ارتباط انسان با خدا را میتوان سیر از بیگانگی به آشنایی نامید که در صورت غفلت از این ارتباط، گرفتار بیگانگیهای سهگانهی زیر میشویم:
1- بیگانگی با دیگران: منشأ بیگانگی با دیگران، ناامن بودن خاطر انسان است و باعث میشود تا شخص از دیگران دور بماند، زیرا نسبت به ناتوانیاش در مورد ارتباط برقرار کردن با دیگران نگران است. در نتیجهی همین ناامن بودن از دیگران، موضع میگیرد و اینطور وانمود میكند كه مقام و منزلتی دارد و این موجب میشود تا دیواری بین خود و دیگران بكشد و از دیگران جدا شود و در این رابطه، بیمهری و تنهایی، دست در دست هم در صحنهی زندگی ظاهر میشود. در حالی که در فضای ارتباط انسان با خدا، انسان به روحیهای دست مییابد که ناامنی خاطر در آن، جایی ندارد، امیدوار است در مسیر روحانیتی که در ارتباط با خدا به دست آورده سایر افراد را نیز به آن روحانیت دعوت کند و در نتیجهی آن دعوت، بیگانگی را به یگانگی تبدیل نماید. قرآن در رابطه با تبدیل بیگانگی به یگانگی میفرماید: «إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیما»(54) مگر كسانى كه توبه كنند و ایمان آورند و عمل صالح انجام دهند، كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مىكند؛ و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده است.
2- بیگانگی از خودِ راستین: در شرایطی که از خود راستینِ خود بیگانه باشیم، شدیداً پراكنده خاطر خواهیم بود. و در فضای متضاد با هر چیزی به هر دری میزنیم و به هر راهی میرویم، احساس تقصیر و گناه میكنیم و نمیتوانیم خودمان را چنانكه هستیم با استعدادها و محدودیّتهای خاصی كه داریم بپذیریم، و با خود صمیمانه برخورد كنیم، عموماً خود را چون تاجر ورشكستهای احساس میکنیم. قرآن توصیه میفرماید: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ »(55)همچون كسانى نباشید كه خدا را فراموش كردند و خدا نیز آنها را به«خود فراموشى» گرفتار كرد. وقتی انسان خود را فراموش کند و از خودِ راستینِ خود بیگانه شود، دیگر نمیداند چه کاری موجب سعادت او و چه کاری موجب شقاوت او میگردد و این اوج بیگانگی از خود است که در اثر غفلت از آشنایی با خدا پیش میآید.
3- بیگانگی با خداوند: آخرین ناامنی، بیمعنا بودن زندگی است که با غفلت از بندگی خدا پیش میآید و در همین راستا انسانِ جدید كه به امور مادّی و ابزارهای زندگی بیشتر مشغول شده، بیشتر احساس تهیمایگی و بیهدفی و نگرانی و ندامتكاری و یأس و سرخوردگی میكند. زیرا نمیداند معنی حقیقی او در راستای بندگی خدایی ظهور میکند که کمال مطلق است و تنها او میتواند هدف زندگی باشد.
هدف اصلی انسانشناسی را میتوان فروریختن این سه حصارِ تودرتوی قهر و بیگانگی دانست كه موجب آشتی با دیگران و با خویش و با خدای خویش خواهد شد، كه مراحل آن عبارتاست از:
الف- آشتی با خداوند: اساس آشتی با خداوند، خودشناسی است كه انسان متوجّه میشود خداوند ما را همچنانكه هستیم، میپذیرد و بهعنوان نفخهای از روح الهی، مورد نظر حضرتش قرار داریم. در مورد مخلوقاتش، رحمتش برغضبش سبقت دارد که گفت: «سَبَقَتْ رَحْمَتی غَضَبی»(56) به این معنا که مهر و مغفرت او بر غضبش که موجب مهجوریت انسان میشود، غلبه دارد. در مناجات شعبانیه داریم: «اِلهی! لَوْ اَرَدْتَ هَوانی، لَمْ تَهْدِنی، وَلَوْ اَرَدْتَ فَضیحَتی، لَمْ تُعافِنی» خدایا اگر خواری مرا میخواستی، هدایتم نمیكردی، و اگر رسوایی مرا میخواستی، مرا نمیبخشیدی. از این طریق، خطر بیمعنا بودن در زندگی برطرف میشود و امكان رسیدن به ساحل معانی و روحانیت مورد نظر انسان، ظهور میكند و انگیزهای برای عملِ برتر پیش میآید. در رابطه با آشتی با خدا اساس حرکت بر مبنای امیدی است که هر کس در رابطه با خدا در خود ایجاد میکند و متوجه است خداوند هر کس را که عزم رجوع به او کرده در هر شرایطی میپذیرد و در این رابطه میفرماید: «لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ»(57) هیچکس جز کافران از رحمت و لطف خدا مأیوس نیست.
