آنچه باید عنایت داشته باشید سیری است كه در فلسفهی اسلامی رخ داده، که به شرح زیر خدمتتان عرض میشود:
الف- در شرایطی كه زمینهی تفكر اسلامی پس از رحلت رسولخدا(ص) و حذف اهلالبیت(ع) از حاكمیت اسلام، متوقف شد و فضای تعبّد قالبی منهای هرگونه تدبّر و تفكری به صحنه آمد، نیاز به جوابگویی به سؤالات، در شرایط خانهنشینی اهلالبیت(ع)، جامعه را به سوی فلسفهی یونان كشاند و حاكمان وقت نیز چون خطری از این جانب برای خود احساس نمیكردند، توجه به فلسفهی یونان را تشویق نمودند و لذا معتزله به عنوان اولین تفكر فلسفی با منظر یونانی، در جهان اسلام ظاهر شدند كه با شیفتگی تمام فلسفهی یونان را پذیرفتند و آن فكر را وسیلهی ارزیابی اسلام قرار دادند، به طوریكه اگر اسلام سخنی داشت كه در قالب فلسفی آنها نمیگنجید آن سخن را از باور خود حذف میكردند، داستان نفی «صراط» و «سؤال قبر» به وسیلهی معتزله از اینگونه است.
تفكر فلسفی معتزله به جهت ضعفهای اساسیاش، ضد خود یعنی تفكر اشعری را پرورش داد كه در واقع تفكر اشعری، فلسفهای بود ضد فلسفه، آنهم به قصد مخالفت با معتزله به طوری که هرگونه تفكر فلسفی را با همان چوب مخالفت با معتزله میراند.
ب- در چنین بازار آشفتهای كه از یك طرف خلأ تفكر، جهان اسلام را آزار میداد و از طرف دیگر، متفكران جامعه یا در كسوت معتزلیان بودند با آن خصوصیات خاص خودشان، و یا در كسوت اشاعره با قشریگری كامل. در چنین شرایطی اندیشمندان سترگ به فكر چاره افتادند تا نه میدان برای قشریگریِ اشاعره باز باشد و نه افراطیگریِ ضد روح اشراقی معتزله میدانداری كند. لذا یک نوع تفكر فلسفیِ اسلامی را در عین توجه به عظمت دین و وَحی، پایهریزی كردند و این با فارابی(217) مؤسس فلسفهی اسلامی شروع شد و با تمام متانت و جوانبنگری خود را نمایاند و سپس آن تفكر به شیخالرئیس ابنسینا(218) سیر كرد و بیش از پیش پخته و پرداخته شد. این تفكر بدون آنكه كوچكترین خدشهای به ساحت پاك شریعت وارد كند، در كنار شریعت جوابگوی سؤالاتی بود كه باید جواب داده میشد و به واقع فلسفهی فارابی و ابنسینا در بستری كه اسلام فراهم نموده بود به وسعت و عمق خاصی رسید كه هرگز در نوع یونانی خود چنین وسعت و عمقی نداشت، چرا كه اسلام در منظر تفكر فلسفی، توجه به حقایقی را گوشزد میكند كه امثال سقراط و افلاطون و ارسطو چنین حقایقی را در منظر خود نمیدیدند تا بدان بپردازند.
سیر تفكری كه از فارابی شروع شد و توسط شیخالرئیسابوعلیسینا پرورش یافت، در مسیر طبیعی و تكاملی خود توسط شیخشهابالدینسهروردی(219) وارد حوزهی دیگری از تفكر، یعنی تفكر اشراقی شد و فلسفهی اشراق در حوزهی تفكر اسلامی تدوین گشت. در این میان شخصیت بزرگ و فوقالعادهی خواجهنصیرالدینطوسی(220) آستین همت را بالا زد تا این دو تفكر را در حوزهی اسلامی نهادینه كند. وی در عین اینكه یك چشم به فلسفهی اشراق داشت، در دفاع از فلسفهی مشاء تلاشها نمود و روشن كرد اولاً: مشاء و اشراق قابل جمعاند، و ثانیاً: تفكر فلسفی - اعم از مشائی و اشراقی آن - قدرت اثبات مبانی اعتقادی دین اسلام را بهخوبی دارند، آنهم اسلامِ در منظر شیعی، و از این طریق كلام شیعی را حال و هوای فلسفی داد.
