سلوک ذیل شخصیت امام خمینی(ره)» آنگاه معنای خود را مینمایاند که بین ظلماتی که موجب به نتیجهنرسیدن اسلام و انقلاب میشود با گناهانی که تنها به فرد آسیب میرساند، تفاوت قائل شد. در حاکمیت روح غربی - به عنوان نگاهی که اسلام را به حجاب میبرد- نوع نگاه ما به عالم و آدم تغییر میکند و در این نگاه دیگر دین و شریعت الهی به عنوان امری فعّال در زندگی بشر تأثیرگذار نیست. تنها وقتی دین در امور فردی و بهخصوص در امور اجتماعی به عنوان امری فعال و تأثیرگذار ظاهر میشود که از نگاه غربی به خود و اجتماع آزاد شویم و جنبهی تمدنسازی اسلام را مدّ نظر قرار دهیم. راهکار رفع مشکلات در این رابطه فشارآوردن به خود و به دیگران نیست و اینکه گلهمند باشیم چرا افراد نصیحتپذیر نیستند و گمان کنیم اگر جوانان توصیهها و نصیحتها را بپذیرند مشکلات فکری و فرهنگی ما مرتفع میشود. تجربههای گذشته به ما گوشزد میکند برای نظر به حقیقتِ اسلام، لازم است روح دیگری حاکم شود، روحی که تنها با نظر به تمدن اسلامی متولد میشود و امروزه همهچیز خبر از آن میدهد که وقت ظهور تمدن اسلامی و تاریخِ شروع آن به صحنه آمده است. وقتی آن روح بر عزمهای ملت ما حاکم شد، همهی دستها و زبانها و فکرها به جای دیگری غیر از آنچه تمدن غربی مدّ نظرها قرار داده، میافتد. بنده وظیفه دارم متذکر شوم وقت ظهور آن روح فرا رسیده است، نگذارید مدرنیته به شما القاء کند که هنوز هم ادامهی تفکرِ لیبرال دموکراسی است.
با انقلاب اسلامی معلوم شد ملکوت خدا دیگر پدیدهای غریب و فرادستی نیست تا انسانها خویشتن را تنها در خواستههای ناچیز دنیایی جستجو کنند بلکه امام خمینی موجب شد تا انسان ساحت قدسی خود را دوباره بهدست آورد ولی نه در خانقاهها بلکه در تحول عظیمی که انقلاب اسلامی در این تاریخ به وجود آورد. راستی چرا انقلاب اسلامی زودتر به تاریخ ما نرسید تا زودتر از این امکان شکوفایی مییافتیم؟ و زودتر از این ماورای تفکر لیبرال دموکراسی، به مسائل خود میاندیشیدیم و راه مناسب تاریخ خود را مییافتیم؟
مشکل تفکر امثال آقای کدیور و آقای سروش دقیقاً در همینجا است که گمان کردهاند اوج بلوغ بشر همین تفکر لیبرالدموکراسی است و معتقدند هرکس باید خود را در تمدنی که با فکر لیبرالدموکراسی ظهور کرده، پیدا کند، و این نقطهی اصلی انفصال دو جریانی است که در کشور ما هست؛ یکی به تمدن اسلامی نظر دارد و رهنمودهای رهبری انقلاب را مدّ نظر قرار داده و دیگری کمال خود را در تمدن غربی جستجو میکند و عنوان تکنوکرات عنوان مناسبی برای این طرز فکر است. حتی میتوان گفت آقای سید حسین نصر و امثال ایشان هم با اینکه بر حکمت خالده تأکید دارند و از جهتی غرب را نفی میکنند، آنطور که شایسته است با رویکرد به تمدن اسلامی غرب را نفی نمیکنند، بلکه اکثراً راهکار زندگی دینی ذیل غرب را در نظر دارند و با طرح حکمت خالده یک نوع سلوک فردی را مدّ نظر افراد قرار میدهند، هر چند تمدن دینی را بر تمدن غربی ترجیح میدهند. در حالیکه انقلاب اسلامی با مبنای فرهنگ مهدوی، نظر به تمدنی دارد که ماهیتاً غیر از تمدن غربی است. احترامی که آقای نصر به حضرت امام میگذارد، احترام به یک شخص قدسی است که میتواند از نظر شخصیت مورد احترام باشد. از این بحثها نمیخواهم نفی تفکر آقای نصر و یا نفی آثار ایشان را که در جهت نقد غرب زحمت کشیدهاند، نتیجه بگیرم. در جای دیگر باید روشن شود که اگر توانستیم جایگاه تمدن اسلامی را نشان دهیم و تصور درستی از آن ارائه دهیم، جایگاه بسیاری از افراد و اندیشههای آنها در آنجا روشن میشود و فکر میکنم تمدن اسلامی آن اندازه وسعت دارد که در راستای اهداف خود، بسیاری از این افراد خود را متعلق به آن بدانند. بنده مکرراً به رفقا عرض کردهام بگویید کجا میخواهید بروید تا بگویم جای هرکسی نسبت به آن هدفی که در نظر دارد، کجاست. در حال حاضر مشکل ما این است که هنوز معلوم نیست کجا میخواهیم برویم به همین جهت در تعیین جایگاه افراد و اندیشههای آنها دچار اشتباه میشویم و ممکن است افرادی که خودی هستند، غیر خودی بگیریم و آنهایی که خودی نیستند را خودی به حساب آوریم.