نفس ناطقه جوهری است كه در ذات و حقیقت خویش، موجودی وسیع است و از احساس تا مرحلهی تعقّل وسعت دارد و لذا با هر مرتبهای از مراتب وجود میتواند متّحد گردد، گاهی با حسِّ ظاهر متّحد میگردد - كه در اوایل تكوین است - و آن هنگام كه به مرحلهی تخیّل برسد، با خیال متّحد میشود و این حالت در زمانی است كه بتواند صُوَر محسوسات را در ذهن خود مُمَثّل و متخیّل گرداند - كه این مرحله برای همهی انسانها ممكن است و حتّی برای حیوانات - و چون به مرحلهای رسید كه صُوَر و حقیقت عقلیّهی اشیاء در برابر او حاضر گشت، نفس انسانی، جوهری مجرّد گشته و توانسته از تجرّد نسبی به تجرّد حقیقی دست یابد، در این حال از هرگونه علایق مادّی آزاد شده و آنقدر كه عالم معنی را جدّی و واقعی مییابد، عالم حس و مادّه را جدّی و واقعی نمییابد.
باید توجه داشت كه با طی هر یك از این درجات، حقیقتاً در ذات نفس تفاوت ایجاد میشود و از نظر وجودی شدّت مییابد، بهطوری كه نفسِ یك كودك در ذات خود با نفس یك انسان كامل متفاوت است؛ به این معنا که نفسی كه تحوّل مییابد و كامل میشود مثل سنگی است كه طلا شده باشد نه مثل سنگی که طلا گرفته باشند.
مَثَل نفس، مثل زمینی است كه آماده برای قبول علوم و ادراكاتی است كه از آسمانِ عقل بر آن نازل میشود و چنانچه شرایط قبول آن حقایق را از دست ندهد، در مقام خود روحانی میگردد. در همین رابطه از لقمان داریم که به فرزندش میفرماید: «فَاِنَّ الله یحْیی الْقُلُوبَ بِنُورِ الْحِکْمَةِ كَمَا یحْیی الاَرْض بِوابِلِ السَّماء»(38) خداوند قلبها و جانها را با نور حکمت زنده میکند، همچنانكه زمین را با بارانِ آسمان زنده میگرداند. به این معنی که با نور حکمت درجهی وجودی نفس شدیدتر میگردد مثل شدیدتر شدن نور.