سؤال: در مباحث قبل روشن شد هر اندازه تمدنی مادی شود، به حكم ناپایداری كه در عالم ماده است، از ثبات و بقاء محروم است، آیا فرهنگ بریده شده از عالم معنا نمونهی روشنی از همان مادیشدن یك تمدن نمیباشد كه منجر به تزلزل دائم تمدن غرب شده که همواره مجبور است تئوریها و طرحهای خود را تغییر دهد و به امید رسیدن به آیندهای پایدار همواره در ناپایداری به سر ببرد؟
جواب: به نظر بنده هم مطلب همینطور است كه میفرمایید.
سؤال: آیا میتوان گفت تمدنهای منحرف دوران گذشته با اینكه به خداوند به عنوان اساسِ بقاء و ثبات متصل نبودند ولی چون با عالم ماوراءِ عالم ماده مرتبط بودند، در یك ثبات نسبی به سر میبردند كه تمدن غرب حتی از آن ثبات هم محروم است؟
جواب: بله همین طور است، منتها آن تمدنها متأسفانه به امور ماوراء عالم ماده اصالت میدادند، مثلاً خود را به نفوس و عقول عالم غیب متصل میكردند ولی چون با آن عقول و نفوسِ منقطع از خالق هستی مرتبط بودند عملاً ناکام میماندند، هرچند نسبت به تمدن غرب که صرفاً به عالم ماده مرتبط است دارای یک ثبات نسبی بودند، به همین جهت هم مستشرقین غربی آن تمدنها را تجلیل میكنند، چون در مقایسه با تمدن خودشان، آن ثبات نسبی را بهتر میپذیرند، غافل از اینكه اگر آن ثبات حقیقی بود، نباید به هلاكت آن تمدن منجر میشد.
اینكه تمدن غرب در مقایسه با تمدنهای گذشته بیشتر گرفتار حركت و تغییر است دلیل روشنی است كه این تمدن، مادیترین تمدن تاریخ است، چون هر چقدر كه انسان و جامعه از ماده و مادیات آزاد شود، از بُعد و فاصله آزاد میشود زیرا در عالم مجردات بُعد و فاصله مطرح نیست و وقتی بُعد از بین رفت، هرآنچه را میخواهید در نزد خود دارید و لذا برای به دست آوردن حوائج خود مجبور نیستید حركت و سرعت داشته باشید. در مقابلِ عالم مجردات، عالم ماده است كه دارای بُعد است و همه چیزش یك جا جمع نیست و برای بهدستآوردن هر چیزش باید چیزی را و جایی را ترك كرد تا به چیز دیگر و یا جای دیگر دست یافت، حال وقتی یك تمدن به جایی از نظر مادیشدن رسید كه هیچ چیز را در نزدیك خود ندید مجبور میشود با ساختن وسایلی که دارای سرعت زیادند به مطلوب خود برسد، غافل از اینكه بسیاری از آنچه میطلبد در عالَم دیگری است و برای رسیدن به آنها باید جهت خود را تغییر دهد. گفت:
ای كمان و تیرها انداخته
گنج نزدیك و تو دور انداخته
تمدن غرب در سیر خود به تضادی رسیده كه از یك طرف میخواهد اهداف خود را با ساختن ابزارهای پر شتاب بهدست بیاورد، از طرف دیگر متوجه است چیز دیگری كه جنبهی معنوی دارد باید داشته باشد و لذا گرفتار جادوگری و خرافات شده و یا به مسیحیتی دامن میزند كه در خدمت فرهنگ غربی است. نه به دینی كه ربالعالمین نازل فرموده تا تمام مناسبات بشریت را تحت برنامهی خالق هستی به جلو ببرد. به قول خودشان میخواهند با خِرد جمعی امور خود را مدیریت كنند و جلو ببرند و لذا هر تصمیمی بگیرند رویكردی است به سوی باطل و اضمحلال. چون ایمان به پروردگاری كه مناسبات انسانها را در رابطه با عالم و آدم، در نظام حرام و حلال الهی تنظیم كند، نه در تمدن فراعنه بوده و نه در فرهنگ غرب و همین امر موجب میشود دست به انتخابهایی در زندگی بزنند که منجر به نزدیکی هرچه بیشتر به سقوط آنها خواهد شد، چون اساس را بر نفی تكالیف الهی قرار دادهاند. در حالی که اگر اساس زندگیِ یك ملت تبعیت از تكالیفی بود كه پروردگار عالم برای بشر تعیین فرموده است، جهت انتخابش به كلی با تمدن غربی متفاوت خواهد بود، همان چیزی كه شما در انتخاب ملت ایران نسبت به پذیرش انقلاب اسلامی ملاحظه میفرمایید. انقلاب اسلامی متذكر تكلیف خدا به بشر است، و این فكر با فکر غربی خواهی نخواهی مقابل همدیگرند. همانطور كه تمدن فرعونی مقابل شریعت حضرت موسی(ع) بود. اگر فراعنه به قوای