به نظرم واژهی بصیرت جهت آنچه میخواهم عرض کنم واژهی رسایی باشد، در عین آن که بنده نمیخواهم یک دانایی به داناییهای شما اضافه کنم و اسم آن را بصیرت بگذارم. بودا گفت خدای را! - و با انگشت خود به عالم بالا اشاره میکرد- طرفداران بودا نوک انگشت او را نگاه کردند. چون آنها نمیتوانستند از اشارات، بالاتر از آنچه برایشان محسوس بود، متوجه چیز دیگری شوند. ما باید ارتباطی با همدیگر پیدا کنیم که اشاراتِ همدیگر را متوجه شویم وگرنه امکان حضور در ساحتی بالاتر از آنچه در آن قرار داریم مشکل خواهد شد. ما عموماً موضوعاتِ وجودی را به ماهیت و علم حصولی تبدیل میکنیم و حقیقت موضوعات را در حجاب میبریم. فیلسوف دانمارکی جناب کییرکگور در همین رابطه گلهمند است که چرا اندیشهی او را به درس تبدیل میکنند زیرا روش او اشاره به حقیقت بود و میخواست حقیقتِ وجودی انسان را مدّ نظرها قرار دهد ولی استادان دانشگاه آن اشارات را به علم حصولی و به اطلاعات تبدیل کردند.
بنده سعی میکنم بهانههایی پیدا کنم تا از آن طریق نکتههایی را که فکر میکنم یک نحوه حضور تاریخی به شما عزیزان میدهد طرح نمایم و شما هم سعی کنید با مطالب با رویکرد حضورِ تاریخی برخورد کنید نه آن که بخواهید مطالب را به اطلاعات تبدیل نمایید، البته برای آنچه میخواهم عرض کنم نیاز است شما متوجه اشاراتی شوید که باید بدان توجه شود. مطالبی را میخواهم با شما در میان بگذارم که با زبان اشاره بهتر میتوان ارائه داد. از حضرت صادق(ع) داریم که میفرمایند: «كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْیَاءَ- عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ- فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ- وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِیَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِیَاء»(4) كتاب خدا به چهار صورت است. «عبارت» و«اشاره» و «لطایف» و «حقایق» ،عبارت مخصوص عوام است و اشاره مربوط به خواص است و لطائف مخصوص اولیاء است و حقایق مخصوص انبیاء. و یا از بزرگان اهل عرفان هست: «العاقل یکفیه الاشاره» برای عاقل یک اشاره کافی است تا متوجه موضوع شود. اساساً نوع بحثی که بنا است با همدیگر در میان بگذاریم بهخوبی در زبان عبارت نمیگنجد به همین جهت تنها خواص میتوانند مخاطب این نوع مباحث باشند.
وظیفهی اهل تفکر آن است که در تاریخِ خود نقش آفرینی کنند و آنچه را که منسوخ است و دورانش به پایان رسیده نشان دهند تا جامعه گرفتار بیفکری و کودنی فرهنگی نشود. کودنی فرهنگی چیزی نیست جز مشغول شدن بر اموری که مربوط به تاریخ گذشته است. وقتی تاریخ جدیدی در حال وقوع است آن کس که هنوز در گذشته زندگی میکند و در نتیجه منزوی میشود، باید خود را در انزوای خود مقصر بداند زیرا نگاه نکرد که ارادهی الهی در این دوران به چه چیز اشاره دارد تا امروز نیز وارد ساحت آگاهی گردد.
قصد بنده در این جلسات تا آنجا که ممکن است اشاره به فکری است که باید به ظهور آید و دوستان به جای اطلاعات از امروز و دیروز، در ساحت آگاهی لازم وارد شوند. ابتدا باید از خود بپرسیم امروز تفکر چیست که اگر آن را نداشته باشیم انسان مطلعی هستیم ولی متفکر نیستیم و نیز از خود بپرسیم فکری که فکر است به کدام حقیقت اشاره دارد که اگر به آن حقیقت اشاره نکند فکر نیست. معلوم است که چنین موضوعی به آسانی خود را ظهور نمیدهد، و نیاز به ریاضت و تمرکزِ مخصوص به خود دارد. در هر موضوعی اطلاعات داشتن کار مشکلی نیست ولی نظرِ وجودی به موضوعات، کار دیگری است و نیاز به حضوری دارد که بتوانیم با وجودِ تاریخی آن موضوع روبهرو شویم.
اگر بپذیریم تفکر، نسبتی با زمان دارد میتوانیم معنای بیفکری و فکر را در همین رابطه بیابیم. در اوایل انقلاب شخصی که به ظاهر خود را انقلابی و اهل فکر میدانست معتقد بود امام خمینی باید رئیس جمهور شوند و معتقد بود با ریاست ایشان مسائل کشور به سرعت حل میشود. در حالی که اهل فکر میدانستند نه جایگاه حضرت امام(ره) به عنوان رهبر انقلاب و ولیّ فقیه باید محدود به رئیس دولت شود و نه مشکلات تاریخی ما آنطور است که چند روزه حل شود. آیا مشکل آن فرد جز آن بود که چون تاریخ خود را نمیشناخت نمیتوانست درست فکر کند؟ آن بندهی خدا آدم کماطلاعی نبود ولی متوجه نبود که تاریخ ما به چه چیزی اشاره دارد و باید مبتنی بر کدام افق پیشنهاد برونرفت از مشکلات را داد. مگر به زودی افق و هدف اصلی نمازی که هر روز در حال انجام آن هستید ظهور میکند تا گمان کنیم با چند دستور و بخشنامه میتوان به زودی به اهداف بلندی که انقلاب اسلامی مدّ نظر دارد برسیم؟ با اینکه در نماز اهداف شما فردی است ولی اهداف معنوی انقلاب اسلامی اهداف یک ملت است که باید به صورت «وجودی» ظهور کند و با ایجاد نسبت جدیدی که با عالَم پیدا میکنیم عالمِ ما را تغییر دهد، همچنان که انسان غربی در ابتدای تاریخِ تجدد، نسبت جدیدی با عالَم پیدا کرد.
ما متأسفانه بر روی حضور تاریخی خود و نحوهی رسیدن به اهداف فرهنگی معنوی خود در بستر تاریخ، وقت نمیگذاریم تا جایگاه اهل البیت(ع) را به عنوان فرهنگسازترین انسانها در تاریخِ آینده بشناسیم. از خود نمیپرسید چرا مقام معظم رهبری تا آنجا که ممکن است مستقیماً در امور اجرایی دخالت نمیکنند، آیا به جهت آن نیست که ایشان باید متذکر اهداف بلندی باشند که در مسیر تاریخ آینده باید آرامآرام ظهور کند؟ اگر این نکته را ندانیم که هر آرمانی، تاریخ خاص خود را دارد و باید بستر ظهور آن را در متن تاریخ فراهم کرد، در بیفکری بهسر میبریم. با توجه به رابطهی فکر و زمانه است که میگوئیم آن عالم وهّابی هیچ فکری ندارد، هر چند اطلاعات او در فقه و حدیثِ خودشان بسیار گسترده باشد و بسیاری از آیات قرآن و روایات را هم حفظ کرده باشد. زیرا فکر چیز دیگری است و با فهم جایگاه تاریخی که در آن هستیم به دست میآید و این که بفهمیم ما در کجای تاریخ هستیم؟
تفکّر به معنای جدا شدن از واقعیت نیست، انسان متفکر همیشه باید با واقعیت زندگی کند، اما نه در سطحِ واقعیت بلکه در گوهر واقعیت که آن همان مشیت الهی در هر زمان و در هر عصر است. پس متفکر، نه در بیرون از زمان زندگی میکند و نه گرفتار زمان زدگی است، تا بتواند به شرایطی ماورای وضع موجود بیندیشد و گمان نکند خداوند ما را به خود واگذاشته تا هرکس هرطور خواست عمل نماید، که در این صورت به بیفکری دچار شدهاست، زیرا از واقعیترین واقعیات که سنت الهی در این عصر و زمانه است، غفلت کرده است.
سلوکی که همراه با شناخت تقدیر الهی باشد اولاً؛ باید در ذیل شخصیت انسان خاصی باشد که مأمور تحقق ارادهی حضرت حق در این زمانه است ثانیاً؛ آن سلوک در این مقطعِ زمانی باید شبیه سلوک اصحاب امام حسین(ع) باشد. اصحاب امام حسین(ع) در آن تاریخ در ذیل وجود مقدس حضرت سیدالشهدا(ع) سلوک کردند و به جهت شناخت درست تاریخی که در آن بودند بیشترین بهره را بردند و بقیه را نیز بهرهمند کردند زیرا فهمیدند در آن تاریخ، آن شهادت چه اندازه کارساز است. شما در حال حاضر آن صحنه را از بیرون نگاه میکنید و معتقدید آنها خیلی زیبا و عالی عمل کردند، چون در پرتو عمل آنها دینداری شکوفا شد، به طوری که شما نهایت دینداری را امروز در اصحاب کربلا میبینید.(5) این نوع سلوک غیر از آن چیزی است که ما به آن صوفی بازی میگوئیم. صوفیبازی به این معنا است که بیرون از تاریخی که در آن قرار داریم و با غفلت از تقدیری که خداوند برایمان رقم زده، بخواهیم تنها با عبادت فردی خود را متدین بدانیم و متوجه نباشیم چرا آن حال و «وقت» و آن ذکر و فکری که در عرفایگذشته بود به سراغ ما نمیآید. صوفیبازی یعنی آن نوع دینداری که افراد معنای حضور خود را در عالَمی که در آن بهسر میبرند نشناسند و نتوانند نسبت حضور خدا با خود را و مشیت او را در تاریخی که در آن بهسر میبرند درک کنند، هرچند رابطهی خودشان را با خدا از جهت عبادات فردی قطع نکرده باشند.
آنچه بنده بر روی آن تحت عنوان سلوک ذیل شخصیت امام خمینی(ره) تأکید دارم نه صوفیبازی است به آن شکل که عرض شد و نه مقلدبودن، آنطور که عقل و قلب خود را فروگذاریم و به دنبال حضرت امام راه بیفتیم، زیرا در آن صورت باز از نسبت حضور خدا با تاریخی که در آن به سر میبریم غافل خواهیم بود. هرچند قبول دارم واژهی «سلوک» این تداعی را به ذهنها میآورد که نکند ما میخواهیم بساطی به روش عرفان صوفیانه راه بیندازیم با آن سابقه تاریخی که در ذهنها هست و آن نوع زندگی دینی که افرادش بیرون تاریخ به سر میبرند.