تربیت
Tarbiat.Org

امام خمینی(رضوان الله تعالی علیه) و سلوک در تقدیر توحیدی زمانه
اصغر طاهرزاده

ایستادن در نقطه‌ای جلوتر از زمان

عرض کردم؛ برای ارتباط با شخصیت اشراقی حضرت امام دو وجه را باید مدّ نظر قرار داد. یکی آن‌که باید نظر به تقدیری داشت که در عالم جاری است و حضرت امام خمینی(ره) توانستند خود را مسیر تحقق آن قرار دهند و از این طریق خدمت شایانی به بشریت کردند. و دیگر این‌که با ارتباط وجودی با ملکوت حضرت امام -که مقدمه‌ی آن معرفت نفس است با رویکرد وجودی به نفس- می‌توان آن ارتباط اشراقی را به فعلیت درآورد و در نقطه‌ای جلوتر از زمان خود ایستاد و معنای سلوک ذیل شخصیت اشراقی حضرت امام این است و تنها از طریق چنین سلوکی تاریخ جدید در مقابل ما گشوده می‌شود. ما باید در چنین روزگاری زندگی کنیم تا در بیرون تاریخ خود نباشیم. به برکت چنین حضوری که بر آن تأکید دارم همه‌ی بن‌بست‌ها بی‌معنا می‌شوند و همه‌ی راه‌ها ظهور می‌کنند.
امیرالمؤمنین(ع) مى‏فرمایند: «لَا تَجْهَلْ نَفْسَكَ فَإِنَّ الْجَاهِلَ مَعْرِفَةَ نَفْسِهِ جَاهِلٌ‏ بِكُلِ‏ شَى‏ءٍ» مواظب باش به خود جاهل نباشى، زیرا هركس به خود جاهل بود، به هر علم و معرفتى جاهل است و هیچ چیزى را درست نمى‏شناسد. چون جایگاه حقیقی علم و معرفت، قلب مبارک امام معصوم است و فقط از طریق نگاه وجودی می‌شود قلب مبارک امام معصوم را درک کرد و از طرفی معرفت به نفس به عنوان تنها حقیقت وجودی که در پیش ما است، راهی است برای احساس وجود. نه اسم شما وجودی است، نه جنس شما. تنها وجودی که در نزد شما است و می‌توانید حسّ کنید نفس‌تان است إلاّ این‌که طوری با نفس‌تان برخورد کنید که آن را هم به صورت حصولی و مفهومی در نظر آورید که دیگر پنجره‌ی احساسِ «وجود» را در همه‌ی ابعاد در مقابل خود بسته‌اید. این‌که ائمه(ع) این‌قدر بر معرفت نفس و خودشناسی اصرار دارند چون از این طریق نگاه ما به عالم و آدم وجودی می‌شود و در آینه‌ی مخلوقات نظر به اسماء الهی می‌کنیم. این خودشناسی که اهل‌البیت(ع) توصیه می‌کنند زمین تا آسمان با آن‌که سقراط می‌گوید فرق دارد. هرچند آن سخن نیز در جای خود ارزشمند است، ولی از آن‌جایی که سقراط یک فیلسوف است و نگاه فلسفه به موضوعات نگاهی حصولی و مفهومی است، سخن او در مقایسه با سخن اهل‌البیت(ع) که معارفشان سراسر قلبی و حضوری است دارای دو رویکرد است. در نگاه سقراط ما با نفس خود به عنوان یک مفهوم مرتبط هستیم نه به عنوان پنجره‌ای که ما را به «وجود» رهنمون می‌شود. همین ضعف و حتی شدیدتر از آن در سخن معروف دکارت یا در کوژیتوی دکارت است که می‌گوید: «من فکر می‌کنم پس هستم» دکارت خودی را که در فکر خود دارد، اصیل می‌داند و همه‌چیز را با این خودی که به آن فکر می‌کند، ارزیابی می‌نماید و همین موجب ظهور بشرِ خودبنیاد شد که می‌خواهد با اتکای به خود و بدون توجه به خدا، همه‌کاره‌ی عالم شود. می‌گوید: «من فکر می‌کنم پس هستم» باید پرسید «فکر»، این وسط چه کاره است؟ مگر برای درک هستی خود باید فکر در میان باشد؟ این‌جا محل نظر به حقیقت است و نه نظر به فکر نسبت به خود یا به هرچیز دیگر. این تذکر را عرض کردم تا عزیزان بین آنچه معرفت نفس می‌گوید با این سخنانی که آقایان می‌فرمایند خلط نکنند که آن‌ها چیز دیگری می‌گویند و ما چیز دیگری. با معرفت نفس که رویکرد وجودی به موضوع دارد نظرها به اسماء الهی می‌افتد و جامعیت اسماء را در آینه‌ی وجود اهل‌البیت(ع) می‌یابید و از این طریق ما به درِ خانه‌ی اهل‌البیت(ع) رجوع کرده‌ایم و إن‌شاءاللّه دری که بسته‌ شده است دوباره باز می‌شود و تاریخ جدیدی که به ظهور حضرت مهدی(عج) منتهی می‌شود گشوده می‌گردد، تاریخی که دیگر بشر از علم حصولی به عنوان تنها منبع معرفت، جلوتر می‌رود و باز اتحاد علم و عمل به صورتی برتر از گذشته و در علم حضوری ظهور می‌کند و غرب همچون گردی از گردونه‌ی تاریخ خارج می‌گردد. این است آن حضوری که عرض می‌کنم به برکت آن همه‌ی بن‌بست‌ها بی‌معنا می‌شود و همه‌ی راه‌ها ظهور می‌کنند.
در نزدیکی علم و عمل در صدر اسلام همین بس که رسول خدا(ص) هرکس را بیشتر از قرآن بهره‌مند بود، ارجمندتر می‌داشتند و برای انتخاب فرمانده می‌پرسیدند از قرآن چه می‌دانی؟ جوانی خردسال‌تر از همه گفت: من سوره‌ی بقره را می‌دانم. حضرت فرمودند: امیر برای این سپاه تو هستی. سال‌خوردگان گفتند ای رسول خدا آیا جوانی را بر ما پیران فرماندهی می‌دهی؟ حضرت فرمودند: «مَعَهُ سورة ‌البقره» او سوره‌ی بقره را به همراه دارد. یعنی فرمانده‌ی سپاه با کسی است که صاحب فکر است.(93) این مربوط به تاریخی است که عمل انسان‌ها عین علم آن‌ها بوده، ولی امروز در زمانه‌ای به‌سر می‌بریم که عمل ما با آنچه می‌دانیم منطبق نیست.