ب- آشتی با خود راستین: انسانها در امنیّت و امانِ آشتی با خداوند، این امكان و آزادی را مییابند كه با خود صمیمانه برخورد كنند و شفیقانه در خود بنگرند چون خدا آنها را پذیرفته است، میتوانند خود را بپذیرند و با توبه و رجوع به خدا از احساس گناه و عناد با خود دست بردارند و از طریق عبادات، خود را در مسیر قرب او كه در واقع «مَنِ» برتر و اصلِ اصیل هر موجودی است، سوق میدهند. در این حال است كه شوق دعا و استغفار در انسان ظهور میكند و بهراحتی تقاضای رحمت و بخشش از درگاه خداوندِ متعال مینماید و با خود در حالی روبه رو خواهد بود که همهی امیدها در او شکوفا شده و خود را شایستهی همنشینی با خدا مییابد.
ج - آشتی با دیگران: ارتباط جدید با خود و با خدا، به انسان یاریِ مهر ورزیدن به دیگران را میبخشد. زیرا فقط وقتی انسان از خودخواهیهای افراطی رسته باشد، میتواند دیگران را همسان خود بیابد چون خداوند نیز او را همانند دیگران پذیرا شده، در این حال میتواند در روابط خود با دیگران از چنان وسعت نظری برخوردار باشد كه هرگز انسانهای خودخواه در جان خود تصوّر چنین مهربانیهایی را بر دیگران نخواهند داشت.
امام سجّاد(ع) در دعای مكارمالاخلاق از خدا تقاضا میکند «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ سَدِّدْنی لِأنْ اُعارِضَ مَنْ غَشَّنی بِالنُّصْحِ، وَاَجْزِیَ مَنْ هَجَرَنی بِالْبِرِّ، وَاُثیبَ مَنْ حَرَمَنی بِالْبَذْلِ، وَاُكافی مَنْ قَطعَنی بِالصّلَة، وَ اُخالِفَ مَنِ اغْتابَنی إلی حُسْنِ الذِّكْرِ، وَ اَنْ اَشْكُرَ الْحَسَنَة، وَاُغْضِیَ عَنِ السَّیِئَة...» ای خدا: درود بفرست بر محمّد وآل محمّد، و یاریم ده تا با كسی كه فریبم داده با پند و اندرز برخورد كنم، و بر كسی كه از من دوری كرده به نیکی پاداش دهم، و یاریم كن تا جواب كسی كه مرا از منافعام محروم كرده، با بخشش جواب دهم و جواب آنكس را كه قطع رحم كرده، وصل رحم دهم و در جواب كسی كه غیبتِ مرا كرده، متذکر نیکوئیهایش شوم و یاریم كن تا شكر نیكی تو را به جای آورم و از بدیهای افراد چشم بپوشم.
این است ثمرهی آزادی از خود و آشتی با دیگران و این است نتیجهی انسانشناسی و معرفت نفس؛ كه انسان بداند چگونه بر نفس خود مسلّط گردد؛ زیرا در دنیا فقط یك نیرو و یك آزادی و یك عدالت وجود دارد و آن نیروی «حكومت بر خویشتن» است و هركس به اندازهای که برخود مسلّط شود، بر دنیا مسلّط شده است و در دنیا نیز فقط یك نیكی وجود دارد و آن دوست داشتن دیگران است مانند دوست داشتن خویش.
وقتی دو برادر باهم بجنگند و یكی از جنگیدن توبه كند، احساس محبّتی را كه در نهادش نهفته است بیدار ساخته و از این طریق به خودِ برین و راستین خود که در همهی عوالم حاضر است، دست یافته است و لذا باید بدانیم حاصل معرفت نفس یا خودشناسی جز این نباید باشد كه انسان بتواند با خدا و با خود و با دیگران آشتی كند. در راستای چنین اهدافی لازم است تواناییهای نفس ناطقه از یک طرف و حجابهایی که مانع میشود تا انسان به حقیقت خود دست یابد، از طرف دیگر شناخته شود كه إنشاءالله در مباحث بعدی به آن پرداخته خواهد شد.