سؤال: شما در تعریف تمدن میفرمائید: «نزدیکی انسانها به نحوی مطلوب برای برآوردهشدن نیازهای کثیری که بهتنهایی امکان برآوردن آنها برای تکتک افراد نیست. از طرفی یکی از شاخصههای تمدن را پدیدآوردن ابزارها و تکنیکهای مناسبِ اهداف و آرمان جامعه میدانید، و میفرمائید یک تمدن مجموعهای از تفکر و آداب و ابزارهایی را بهوجود میآورد که به انسانها یک نوع زندگی خاص را پیشنهاد کند. از آن طرف میفرمائید: «تمدن باید نوعی از زندگی را به انسانها پیشنهاد کند که انسان در بستر آن زندگی به آرمانهای عالیهی خود دست یابد و احساس بر بادرفتن و پوچی نکند» حال سؤال این است که چگونه این تعاریف را جمع کنیم و تمدن اسلامی با کدامیک از این تعاریف تطبیق میکند؟
جواب: همان طور که میفرمائید تمدن از نظر معنای لغوی به معنی نزدیکی و جمعشدن انسانها در کنار همدیگر است و حاصل این نزدیکی عبارت میشود از شهرها و روستاها، منتها این نزدیکی برای اهدافی است که زندگی جمعی، بستر به فعلیت درآوردن آن اهداف است. قبلاً بحث شد اگر اجتماع نتواند اهدافی را که بر اساس تحقق آن اهداف بهوجود آمده است، محقق کند، آن اجتماع فلسفهی وجودیاش را از دست میدهد و فروپاشیاش شروع میشود، حال چه آن ناتوانی مربوط به نهادی از نهادهای یک اجتماع باشد و چه مربوط به خود آن اجتماع. در هر صورت همینکه آثار ناتوانی جامعه در برآوردهکردن اهدافِ مربوطه ظاهر شد، فروپاشی آن شروع میشود. آری یک وقت ادارهی گمرک که مسئول کنترل واردات و صادرات کشور است، با نفوذ انسانهای منفعتطلب در آن، خلاف فلسفهی وجودیاش عمل میکند، در این صورت آن اداره منحل میشود. ولی یک وقت حاکمیت کلّ جامعه در راستای منافع افراد جامعه نیست و شرایط طوری میگردد که اکثریت مردم باید کار کنند تا عدهی کمی که حاکمیت جامعه را در اختیار گرفتهاند، راحت باشند. در این حالت چه حاکمان بخواهند و چه نخواهند، چون انگیزهی حفظ این جامعه در آحاد افراد از بین رفته، آن جامعه و یا تمدن حتماً سقوط میکند. چون آن تمدن و اجتماع به ضد خود تبدیل شده است.(164)
یک وقت نظر به تمدنی داریم که فعلاً در حالت بالقوهی خود بهسر میبرد و هنوز شکوفا نشده است، امّا طوری است که در صورت شکوفاشدن، شرایط تحقق آرمانهای انسانها را - چه از نظر مادی و چه از نظر معنوی - دارا است. ولی یک وقت تمدنی جهت ارضای نفس امّارهی انسانها پایهریزی شده است. این تمدن وقتی به نهایت اهداف خود رسید، سرآغاز سقوط آن است، چون نفس امّاره آنچنان سرکش است که حقی برای غیر خود قائل نیست، به همین جهت در ابتدای آن تمدن میتوان سقوط آن را پیشبینی کرد و به اصطلاح متوجه شد در ابتدای تولدش مرده است و هرچه جلوتر برود تضاد افراد آن جامعه با فطرت خود شدیدتر میشود. این درست بر عکس تمدن اسلامی است، آن هم تمدن اسلامی به روشی که شیعه معتقد است، زیرا در بستر تمدن شیعه، انسانها از حاکمیت نفس امّاره خارج میشوند و نور توحید و جنبهی یگانگی و وحدت در روابط افراد جامعه، حاکم میگردد. به همین جهت حضرت امام باقر(ع) میفرمایند: «لَیْسَ بَعْدَ مُلْكِنَا مُلْكٌ، لِاَنّا اَهْلُ الْعَاقِبَة، یَقُولُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِین»؛(165) بعد از حاكمیت ما حاكمیت دیگری كه بیاید و حاكمیت ما را ساقط كند نخواهد بود، زیرا ما اهل عاقبت هستیم و خداوند فرمود: عاقبت از آن متقین است. علت فرمایش امام باقر(ع) هم مشخص است، چون در نظام توحیدی، شرایط جامعه طوری خواهد بود كه افراد در عمق جان خود به آن حقایقی كه میخواستند دست بیابند، دست مییابند و لذا جهت جان آنها به جای دیگری توجه نمیكند تا بخواهند حاکمیت جامعه را ساقط کنند. چون وقتی شرایط طوری است كه «مُلِئَتِ الْاَرْضُ قِسْطاً وَ عَدْلا»؛(166) زمین از قسط و عدل پر میشود، و تازه این هدفِ متوسط حاکمیت اهلالبیت(ع) است، و هدف عالیهشان حاكمیت حق در همهی مناسبات انسانی در زمین است، و این نهایتِ طلب و تقاضای هر انسانی است. وقتی این روش این اندازه نتیجه میدهد، چرا پایدار نماند؟ این روش به خودیخود بقای خود را بهوجود میآورد.
در یک تمدن الهی همواره شرایط جامعه و جان افراد نسبت به آرمان نهایی، در حالت بالقوه است، ولی هرچه جلوتر بروند به جهت شرایط خاص اجتماع، از انوار معنویِ مطابق تقاضای فطرت خود بهرهمند میشوند و بیشتر احساس آرامش میکنند. چیزی که فرهنگ غربی بشر را روز به روز بیشتر از آن محروم میکند، به طوری که اندیشمندان منتقد غرب میگویند: شرایط زندگی در غرب طوری شده که دیگر زمین وطن بشر نیست و امکان سکنیگزیدن و با آرامش زیستن ازآن گرفته شده است. واقعاً هم شرایط برای یک زندگی طبیعی بسیار سخت شده و امکان فکر و ذکر از بین رفته است. باید با همتی بلند، ماوراء روحی که مدرنیته در جهان حاکم کرده است بتوان زندگی کرد تا از روحیهی ظلمانی و شیطانی این تمدن مصون ماند. این که میگویند به دیدار و ملاقات اهلالله بروید به جهت آن است که آنها توانستهاند ماوراء روحیهی ظلمانی حاکم در جهان، در زمین وطن بگزینند و خدا را که عین بقاء و حضور است، مقصد خود قرار دهند. قصهی بیوطنی بشر، آسیب بزرگی است که تنها راه حل آن را باید در برگشت به اسلامی جستوجو کرد که رهبر آن «واسطهی فیض بین ارض و سماء» است و به جای منفعل شدن از روح تمدن غربی، عالم را تحت تأثیر روح نورانی خود قرار می دهد.
ما به جهت روح فرهنگ غربی ساعت و ماشین و هواپیما بهدست آوردیم ولی زمین را به عنوان وطن خود از دست دادیم و این ابزارها بیش از آنکه وسیلهی رسیدن به اهدافمان شود، برای ما چهرهای از شیطان شد و بی وطنی ما را دامن زد. تمدنی را باید دنبال کرد که راه حضور با حقایق عالم را از ما نرباید و این فقط توسط فرهنگی محقق میشود که امام آن عین حضور در همهی عالم است.