آن زمان حاکم نبود و ملاصدرا تاریخی را که منجر به سوبژکتیویته میشد خوب فهمید. سوژه یعنی آنچه که در ذهن من است، «من» را تشکیل میدهد، «من» همان داناییام هستم. در صورتیکه دانایی در عمل معنا داشت و عالم بیعمل مورد تنفر بود.
مهدویتی که در واقع ادامهی تشیع است با این تفکری که ملاصدرا مطرح میکرد از خطر سوبژهشدن رهید و شیعه در ذیل اعتقاد به اصالت وجود، با غرب همزبان نخواهد شد، چون میتواند ثابت کند مهدی(عج) یک حقیقت وجودی است که به عنوان خلیفهی بالفعل خداوند جامع همهی کمالات الهی میباشد. این عقیده با اصالت وجود، قابل طرح برای عقل بشریت است. شما اگر امروز اصالت وجود را به میدان نیاورید، مهدویت تنها یک باور خواهد شد که عدهای آن را پذیرفتهاند و عدهای هم آن را نپذیرفتهاند، بدون آنکه این دو رجحانی بر همدیگر داشته باشند. در نهایت میتوان گفت: اعتقاد به مهدویت باور خوبی است. مثل آنکه فویرباخ در مورد خدا و معاد میگوید که البته خدا و معادی نیست ولی باورهای خوبی است. این همان سوبژهشدن عقاید است. حضرت امام خمینی(ره) با تأکید بر روی مکتب ملاصدرا و اصالت وجود، متوجه هستند تاریخی که با توحید شروع شده نیاز به چنین پشتوانهی فلسفی دارد.
توصیهی بنده آن است که عزیزان متوجه باشند بهترین نحوهی زندگی وقتی شروع میشود که بتوانید اندیشهی خود را به تقدیری که در عالم جاری شده گره بزنید و بیرون از تاریخ زندگی نکنید وگرنه در خلأ و پوچی و بی هویتی گرفتار میشوید. در کنار زندگی در ذیل شخصیت اشراقی حضرت امام(ره)، توجه به حکمت متعالیهی ملاصدرا، زندگی در تاریخی است که در مقابل ظلمات غرب نظر به تمدن مهدوی دارد. هرچند میدانم حضور در تاریخی که بیرون از تاریخ تجدد است کار مشکلی است و با تذکر مدام و حضور در ماوراء زمانه ممکن است. گفت:
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم