همه میدانید تا بشر، بشر بوده است و تا زمین، زمین بوده، انسان با دین زندگی كرده است به طوری که اولین انسان، اولین پیامبر است، و این نشان میدهد که زندگی بر روی زمین، یک زندگی دینی است، اگر چه ممكن است عدهای برداشتشان از دین غلط باشد ولی زندگی بشر و فرهنگ ارتباطات او با علم و آدم، بر اساس فرهنگ دینی بوده است و در آن فضا اگر شخصی از دستورات دین سرباز میزد، احساس میکرد عمل زشتی انجام داده است. این بدان معنی است که انسانهای منحرف در تاریخِ توحیدی، كسانی بودهاند كه انحراف آنها را دین مشخص میکرده و حتی همان فردِ منحرف نیز میپذیرفته که منحرف است. چنین معیاری برای ارزیابی انسانها قبل از وقوع رنسانس در اروپا نیز موجود بود. از زمان رنسانس به بعد، مسئلهی عجیبی وارد تاریخ شد و آن اینکه علم به جای دین نشست. تا قبل از رنسانس علم و تحقیقات علمی جریان داشت ولی از رنسانس به بعد، وضع طور دیگری شد و حرف این شد كه علم میتواند كار دین را انجام دهد تا آن حد که دین از متن زندگی به حاشیه رفت. ما دیگر به جزئیات این نگاه کاری نداریم که حتی عدهای در قرن هفدهم و هجدهم گفتند پیامبران میخواستند حرفها و پیشنهادهای همین علم تجربی امروزی را بیاورند ولی آن وقتها با آن فرهنگ سخن میگفتند و مثلاً منظورشان از شیاطین، همین میكروبها است كه علم كشف كرده است. یا منظورشان از بهشت، همین رفاهی است كه با علم و تكنیك جدید میتوان در روی زمین پدید آورد، در هر حال كار به اینجا كشید كه عدهّای كلاً منكر دین شدند و عدهای نیز دین را ذیل تعریفی که علم از دین داشت، پذیرفتند، با همهی این حرفها در یک کلمه میتوان گفت از رنسانس به بعد، علم جای دین را گرفت و نگاه علم تجربی به عالم و آدم همان دین ملتها شد.
تاریخ چهارصدسالهی اخیر با این محتوا شروع شد و ادامه یافت كه علم جای دین است. درست است که در سوابق تاریخی، این قضیه هست که ملتهایی روبهروی پیامبران ایستادند و گفتند ما علم داریم، شما چه دارید؟(51) ولی اولاً: این دورهها بسیار نادر و محدود بوده، ثانیاً: آن طور موفق نمیشدند که فرهنگ انبیاء را از صحنهی زندگی مردم خارج کنند و فکر مردمِ روزگار را تحت تأثیر خود قرار دهند. در حالی که در دوران اخیر اندیشهی غربی با آن نوع نگاه به علم، افکار بسیاری از مردم جهان را تحت تأثیر خود قرار داده. آنقدر در دنیای معاصر نگاه علم تجربی به عالم و آدم مورد پذیرش قرار گرفته که بعضی از سر دلسوزی برای دین، تلاش میکنند که ثابت کنند ادیان الهی نهتنها تضادی با علم تجربی ندارند، بلکه همین حرفهای علم را میزدند. غافل از این که با این کار دین را در ذیل علم تجربی قرار دادهاند.
مثل این است كه بخواهیم ثابت كنیم عقل و چشم، اولاً: همساناند، ثانیاً: تضادی با هم ندارند. در حالیكه جایگاه عقل و چشم دو جایگاه است و چشم؛ ابزاری است در خدمت عقل. همین كه میخواهیم ثابت كنیم علم جدید و دین به عنوان دو نگاه همسان به عالم، با هم تضاد ندارند، نشان میدهد نه جایگاه دین را میشناسیم و نه جایگاه علم را، چون فكر کردهایم شأن آن دو یكی است و هر دو میتوانند نسبت به جایگاه عالم و آدم نظر دهند. در حالی که دین در یک نگاه کلی به همهی ابعاد حیات انسانی نظر میاندازد و جایگاه او را تا ابدیت اش مشخص میکند، ولی علم یك نگرش جزئی ابزاری است در حیطهی خاصی از عالم وجود، آنهم در محدودهای میتواند نظر دهد که امکان آزمایش موضوع مورد بحث را داشته باشد، بدون آنکه به ابعاد معنوی انسان تسلطی داشته باشد. به گفتهی مولوی:
گر هزاران گوشها صف بر زنند
جمله مشتاقان چشم روشناند
مگر میتوان عقل و چشم را در عرض هم قرار داد و بعد موضوع عدم تضاد بین آنها را پیش کشید؟ در حالی که چشم یك ابزار است و عقل یك نور معنوی است، چشم وقتی برای انسان مفید است كه در زیر پرتو عقل جلو برود.