غیبی متوسل میشدند و اگر رئیس جمهور آمریکا به ظاهر كتاب مقدس را میخواهد، برای آن است كه قدرت استكباری خود را رشد دهند، نه اینكه بخواهند حكم خدا را حاكم نمایند و ربوبیت حق را توسعه دهند، منتها امید فرعون، در مقابله با معجزهی خدا به جادوگرانش بود و امید فرهنگ غرب در مقابل نظام اسلامی به تكنولوژی و رسانههایش میباشد. به عبارت دیگر آنچه موجب حجاب آنها شده تا حقیقت را نبینند، ابزارهایی است كه برای خود شكل دادهاند، غافل از اینكه حقیقت، ماوراء ابزارهاست، چه آن ابزارها ترفندهای جادوگران باشد و چه حیلههای تکنوکراتها و رسانهها. عمدهی توجه به این نكته است كه همهی آنهایی که مقابل مسیر نبوت قرار میگیرند و ربوبیت حق را نفی میكنند، حتماً هلاک خواهند شد. به همین جهت قرآن انحراف هر قومی را، خارج از تواناییهای متفاوتی كه داشتهاند، مقابلهی آنها با انبیاء مطرح میكند و میفرماید علت این مقابله امیدواری به تواناییها و علومشان بود. در سورهی مؤمن میفرماید: «أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَارًا فِی الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا یَكْسِبُونَ»؛(196) آیا ای پیامبر این گروهی که در مقابل تو ایستادهاند نرفتند در یک تحقیق تاریخی- جغرافیایی، سرنوشت اقوامی را که در مقابل پیامبران پیشین ایستادند را مطالعه کنند، در حالی که از نظر توانایی و تغییر در زمین،آنها نیرومندتر از اینهایی بودند که با تو مقابله میکنند، ولی با اینهمه آنچه داشتند و به آن امید بسته بودند آنها را نجات نداد. سپس میفرماید؛ علت اینكه آن اقوام نتوانستند از زحمات خود استفاده كنند این بود كه «فَلَمَّا جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُون»؛(197) چون پیامبرانشان با دلایل روشن و قانعکننده به سویشان آمدند، به آن علمی که داشتند دلخوش بودند و به پیام پیامبرانشان توجهی نکردند و تهدید پیامبران از عذاب الهی را به مسخره گرفتند، اما همان عذابی که آن را به تمسخر میگرفتند، آنها را گرفت. آری! پیام پیامبران را به چیزی نمیگرفتند چون به علمی كه به دست آورده بودند دلخوش بودند.
پس ملاك بقاء و یا هلاكت هر تمدنی در این است كه آیا تكلیفی را كه خداوند برای بشر تعیین فرموده است میپذیرند یا نه، و آیا مقابل تكالیفی كه خدا تعیین كرده است میایستند یا نه. این قاعده را میتوان در همهی جوامع توسعه داد، به طوری كه در جامعهی اسلامی نیز مرز تشیع و تسنن را در تفاوت نگاه آنها نسبت به تكالیف الهی باید جستجو كرد، زیرا اهل تسنن برای خلفاء بهعنوان انسانهای غیر معصوم حق تعیین تكلیف برای مردم قائلاند و همهی تكالیف جامعه را به خدا ارجاع نمیدهند، ولی شیعه معتقد است خداوند در هیچ عملی بشر را به خود وانگذاشته و پروردگار عالم در همه ابعادِ انسانی إعمال ربوبیت میكند، چون ولیّ مطلق است و در هیچ بُعدی انسان را از ولایت خود محروم نكرده، و لذا بعد از رسول خدا(ص) و ابلاغ شریعت، امامان معصومی را قرار داده كه با ارتباط با عالم قدس، حكم خدا را تبیین كنند و عقل بشر باید تلاش كند در قرآن و روایاتِ ائمهی معصومین(ع) تكلیف الهی بشر را مطابق زمانه بیابد و انجام دهد، ولی هرگز عقل محدود بشری نمیتواند به خودی خود برای بشر تعیین تکلیف نماید.
پس هر تمدنی و هر قومی به همان اندازه كه از پذیرش حکم الهی فاصله بگیرد، از بقاء و ثبات فاصله گرفته است، حال اگر در مناسبات فردی ربوبیت خدا را بپذیرد و در نظام اجتماعی سكولار باشد، به همان اندازه گرفتار هلاكت و عدم ثبات است، و تمدن غربی که در هر دو حوزه با نفی نبوت، حکم پروردگار عالم را نفی کرده و چنین انکاری را به انتها رسانده و سراسر زندگی را با برنامههای محدود خود و آن هم جهت ارضای هوس میخواهد اداره کند، در نهایت مادّیت و سقوط قرار دارد.