این که گفته میشود انقلاب اسلامی به مقابله با تمدن مدرنیته آمده به این دلیل است که مدرنیته هرچه به تمامیت خود نزدیكتر شد و چهرهی خود را روشنتر نمایاند، بیشتر مشخص شده كه هیچ پایگاهی در تعالی انسانیت ندارد و از این طرف شیعه دائماً حقانیت و کاربردی بودن تئوریهایش را روز به روز بهتر نشان داده و بهخوبی همهی مزاحمتهای جهان استکباری را به بهترین نحو از سر خود گذرانده است. در حالی که فرهنگ مدرنیته در این تقابل، هرچه بیشتر تلاش کرده، بیشتر به عدم توانایی خود نزدیک شده است. اگر در حال حاضر از بنده بپرسید تمدنِ اسلامی، به صورت بالفعل موجود است یا نه؟ جواب میدهم: نه. اگر بگویید: به طور دقیق تمدن اسلامی چیست؟ میگویم: در عین اینكه كلّیاتش معلوم است ولی مصداقهای ریز آن را نمیدانم، چون در زمان خودش، خودش را نشان میدهد. مثال سایه روشن را كه عرض كردم در نظر بیاورید، اگر من به این باور رسیدم كه اتاقی نیاز دارم که حالت سایه روشن داشته باشد؛ شروع میكنم به ساختن آن، حال در این كار از طریق آزمایش و خطا بهقدری جلو میروم تا آنچه را در نظر دارم بسازم. ممكن است چند بار بسازم اما ببینم این آن نیست كه میخواهم، خراب میکنم و دوباره میسازم، باز اگر ببینم این آن نیست که میخواهم دوباره خراب میکنم و میسازم. امّا بالأخره وقتی آنطور كه من میخواستم ساخته شد، در آن صورت با آن انس میگیرم، بعد از این حالت است كه شما به مطلوب من آگاهی مییابید، در این صورت شما را هم به آن دعوت میكنم. با توجه به این نکته اگر إنشاءالله تمدن اسلامی با مجموعهی روابط و ابزارهایش ساخته شد، تمدن غرب با یك اشاره فرو میریزد. تمدن غربی در حال حاضر انسانها را به هوس دعوت میكند، حال فرض كنید اگر بشر بخواهد از هوسبازی دست بردارد، جایی ندارد كه برود؛ ما هنوز نتوانستهایم چنین بشری را به وطنی دعوت کنیم كه بتواند راه به سوی کمالات معنوی را لمس كند، ما هنوز فرهنگی که اشاره به وطن معنوی انسان داشته باشد نداریم تا او را به آن دعوت كنیم، امّا وقتی كه وطن اسلامی را با توجّه به آرمانها و عالَم مخصوص به خودش ساختیم، آن وقت است كه میتوانیم بهسادگی جهانیان را به تمدن اسلامی دعوت نماییم. فضای حرم ائمه( و یا فضای جبهه بوی وطن اسلامی میدهد، ولی مصداقهای عینی تمدن اسلامی كه در آن تمام مصداقهای زندگی، متذكر عالَم قدس باشد، چیز دیگری است. وقتی شما به دیدار مناطق جنگی میروید، احساس میکنید دارای فضای خاصی است كه با آن احساس آشنایی دارید، احساس میکنید وطن شما اینجاست، مثل مسجدالحرام که نماز را تمام میخوانید، زیرا در بطن این فضا یك تمدن خوابیدهاست و شما در آنجا یك نحوه سُكنیگزیدن و وطنگرفتن را مییابید. در تمدن اسلامی عمده فضای قدسی است كه مورد توجّه است، اما در آن فضا ابزارها چگونه است و كدام ابزار ما را متذكر آن فضا میكند فعلاً چیزی نمیدانیم، چون زمانه ما را به ابزارهای خودش راهنمایی میكند و هنوز زمان آن نرسیده است كه به تئوریهایمان صورت عملی بدهیم، در زمان خودش، خود را مینمایاند، همان طور که بعد از جنگ، فضای جبههها خود را نمایاند و به همین جهت ما هنوز میتوانیم ادامه دهندهی فضای معنوی جنگ باشیم، هر چند دیگر جنگی در کار نیست ولی آن فضا به ما نزدیک است با اینکه چند سال است از زمان جنگ گذشته است. این را به عنوان مثال در جواب سؤالی عرض كردم كه میگوید در تمدن اسلامی چه چیزی میآید.
