عرض شد این سؤال را باید از ابعاد گوناگون مورد بررسی قرار داد. حتماً میدانید علومی هست که جزء فطریات بشر است و مخصوص به فرهنگ خاص و یا ملت خاصی نیست. هر انسانی در هر قوم و قبیلهای برای كشف واقعیات، سه استعداد دارد كه عبارت باشد از؛ «حسّ» برای یافتن محسوسات، و «عقل» برای یافتن «معقولات» و قلب برای یافتن «حقایق».
همهی شما وقتی به این درخت نگاه میکنید، در موطن «حس» یک چیز میبینید، چه مسلمان باشید چه کافر، چه ایرانی باشید چه غربی، آنچه متفاوت است در تحلیل پدیدهها و رابطهی آنها با بقیهی عوالم است.
در رابطه با مسائل ریاضی و مسائل منطقی هم شما با فطرت و استعداد ذاتی كه دارید، موضوع را دنبال میكنید و از این جهت هم فرقی بین اقوام نمیكند، به همین جهت ریاضیات منحصر به قوم و ملتی خاص نیست؛ تمام ملتها ریاضیات را میفهمند. منطق و فهم منطقی هم مثل ریاضیات است، تفكر فلسفی هم چون مقدماتش مبتنی بر فطریات و اولیات و بدیهیات است، منحصر به قوم خاصی نیست، فطرتِ انسان تصدیق میكند كه جزء هر چیز، کوچکتر از کلّ همان چیز است، بعد میآید بر اساس بدیهیات و اوّلیات، تفكر فلسفی میسازد. بعداً دانشمندانی پیدا شدند و این فکر فلسفی را بر مبنای همان استعدادهای همگانی مدون کردند، در تدوین آن هندیها با توجه به رویکرد خود نسبت به عالم و جهتی که میخواهند دنبال کنند، یک نحوه تدوینکردند، ایرانیها به نحو دیگر و یونانیها هم به نحو دیگری. پس اینطور نیست كه نظریههای «ارسطو» را از آن جهت كه عقل را به كار گرفته و مبتنی بر بدیهیات، به آن نظریات رسیده است، پیغمبران قبول نداشته باشند، میماند كه علم نبوت، علم دیگری است و پیامبران(ع) از طریق قلب، با حقایق عالم ارتباط پیدا میكنند، آن هم پس از انگیزش و تحول و بعثتی كه خداوند در جان آنها ایجاد میكند و آنها را آمادهی دریافت حكمِ تمام ابعاد عالم و آدم مینماید.
عین این مسأله كه برای علوم عقلی مطرح است، برای علوم قلبی هم مطرح است؛ یعنی قلب تمام انسانها قلبی است که حقایق را فطرتاً میشناسند، منتها همانطور كه باید عقل را تربیت كرد تا بتواند از طریق استدلال به بهترین نحو نتیجه بگیرد و با معقولات ارتباط عقلی پیدا كند، قلب را هم باید تربیت كرد تا با حقایق مرتبط شود، و تربیت قلب شدیداً به تزكیه بستگی دارد. تفاوت فرهنگها در به نتیجه رساندن عقل و قلب، در نوع تربیتی است كه اِعمال میكنند، به خصوص تربیت قلب كاری دقیق و حساس است و نتیجهی آن هم بسیار با بركت است كه در فرصت مناسب به آن پرداخته میشود.
پس علوم جدید و پیرو آن علوم پایهی مربوطه، از جهت حسّ و عقل منحصر به غرب نیست، هر چند در تحلیل و جهتدهی به آن بر اساس تفاوت فرهنگِ ملتها، متفاوت مطرح شود، از این به بعد است که به علومی مثل برق و مکانیک میرسیم؛ از اینجا به بعد،کنار ریاضیات و یا کنار حسّیات، نقش دل و گرایش ملتها پیش میآید، حالا كه شما میخواهید از استعدادهای ریاضی و حسّیتان استفادهکنید، میل میآید کنار استعدادهای ذاتی و ابزاری را که آن میل دنبال میکند از طریق به كارگیری عقل و محاسبات بهوجود میآورد. آن علمی که عبارت است از «استعداد عقلی»، بهاضافهی «میلهای شخصی» منجر به علم مكانیك میشود كه میخواستید به عنوان ابزار در جهت اهدافتان بهكار گیرید. حال اگر میل قلبی جهت روحانی نداشته باشد،(110) آن علم، صورت نفس امّاره را به بازار میآورد. ما وقتی بحث از علم مکانیک میكنیم، در ابتدا ممکن است این طور تصور شود که «علم مکانیک» به خودی خود مثل علم ریاضی، یک علم است، درحالیکه اینطور نیست! «مکانیک» عبارت است از «تفكر ریاضی»، بهاضافهی نگاهی خاص به قواعد طبیعت جهت تسخیر هر چه بیشتر آن. چنانچه دقت بفرمائید در دل علم «مکانیک»، یک «میل» خوابیده است. اما در دل ریاضیات، میل و جهت قلبی مطرح نیست.
به عنوان مثال خواجهنصیرالدینطوسی«رحمةاللهعلیه» را ببینید که با همین ریاضیات و محاسبات فوقالعاده دقیق، رصدخانهی «مراغه» را میسازد. وقتی به رصدخانهی «مراغه» میروید، میبینید قواعد ریاضی كه شما در مکانیک بهكار بردهاید، خیلی خوب رعایت شده است، اما طوری از آنها استفاده شده و جهت داده شده كه هیچ ضربهای به طبیعت نزده او در عین رعایت آن قوانین، با طبیعت تعامل کرده و رصدخانه را ساخته است. موضوع علم مکانیک در مورد فیزیک هم مطرح است، «فیزیک» از یك منظر همان قوانین منظم طبیعت است، ولی با رویكردی كه فرهنگ مدرنیته به عالم دارد. اما آیا در رصدخانهی «مراغه» قوانین فیزیک و مكانیك به معنای جدید آن بهکار رفته است؟ مسلّم نه، چون جهتی كه در فیزیك جدید مطرح است و نگاهی كه در آن نهفته است در نگاه علمای گذشته نبوده است، برخورد آنها با طبیعت با برخورد اینها اساساً متفاوت است.
امیرالمؤمنین (ع)میفرمایند: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسیرٍ تَحْتَ هَوی اَمیرٍ!»؛(111) چه بسیار عقلی كه زیر حاكمیت هوس اسیر است و قلبِ هوسآلود بر آن عقل فرمان میدهد. «ریاضیات» عقل است، اما اگر هوس به میان آمد، همین ریاضیات را به علمی تبدیلمیکند که بر طبیعت سلطه پیدا میكند و مانع انكشاف طبیعت میشود، به جای اینكه بگذارد تا طبیعت به انكشاف آید، با نهایت خودخواهی آن را سركوب میكند.