درست است كه خواجه نصیرالدینطوسی فلسفهی جدیدی تأسیس نكرد، ولی تلاش او در دو موضع فوق، كار بزرگی بود كه در مسیر تكامل فلسفهی اسلامی انجام داد. در همین دوران؛ عرفانِ اسلامی با نظمی خاص توسط محیالدینبنعربی اندلسی(221) تدوین شد و این كار در مسیر تكامل تفكر اسلامی نورٌ علی نور گشت. حال یك قدم دیگر مانده است تا فلسفهی اسلامی قلهی اصلی خود را فتح نماید، به شخصیتی نیاز بود كه همهی آنچه را در تاریخ تفکر رشد کرده در سینهی خود جای دهد و با نور عقلِ محیّرالعقولِ خود بر آنها بتاباند و فلسفهی اسلامی را به تمامیت برساند، و خداوند چنین قدرت عقلی، عرفانی را به جناب صدرالمتألهین(222) ارزانی داشت.
ج- تفكر فلسفی اسلامی با فضای آزاد عقلی - آزاد از تحجر اشعریگری و افراط معتزلی- سیر خود را ادامه داد تا در حكمت متعالیهی ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» به تمامیت خود رسید و فلسفه و كلام و عرفان با جامعیتی خاص به صحنه آمد.
با كمال فلسفهی اسلامی و توان جوابگویی برای بشری كه میخواهد تمدن اسلامی را پایهریزی كند، قدرت تمدنسازی فلسفهی اسلامی شروع شد.
در حكمت متعالیه آنچنان تعقل و تعبد به همدیگر پیوند خورد كه آن حكمت، در عین جوابگویی به ابعاد گستردهی تفكر، راهنمای تعبد گشت و تمدنسازیِ یك فكر نیز به همین معنی است. به همین جهت ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» میفرماید: «نمیشود قوانین دین الهی كه چون، روشن و درخشان است با تفكر استدلالیِ یقینی مخالفت كند و مرده باد آن فلسفهای كه قوانینش با كتاب خدا و سنت رسولخدا(ص) و ائمهی اطهار(ع) مطابقت نداشته باشد».(223) در همین رابطه حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» میفرمایند: «بالجمله فلسفهی امروز حکمای اسلام را و معارف جلیلهی اهل معرفت را به حکمت یونان نسبتدادن، از بیاطلاعی بر کتب قوم است».(224)
د- اسلام در دوران گذشته توان خود را در سر و سامان دادن امور مسلمین تا حدّی كه شرایط اجازه میداد نمایانده است، ولی بستر نمایش تمدن اسلامی كه محل نمایش «تفكر ناب» و «سیاست ناب» بود، همچنان بسته بود و آنچه در سقیفه پیش آمد اجازهی ظهور هیچیک از آن دو را نمیداد. زیرا طرح عمیق تفكر و خرد ورزی در جامعهی اسلامی از یك طرف و طرح نظام سیاسی، اجتماعی كه بر حاكمیت امام معصوم تأكید میكند، از طرف دیگر؛ مشروعیت حاكمان وقت را زیر سؤال میبرد. ولی با ظهور سلسلهی صفوی امكان ظهور هرکدام از دو امر فوق - یكی زودتر و یكی دیرتر- فراهم شد و لذا ابتدا حكمت متعالیه ظهور یافت - كه ظهور همه جانبهی تفكر و تعقل در بستر تعبد است - و سپس با ظهور جمهوری اسلامی، امكان ظهور سیاست ناب اسلامی كه معتقد است مستقیم یا غیر مستقیم باید سیاستها و تدابیر امام معصوم نظام اجتماع را تدبیر كند، نیز فراهم گشت و از این به بعد نوبت ظهور «تمدن اصلی اسلام ناب» است.
ه- پس از سلسلهی صفوی، حضور ایل قاجار و دولت پهلوی در صحنهی سیاسی كشور ایران سیر حضور و ظهورِ «تفكر ناب» و «سیاست ناب» را كمی كند كرد، ولی هم حكمت متعالیه بالاخره به سیر خود ادامه داد و هم نظام سیاسیِ ناب اسلامی با ظهور انقلاب اسلامی جای خود را پیدا كرد.
و- فلسفهی تأثیرگذارِ حكمت متعالیه، همراه با سیاست تأثیرگذار «ولایت فقیه» در شخصیتی كه حامل شایستهی هر دوی آنها بود یعنی امامخمینی«رحمةاللهعلیه» شروع شد و باید به همین صورت نیز ادامه یابد و لذا چالش اساسی در امر ظهور تمدن شیعی خطر مبتلاشدن آن است به مسئولانی كه از حكمت متعالیه و فهم ولایت فقیه جدا باشند.
فردای روشن و حتمی؛ فردای ظهور تمدنی است كه عقل به قلهای میرسد كه به راحتی وَحیْ آن را مورد خطاب قرار میدهد، و آن تفكر نیز وسعت فهم وَحی را یافته است، و جامعه را بر اساس رهنمودهای عمیقِ وَحی شكل میدهد، جامعهای با شاخصهی اتصال زمین به آسمان شکل میگیرد و در آن جامعه همه چیز قدسی است.
