دشمنی استعمار با اسلام، تقابل تمدنی ما را با غرب، تاریخی و ریشهای کرده و عملاً هر روز یک نوع تقابل با غرب در تاریخ ما ظهور میکند. البته این که ملت ما فرهنگ غربی را نمیپذیرند همهی کار نیست. اگر نتوانیم تمدنی مقابل تمدن غرب برای خود تعریف کنیم و آن را شکل بدهیم و به صحنه بیاوریم، عملاً ما نتوانستهایم تاریخ خود را جلو ببریم. تاریخ ما از بعد از صفویه تاریخِ پریشانحالی است و اولین قدم جهت برونرفت از این پریشانحالی، ورود در سلوکی است که تفکر را به ما برمیگرداند، آن هم تفکری که در ذیل آن از کثرت به وحدت سیر کنیم، در زیر سایهی چنین تفکری تقدیر زمانهی خود را خواهیم شناخت و در آن صورت است که میتوانیم احساس کنیم خداوند در بستر این زمان چه چیزی را برای ما اراده کرده است تا خود را در مسیر ارادهی الهی بپرورانیم.
حضرت صادق(ع) میفرمایند: در حکمت داود هست: «عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ یَكُونَ عَارِفاً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِهِ حَافِظاً لِلِسَانِهِ»(35) بر عاقل است که زمانهاش را بشناسد و براساس شأنش با زمانهاش برخورد کند و زبان خود را از هرگونه سخنگفتن که مطابق زمانهاش نیست باز دارد. عاقل یعنی کسی که صاحب تفکر است و حضرت میفرمایند اگر کسی واقعاً صاحب عقل و تفکر است باید نسبت به زمانه خود عارف باشد و بفهمد زمانهاش چه اقتضائی دارد. یعنی نسبتی بین تعقل و زمانهشناسی هست و اگر کسی زمانه را درست بشناسد دیگر نمیتواند هر حرفی را که به ذهنش آمد بر زبان جاری کند زیرا وارد عالم تفکر شده و میفهمد، درست است آدمی موجود مختاری است اما هرکاری که بخواهد نمیتواند انجام دهد، بلکه باید شئون تاریخی خود را درک کند و بداند مردمان به قدر تواناییهای تاریخی خود از عهدهی کارها برمیآیند و انسان متفکر کسی است که این را میفهمد. کسی که وارد تفکر شده آن هم تفکری که سیرش از کثرت به وحدت است، حافظ زبان خود است. این تفکر غیر از تفکر انتزاعی است، تفکر انتزاعی، تفکر غیر تاریخی است در فضای ذهنی. وقتی در فضای غیر تاریخی قرار داشته باشیم و متوجه زمانهی خود نباشیم گمان میکنیم هر تصوری را میتوانیم به زندگی و روزگار خود تحمیل کنیم زیرا به امکانات تاریخی خود نظر نداریم که خداوند در این زمان چه تقدیری را برای ما اراده کرده است تا تاریخ خود را مطابق آن تقدیر بسازیم. در ذهن خود تصور میکنیم که هر مسیری را که خواستیم میتوانیم طی کنیم در حالیکه واقعیت امر چیز دیگری است. آموزههای دینی ما را متوجه این امر میکند که مشیّتی بر انسانها و تاریخِ آنها حاکم است که عموماً این امر از چشم اکثر مردم پوشیده است ولی انبیاء و اولیاء متذکر آن هستند و لذا ما را بر آن میدارند که بدانیم در هر صورت آن مشیت و سرنوشت باید از طریق ما ظاهر شود و تحقق یابد و گرنه مطابق ارادهی الهی عمل نکردهایم.
حضرت سیدالشهدا(ع) در رؤیایی که رسول خدا(ص) را در آن رؤیا ملاقات کردند، از حضرت شنیدند که فرمودند: «فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاكَ قَتِیلًا ..... إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاهُنَّ سَبَایَا»(ترجمه لهوف / 65) خداوند میخواهد تو را در این مسیر کشتهشده و خانوادهی تو را اسیر ببیند. حضرت امام حسین(ع) از آنجایی که میخواهند مشیت و ارادهی الهی در آن تاریخ از طریق ایشان ظاهر شود، همهی اختیار خود را در مسیر تحقق ارادهی الهی که از طرف جدّشان از آن آگاه شدند، به کار بردند و به عالیترین شکوفایی ممکن رسیدند.
انبیاء و اولیاء امکانات و خصوصیات تاریخی را که ما در آن به سر میبریم به ما متذکر میشوند تا ما در بستر تاریخ خود به شکوفایی لازم دست یابیم و از پوچی دوران نجات یابیم.
یک ملت تنها پس از قرارگرفتن در شرایط تحققِ مشیت الهی در زندگیشان به خودآگاهی و تفکّر تاریخی لازم میرسند و عملاً ارادهی خداوند را به ظهور میرسانند. در این صورت این ملت در مقابل همهی موانعی که ارادههای شیطانی دوران ایجاد میکنند میایستد و پیروز خواهد شد و آینده را از آنِ خود خواهد کرد.
اگر اموری را که امروز برای ما فراهم شده است نادیده بگیریم به هیچیک از آرمانهای خود نمیرسیم. زیرا مسیری را که باید در آن حرکت کنیم گم کردهایم و اسیر یک نوع بیتاریخی شدهایم، با هویتی سرگردان.