سؤال: آیا میتوان گفت: قواعد و تئوریهایی را كه دانشمندان غرب كشف كردند، اندیشمندان قبلی هم متوجه آن بودهاند، ولی به صورت فرمول های کمی درنیاوردند، چون با آن کار توجهات از بقیهی ابعاد عالم منصرف میشد؟ مثلاً نظریه نسبیت اینشتین قبلاً هم مطرح بوده است، ولی آن را در قالب فرمولهای ریاضی درنیاوردند؟
جواب: به نظر من همینطور است، اندیشمندانی كه با منظر توحیدی به عالم مینگرند، حاضر نیستند آن قواعد و سنن را در حدّ كمّیتها محدود كنند و كاهش دهند، چون در آن حالت، آن قواعد و سنن را از روح خود خارج كردهاند. بنابراین ساحت وجودی اندیشمندانی كه با منظر توحیدی به عالم مینگرند، با نگاه دانشمندان بعد از رنسانس از جمله اینشتین فرق میكند، هر چند اینشتین معتقد به وجود خدا باشد، ولی دیدگاه او نسبت به واقعیات عالم، فروكاسته و كمّیتگرا است. اگر ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» زمان را بُعد چهارم مادّه میداند، به جهت نگاه فلسفی خاصی است كه بر اساس آن نگاه، متوجّهی ذات عالم مادّه است كه عین حركت است و این نگاه، یك نگاه تجربی و با توجه به آثار پدیدهها نیست. نظر به ذات اشیاء داشتن، نظری است كه باید استعداد ذاتبینی و ذاتفهمیِ انسان رشد پیدا كند و به كار گرفته شود، و این منظر، منظری است غیر از منظر دانشمندان علوم تجربی. مثل اینكه شما وقتی نور را میبینید، از همان منظر نمیبینید كه این دیوار را میبینید و به همین جهت اگر كسی بر اساس همان منظر كه دیوار دیده میشود از شما بپرسد: «نور كو؟» نمیتوانید جواب او را بدهید و مثل دیوار كه به آن اشاره میكنید، نمیتوانید به نور اشاره كنید.(153) حالا اگر ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» با منظر ذاتبینی متوجه حركت جوهری عالم مادّه است و میگوید: زمان بُعد چهارم مادّه است، این غیر از منظر اینشتین است كه معتقد است ادراك زمان با سرعت رابطه دارد و لذا زمان یك مقولهی نسبی است و هر چه نسبت ما با سرعت عوض شود، نسبت ما با زمان تغییر میكند.
درست است در نظریهی اینشتین عدم استقلال زمان روشن میشود و تا حدّی نزدیك است به نظریهی ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» كه میگوید: «زمان در اثر حركت ایجاد میشود و چون ذات عالم مادّه عین حركت است، پس عالم مادّه زمانمند است، و زمان یك مخلوق جدا از عالم مادّه نیست، بلكه در اثر انتزاع ذهن از حركت، ادراک میشود ولی این حرف از منظر دیگر و با نتیجهی دیگری مطرح است(154). از سخن ملاصدر«رحمةاللهعلیه» متوجه میشویم كه هر چه از عالم مادّه فاصله بگیریم، زمان ضعیف میشود، تا جایی كه در عالم مجردات دیگر زمان و گذشته و آینده معنی ندارد، ولی حرف اینشتین این است كه اگر به سرعت نور حركت كنیم، دیگر زمان صفر میشود و ما زمان را درك نمیكنیم، كه در جای خود حرف قابل توجهی است.
پس عنایت داشته باشید كه علم اندیشمندانی كه با منظر توحیدی به عالم مینگرند حال و هوای دیگری نسبت به علمی كه بعد از رنسانس در غرب مطرح است دارد، در غرب بعد از رنسانس، هوش ریاضی، تمام زندگی بشر را اشغال كرد. مسلّم قبلیها هم میدیدند اگر سیب از درخت میافتد، به جهت جاذبه زمین است، ولی چیز دیگری را دنبال میكردند. از وقتی بنا شد طبیعت را از منظر كمّیتها بنگریم، حالا رابطهی جاذبهی زمین و وزن اجسام مطرح شد و این بحث به میان آمد كه چرا ماه بر زمین سقوط نمیكند، اگر از منظر توحیدی نگاه میشد، حضور تدبیر غیبی الهی مدّ نظر قرار میگرفت، همان تدبیری كه شما بر اساس آن دست خود را با ارادهی مجرد خود بلند میكنید، حالا اگر كسی متوجه ارادهی شما نشد و نیروی ماهیچههای شما را مدّ نظر خود قرار داد، حركت دست را در ساحت قدرت ماهیچهها و حركت استخوانها میبیند.