ز- پس از آنكه در صدر اسلام، به اسلام حضوری - كه حامل آن امامی معصوم بود با علم لَدّنی - پشت كردند و زمینهی ظهور دیكتاتوری و اندیشههای لیبرالیسم و سوسیالیسم و فاشیسم در جهان فراهم شد. اینك نوبت اسلام است كه با نحوهی روح حضوری خود، تمدن آیندهی جهان را بسازد و زمین را با عالَم قدس توسط امامی كه «سبب متصل بین ارض و سماء» است، مرتبط گرداند و حكمت متعالیه با تواناییهایی كه در خود دارد، در حوزهی تفكر عقلی به راحتی توان پشتیبانی چنین حضوری را خواهد داشت.
به عنوان نمونه نظرات مقام معظم رهبری«مدّظلهالعالی» را که همواره نظر به تحقق تمدن اسلامی دارند عرض میکنم تا عنایت داشته باشید جایگاه فلسفهی اسلامی در به فعلیترساندن تمدن اسلامی جایگاه مهمی است. ایشان میفرمایند:
«فلسفهی اسلامی فقه اکبر است، مبنای معارف دینی در ذهن و عملِ انسان است و باید گسترش و استحکام یابد».(225)
و نیز در رابطه با حکمت متعالیه میفرمایند: «... به گمان ما فلسفهی اسلامی در اسلوب و محتوای حکمت صدرایی، جای خالی خویش را در اندیشهی انسان این روزگار میجوید و سرانجام آن را خواهد یافت ...».(226)
میفرمایند: «فلسفهی صدرایی - که خود او به حق آن را حکمت متعالیه نامیده- در هنگام پیدایش خود نقطهی اوج فلسفهی اسلامی تا زمان او، و ضربهای قاطع بر حملات تخریبیمسلکان و فلسفهستیزانِ دورانهای میانهی اسلامی بوده است، ... در فلسفهی او از فاخرترین عناصر معرفت یعنی عقل منطقی، شهود عرفانی و وَحی قرآنی در کنار هم بهره گرفته شده و در ترکیب شخصیت او تحقیق و تأمل برهانی، ذوق و مکاشفهی عرفانی و تعبد و تدین و اُنس با کتاب و سنت با هم دخیل گشته ...».(227)
رهبر معظم انقلاب«حفظهاللهتعالی» راه ارتباط میان فلسفه و معنویت را تقویت فلسفهی ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» میدانند(228) و میفرمایند:
«... من به آقایان جوادی و مصباح و برخی آقایان معروف فلسفهدان قم مکرر در بارهی اینکه نگذارید درس فلسفه و فضای فلسفی در حوزه متروک و ضعیف شود، سفارش کردهام...».(229)
چنانچه ملاحظه میفرمایید فلسفهی اسلامی در منظری که میخواهد تمدن اسلامی را پایهریزی کند، نقش اساسی دارد.
ک- تمدن شناسان معاصر گفتهاند: دنیای جدید كه فعلاً ما با آن روبهرو هستیم حاصل لیبرالیسم و سوسیالیسم و فاشیسم است ولی آنچه وارد اردوگاه تمدنسازی شده، انقلاب دینی است، و هركس از این به بعد بخواهد جهان جدید را بشناسد، بدون توجه به انقلاب دینی نمیتواند ارزیابی درستی از جهان جدید داشته باشد، انقلابی كه در تفكر فلسفی به تمامیت خود رسیده و توان جوابگویی به همهی سؤالات بشر را دارد و در تفكر سیاسی، معتقد به حاكمیت مستقیم و یا غیر مستقیم حكم خدا از طریق امام معصوم است.
ل- تمدن اسلامی حامل اتحاد عالَم كثرت با عالم وحدت است، مثل رابطهی بدن با روح، تا جامعهی بشری گرفتار بحران در بین كثرتها نباشد.
م- بیآیندگی از آنِ تمدنهایی است كه دو شاخصهی «خرد ناب» و «سیاست ناب» را نداشته باشند، و به همین دلیل انقلاب مشروطه نمیتوانست از خطر بیآیندگی مصون باشد، زیرا در آن نهضت، نه «تفكر حكمت متعالیه» در میدان بود و نه تفكر «ولایت فقیه»، و هنوز شاه به عنوان یک شخص عادی، در سرنوشت جامعه نقش داشت.
پس؛ از یك طرف ما به كمك فرهنگ اهلالبیت(ع) كه با قلب خود با وجود قرآن در تماس هستند، وارد صحنهی دینداری میشویم و عالم را از منظر نگاه به اسماء الهی مینگریم و در این راستا سلوك میكنیم، از طرف دیگر به كمك حكمت متعالیه، دین اسلام و تشیع را برای جهانیان تبیین مینماییم و زمینهی تحقق تمدن اسلامی را فراهم میآوریم. إنشاءالله
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»