خداوند در قرآن به ملائکه میفرماید: «فَإذا سَوَّیْتُهُ وَ َنَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ»(39) چون بدن آن نطفه آماده و متعادل شد و از روح خود درآن دمیدم به آن سجده کنید. در این آیه باید دو نکته را مدّ نظر داشت؛ یکی اینکه میفرماید: انسان «از روح خداست» و نه روح خدا. چون فرمود: «مِنْ رُوحی» نفرمود «رُوحی» به این معنا که روح انسان صورت نازلهای از روح خدا است و نکتهی دیگر این که باید عنایت داشته باشید «روح، مخلوقی است از مخلوقات خداوند و عظیمترین مخلوق خداوند است.» از حضرت علی(ع) داریم كه: «روح غیر از جبرئیل است و جبرئیل از ملائكه است و روح مخلوقی است اَعْظَمُ مِنَ الملائکه»(40) سپس حضرت استناد میکنند به آیهای که میفرماید: «یُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْرِهِ»(41) خداوند ملائكه را بهكمك روحی كه از امر خداست، نازل میكند.
پس: اولاً؛ ملائكه به كمك روح نازل میشوند؛ یعنی روح اصل است و ملائكه تجلّی آن روح هستند. و در سورهی قدر هم که فرمود: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ...» میخواهد بفرماید شب قدر آنقدر مهم است كه نه تنها ملائكه در آن شب نازل میشوند، بلكه روح هم با آنهمه تأثیر عمیقش، در چنین شبی نازل میشود.
ثانیاً؛ میفرماید: «مِنْ اَمْرِهِ» یعنی آن روح از «امر» خداست، در آیهی 83 سورهی یس در توصیف امر خدا میفرماید: «إنَّما أمْرُهُ إذا اَرادَ شَیْئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون» امر خدا چنین است كه همینكه اراده كند تا چیزی موجود شود، مثل این که بگوید بشو، میشود. بدون تدریج و بدون هرگونه ابزاری. این حکایت از آن دارد که حوزهی «امرِ» خدا در مورد پدیدههای غیر مادی است و از آنجایی که در آیهی مورد بحث میفرماید: «روح از امر خداست» میفهمیم خواصی كه مخصوص عالم ماده است مثل تدریج و تركیب، در روح به عنوان یک موجود غیر مادی، راه ندارد.
ثالثاً؛ اصل انسان همین روح است كه فوق ملائكهی الهی است و حامل همهی اسماء و صفات الهی میباشد یعنی همان وجهالله است که در عالم وجود به عنوان خلیفه الهی، جامع همهی كمالات میباشد، منتهی به ایجاد حق موجود است و از خود وجودی ندارد. خداوند در آیهی مذکور با گفتن «روحی» روح را مستقیماً به خود منسوب كرد، این نشان میدهد که «روح» در نزد خدا از مقام خاصی برخوردار است. همچنانكه خانهی كعبه را به خود نسبت داد و فرمود: «بَیْتی» و همهی اینها خبر از آن دارد که اصل روحِ انسانی دارای شرافت خاصی نزد خداوند است.
رابعاً؛ این سوی دنیاییِ انسان، «اسفلسافلین» یا مقام مادّه و بدن و غریزهی او است که قرآن به این صورت از آن حکایت میکند که میفرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ»(42) انسان را در بهترین قوام خلق کردیم سپس او را به پائینترین درجه سوق دادیم. و آنسوی انسان، روح و مقام قربِ به حق است و هر کس در بین این دو حلقه منزل گزیده است، اگر بهطرف اسفل نظر كند از اصل خود دور میماند و برعكس، اگر بهطرف روح و اصل خود نظر كند خود را به مقصد رسیده مییابد و احساس میكند كه به ثمر رسیده است.
خامساً؛ آخرین مرتبه و منزل روح، جایگرفتن در بدن تسویه و متعادل شده است كه در این مرتبه آنقدر روح تنزّل یافته است كه تقریباً از مقام اصلیاش بیخبر شده و آنچه در بدن انسان دمیده شده، صورت تنزّلیافتهی روح است. البته نباید فراموش كرد كه وقتی حقیقتی از حقایق عالم مجردات به مرتبهی پایینتری تنزّل كند، مرتبهی اصلی و صورت اولیهی آن به جای خود محفوظ است، و در عین اینكه همان موجود و یا همان حقیقت در مرتبهی اصلی خود بوده و صورت اصلی خود را دارد، در صورتی پایینتر و در مرتبهی پایینتری هم تجلّی میكند و در حقیقت صورت نازل شده، جلوهای از صورت اصلی آن حقیقت است. در مراتب طولی که مجردات تجلی میکنند هر اندازه كه نازل شوند به همان اندازه چهرهی اصلی و صورت اولیّهی آنها ضعیفتر و محدودتر میشود و در رجوع و برگشت به مرتبهی بالاتر، چهرهی اصلی و صورت اولیّهی موجود را كمی روشن خواهیم یافت و هراندازه به مرتبهی بالایی بیشتر دست یابیم چهرهی اصلیِ موجود را بیش از پیش روشن یافته و با حقیقت آن بیشتر آشنا خواهیم شد و اگر همهی مراتب تجلّی را پشتسر بگذاریم، با چهرهی اصلی آن حقیقت روبهرو میشویم.
با توجه به نکتهی فوق است كه گفته میشود: روح یا حقیقت انسان در حین استقرار در منزل اصلی خود، در مراتب نازلهی خود آنچنان محدود میشود كه در پائینترین مرتبه که در بدن مستقر میشود، تقریباً از حقیقت آن خبری نیست. از این مطلب میتوان نتیجه گرفت كه انسان دارای دو چهره است، یكی چهرهی قدسی و الهی و دیگری چهرهی اسفلِ سافلی؛ هر چند كه در تنزّل بهسوی اسفلِسافل، از چهرهی اصلی خود نبریده و جدا نشده است ولی فاصلهی زیادی با چهرهی اصلی خود دارد.
سادساً؛ اگر انسان خود را از حكم بدن و منزل اسفل آزاد كند، در واقع خود را یافته و به اصل خود نزدیك میشود، بهطوریكه حقایق ذات خود را دریافت میكند، حتّی بیواسطه از ملائكه. زیرا انسان در ابتدایِ سیر به كمال، حقیقت خود را از پشت حجابها میبیند، ولی اگر همّت كند، در انتها با ذات خود روبهرو است و در همین رابطه امام صادق(ع) میفرمایند: «وَ اِنَّ رُوحَ الْمُؤمِنِ لَاَشَدُّ اِتِّصالاً بِرُوحِ اللهِ مِنْ اِتِّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها»(43) اتّصال روح مؤمن به روح خدا شدیدتر است از اتّصال شعاع خورشید به خورشید. در واقع تزكیه عبارت از حركت از خود و در خود و بهسوی خود است ولی بهسوی خودِ برتر و عبور از حجاب خودِ نازل. انسان در ابتدای امر خود را همین مرتبهی نازلهی روح میپندارد، ولی اگر حجاب بدن و تعلّقات بدنی را كنار زد، با حقیقت بالاتری از خود روبهرو میشود. «خودِ نازل» حجاب «خود عالی» است، خودِ نازل كه محجوب از حق است، حجاب «خودِ اصلیِ» انسان است كه از حق محجوب نیست. چنانچه امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «وَ الْحِجَابُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ خَلْقُه» (44) حجابِ بین خداوند و بین خلق او، خود خلق او میباشند. و لذا اگر مخلوق از محدودیتهای خود بگذرد با حقیقتی روبهرو میشود که آن حقیقت، همان جنبهی قدسی انسان است.