«هایدگر» در مصاحبهاش با روزنامهی اشپیگل میگوید: این مصاحبهام را بعد از مرگم چاپ كنید. از او میپرسند: «درمان تمدن غرب چیست؟»، میگوید: «خدایی بیاید و كاریبكند!». شاید بگویید: به چه دلیل اینقدر این جمله بزرگ است؟ به نظر من چون نمیگوید: «خدای موجود كه در ذهن و فرهنگ غرب است، كاری بكند»، اگر میگفت: «آن خدا كاری بكند»، جملهاش خبر از فكر بزرگ او نمیداد، چون میداند این برداشتی كه امروزه مردم از خدا دارند برای تغییر سرنوشت این تمدن كافی نیست، آن خدایی كه باید بیاید خدای دیگری است، به این معنی كه اینها متوجه خدای واقعی كه در زندگیشان نقشآفرین باشد، نیستند خدای ارسطویی را میشناسند - اگر نگوییم طاغوت را خدا گرفتهاند - و در شرایطی هم نیستند كه بتوان آن خدا را به آنها معرفی كرد، چون هرچه ما از خدا برای اینها بگوییم به همین خدای ذهنی كه دارند منتقل میشوند و لذا باید زمانه آنچنان عوض شود كه امكان آزادی ذهن، از خدایی كه دارند فراهم شود و با خدای واقعی و وجودی - یعنی خدای اهلالبیت و پیامبر(ع) - آشنا شوند، كه در شرح کتاب «آنگاه كه فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» باب آن باز شده است، لذاست كه در واقع باید هایدگر در جواب آن روزنامهنگار همین را میگفت كه گفت. اگر چه برای او مسلم است که خدا باید تمدن غرب را نجات دهد، نه برنامههای کارشناسان، ولی نمیداند كدام خدا، چون آن خدا خودش خود را در تمدن آینده منكشف میكند. از این جهت جملهی هایدگر جملهی عالمانهای است؛ با همین حرفش به جهان غرب میگوید من میدانم از این خدایی كه شما از آن سخن میگویید، هیچ كاری در تغییر سرنوشت این تمدن بر نمیآید؛ آن خدایی كه باید بیاید و كاری بكند، همان خدایی است كه «نیچه» میگوید مرده است. یك خدایی باید بیاید و كاری بكند كه آقای دكتر فَردید«رحمةاللهعلیه» میگوید: «خدای پسفردا»، - خدای فردا نه - خدای پسفردا. حرف دكتر فردید هم حرف عالمانهای است، چون مردم بر اساس افق فكری امروزشان نهایتاً خدای فردا را میبینند، اما آن خدایی را كه ماوراء این افق موجود است هنوز نمیبینند.(22) شاید از این حرفها تعجب كنید؛ که مگر خدا هم فردا و پسفردا دارد؟! علت این تعجب آن است كه هنوز در امروز هستید، اصلاً این زبان برای كسی كه ماوراء این تمدن تنفس نمیكند، زبان نامأنوسی است. عظمت تفکر وقتی ظاهر میشود كه میفهمد چگونه روح زمانه چون اختاپوسی سایهی سیاهش را بر اندیشهی انسانها میاندازد تا نتوانند آزاد از آن زمانه فكر كنند. هایدگر انصافاً افقهای ارزشمندی را در جلو خوانندگان آثارش میگشاید. او كتابی نوشت بهنام «زمان»، بعد قولداد جلد دومش را هم بنویسد، اما هرگز ننوشت. چون دید در بحث زمان، وقتی از «زمان» سخن میگوید میخواهد به افقی ماوراء روح مدرنیته و تفکر ارسطویی نظر شود، ولی كتابی را كه او فوق علم حصولی نوشته است دارند با علم حصولی میفهمند، حساب كرد جلد دوم كتاب را هم با همین افق میبینند، این بود كه جلد دوم را ننوشت و این ننوشتن، بیشتر از نوشتن ارزشمند بود، چون پیام خود را با آن ننوشتن به همه رساند که در چه شرایطی گرفتار است.