حتماً مستحضرید که شروع سلسلهی صفویه مصادف است با شروع رنسانس در غرب، به طوری که عدهای ظهور سلسلهی صفویه را ظهور رنسانس در شرق مینامند(11) ولی ما صفویه را ادامه ندادیم و یا به هر دلیلی نگذاشتند و یا نتوانستیم ادامه دهیم و سلسلهی صفویه از طریق سلسلهی قاجار و سلسلهی پهلوی در حجاب رفت.(12) ظهور سلسلهی صفویه ظهور یک آرمان بود. به همین دلیل مرحوم شیخ بهایی و میرفندرسکی و محقق کرکی و امثالهم به حضور دولت صفوی در آن تاریخ دل میبندند زیرا میدانستند در آن فضا ملاصدراها ظهور خواهندکرد و تمدن اسلامی شروع میشود.
بنده نمیخواهم وارد این بحث بشوم ولی خوب است عزیزان روی این موضوع وقت بگذارند که چرا ما بعد از صفویه نتوانستیم آن حضور تاریخی را ادامه دهیم تا امروز تمدنی در شأن مکتب اسلام، در مقابل تمدن غربی داشته باشیم. در اروپا در آن زمان دکارت شروع به کار کرد و نظرات فرانسیس بیکن را به صورت تئوریک و به شکل علمی در آورد ولی ما ملاصدرا را در همان زمان تبعید کردیم.
در زمانی که تمدن جدید در غرب شروع شد، در شرق نیز در عرض آن تمدن، زمینهی ظهور یک تمدن با نگاهی دیگر به عالم و آدم فراهم گشت، تحجر از یک طرف و توطئهی مستشرقین که به دربار صفوی رفت و آمد داشتند، از طرف دیگر، امکان ظهور آن تمدن را از ما گرفت. در حالیکه از آثار ملاصدرا بهخوبی برمیآید که کاملاً زمینهی ایجاد تمدنی بسیار ارزشمند فراهم بوده است.
با توجه به تجربهی گذشتهی تاریخ خود باید به فکر فرو رویم که برای تحقق یک آرمان باید در صدد ایجاد زیرساختهای فکری و فرهنگی لازم آن باشیم وگرنه زندگی، تکرار شب و روز بیآینده و بریده از گذشته میشود و عملاً مسائل و مشکلات خود را چنانکه باید در نمییابیم و کارهای فکری و فرهنگی را سهل میپنداریم و متوجه نمیشویم هر کار و فکری را باید با مقدمات لازم در یک جامعه به ظهور آورد و تاریخ ظهور آن را فراهم نمود. همینطور که اگر کسی نگران عدم رعایت احکام شریعت است باید بکوشد شرایطی فراهم شود که در آن شرایط حقپرستی، قلبی شود. در سایر امور فکری و فرهنگی نیز باید فکری خاص که نظر به «وجود» دارد ظهور کند.
با ظهور انقلاب اسلامی، طلیعهی جبران عقبافتادگی فکری، ظهور کرده و انقلاب اسلامی در قامت یک تمدن در عرض تمدن غربی، در حال قدکشیدن میباشد و عصبانیت غرب نیز از همین جهت است که انقلاب اسلامی برای ادامهی خود ادعای تمدنی دیگر با رویکردی دیگر دارد. عصبانیت غرب از ما به جهت آن است که ما به عنوان یک کشور با آنها مذاکره نمیکنیم بلکه بهعنوان یک تمدن با ساختارهای فرهنگی مخصوص به خود با آنها وارد مذاکره شدهایم؛ و شکستن شیشهی عمر تمدن غربی در همین یک کلمه نهفته است که آن تمدن به عنوان یک تمدن جهانیِ تمامیتخواه پذیرفته نشود.
دنیا چه بخواهد و چه نخواهد فرآیند تمدن اسلامی با ظهور انقلاب اسلامی و گشودهشدن راه رجوع به خدا به صورتی حضوری، شروع شده است و از آنجایی که ظهور یک تمدن تا رسیدن به اهدافش چندین دهه طول میکشد ما نباید به دنبال نتیجهی سریع باشیم. با توجه به جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی است که معتقدیم این انقلاب حتماً به تمدن اسلامی منتهی میشود و بیحساب نیست که مقام معظم رهبری«حفظهاللّه» میفرمایند: «ما میتوانیم تمدن نوین اسلامی را بر پا کنیم و دنیایی بسازیم که سرشار باشد از معنویت که با کمک اسلام و هدایت معنوی راه برود و به توفیق الهی هم عملی میشود».(13) مشروط به اینکه از خود بپرسیم زیرساختهای فکری و فرهنگی در تاریخ امروزِ ما کدام است که باید آن زیرساختها را به صورتی بالفعل به صحنه آوریم و به آنها رجوع کنیم؟
اگر در بارهی رنسانس در غرب مطالعه کنید متوجه خواهید شد فرآیند شروع آن تا ظهور آن تمدن کمتر از 200 سال نبوده است. این را بدین جهت عرض میکنم تا بتوانیم بفهمیم فرآیند ظهور تمدن اسلامی اگرچه با موانع طولانی در دورهی قاجار و پهلوی همراه بوده است، ولی متوقف نشده است. ملاصدرا با طرح حکمت متعالیه در عرض فلسفهی دکارت، در تحقق تمدنی که باید از غرب عبور کند، موضوعِ رجوع به وجود و اصالت وجود را مطرح میکند؛ و حضرت امام با حیرت از عظمت این تفکر میفرمایند: «و ما ادراک ماالملاصدرا». در کتاب «سلوک ذیل شخصیت امام خمینی(ره)» تا حدّی روشن شده چرا حضرت امام میفرمایند «و ما ادراک ما الملاصدرا» و ریشهی این حیرت از کجاست؟(14)
شما ابتدا باید از عالَمی که با رنسانس در غرب شروع شده تصور درستی داشته باشید تا روشن شود چگونه خداوند در آن زمان راه برونرفت از خطری را که غرب برای جهان بشری ایجاد کرده بود از طریق ملاصدرا به ما نشان داد. به نظر بنده اگر نسبت به تقدیری که خداوند در این قرن از طریق حضرت امام خمینی(ره) برای ما مقدر کرده، درست فکر کنیم، به عظمت کار صدرالمتألهین و نقش تاریخی او پی میبریم که خداوند چگونه او را برای چنین روزی پرورانده است. در این راستا؛ هم به عظمت حضرت امام پی خواهید برد و هم به عظمت ملاصدرا.