تحت تأثیر فضایی که بعد از رنسانس پدید آمد و همهی جهان را فرا گرفت، گفته میشود: ما که علم داریم دین برای چه میخواهیم؟ نمونهی چنین نگاهی را قرآن مطرح میکند و نتیجهی نهایی آن زندگی را گوشزد مینماید. میفرماید: «اَفَلَمْ یَسیروُا فِی الْاَرْضِ فَیَنْظُروا كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانوُا اَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ اَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً»؛(52) آدمهایی كه روبهروی دین ایستادند، آیا رفتند یك بررسی تاریخی، جغرافیایی بر زمین و زمان بیندازند و سرنوشت ملتهایی كه هلاک شدند را ارزیابی كنند؟ و تمدنهایی را كه در اوج درخشش خود به هیچ ثمره و نتیجهای نرسیدند، بشناسند؟ و نگاه كنند عاقبت آنهایی كه قبل از خودشان بودند، چه شد؟ قرآن میفرماید اینها از نظر قدرت و تكنیك - به معنی توان تغییر زمین- خیلی قویتر از شما بودند و بهواقع هم در تحقیقات باستانشناسی با چیزهایی از تمدن مصر باستان برخورد شده كه عملاً تكنیك امروز نمیتواند آنها را تحلیل کند، چه رسد به اینکه پدید آورد. آقای پروفسور هشترودی میگفت: ما با جرثقیلهای امروزی نمیتوانیم بعضی از سنگهای اهرام ثلاثه را تکان دهیم، در حالیكه فراعنه این سنگها را از چهارصد كیلومتری و با عبوردادن از روی آب به محل فعلی آوردهاند. خدا هم میگوید: «وَ اَشَدُّ قُوَّةً وَ آثاراً»؛(53) ای پیامبر! ملتهای گذشته كه روبهروی پیامبرانشان ایستادند از اینها که در مقابل تو ایستادهاند، قویتر بودند و امکانات تغییر زمین را بیشتر از آنچه بهدست اینها است، داشتند. بعد میفرماید: «فَما اَغْنی عَنْهُمْ ما كانوُا یَكْسِبُون»؛(54) اما آنچه كه آنها از طریق علم و تكنیك كسب كردند علاوه بر اینکه برایشان مفید نبود، قانعشان نیز نكرد و نیازهای حقیقیشان را برطرف ننمود، و از بحرانی که در پی داشتند نجاتشان نداد. در ادامه میفرماید علت آنکه علمشان دردی از آنها دوا ننمود و تكنیكشان به آنها خدمت نكرد آن بود که «فَلَمَّا جائَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ فَرِحُوا بِما عَنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»؛(55) وقتی پیامبرانشان به طرف آنها میآمدند تا به وسیلهی دین خدا هدایتشان كنند، اینها به علمشان شاد بودند. در ادامه میفرماید: «وَ حاقَ بِهَمْ ما كانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ» و بالاخره به همان چیزی كه مسخره میكردند و به پیامبر میگفتند هرگز عذابی که وعده میدهی به ما نخواهد رسید، گرفتار شدند.
آن ها در مقابل پیامبرانشان میگفتند دین به چه دردی میخورد، علم ما، ما را به سعادت میرساند. امروز هم چنین حرفهایی زده میشود كه از دین و روحانیت و حوزهی علمیه دیگر كاری ساخته نیست. چرا كه جهان امروز، جهان توسعه و پیشرفت است و با توسعه به روش غربی میتوان به همهی آنچه میخواهیم برسیم و جلوی بلایای طبیعی را نیز بگیریم. اینها ناخواسته با عملشان دین و نبوت را زیر سؤال میبردند و طوری به نتایج علم تجربی امیدوارند که گویا به دین نیازمند نیستند. جملهی «از آخوند چه كاری بر میآید؟» یك جملهی عادی نیست و منظور اینها در واقع روحانیت نیست بلكه اینها میخواهند دین را حذف كنند. روش غربزدهها آن است که تا آنجا که ممکن است مستقیماً به مقدسات حمله نمیکنند، بلکه آنها را به حاشیه میبرند و از کارایی میاندازند. اگر به باطن سخن این آدمها توجه کنید متوجه میشوید چگونه با غرور علمی روبهروی دین ایستادهاند و دین را به چیزی نمیگیرند.
تأکید بنده آن است که ریشهی تاریخی برخورد با دین در تاریخ معاصر نباید فراموش شود و متوجه باشید که این برخوردها به رنسانس برمیگردد و پس از رنسانس با طرح این تفکر كه نگاه علم تجربی به عالم و آدم برای حیات بشر كافی است، دین به حاشیه رفت. حال پس از چهارصدسال كه از این طرز فكر میگذرد و بشر غربی همچنان به امید رسیدن به آرزوهای خود جلو آمد، ناگهان با جنگ جهانی اول و دوم روبهرو شد. راسل میگوید وقتی جنگ جهانی اول و دوم، آنهم در اروپا بهوجود آمد یكمرتبه متوجه شدیم تمام آنچه نسبت به علوم تجربی فكر میكردیم، سرابی بیش نبود، فكر میكردیم بهشتی كه پیامبران وعده دادهاند همین زندگی است که ما از طریق علم تجربی میتوانیم به دست آوریم. در ابتدا با یك امیدی علم را گرفتند و دین را رها كردند و در آخر با ناکامی خود روبهرو شدند.
اگر عزیزان نكتهسنجی کنند متوجه میشوند بسیاری از این حرفهایی كه اكنون در صحبتهای روشنفکران و بعضی از تحصیلکردهها مطرح است، ریشه در فرهنگ رنسانس دارد. با این حرف كه؛ «چه معنی دارد ما فقط به عبادتهایمان بپردازیم»، جوّ میسازند تا ارزش عبادات طولانی از بین برود.