در ادامه فرمودند: «فَلَمَّا شَاهَدُوا عِظَمَ شَأْنِنَا هَلَّلْنَا لِتَعْلَمَ الْمَلَائِكَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّا عَبِیدٌ وَ لَسْنَا بِآلِهَةٍ یَجِبُ أَنْ نُعْبَدَ مَعَهُ أَوْ دُونَهُ فَقَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» ملائکه در عالم قدس متوجه عظمت ما شدند، ما تهلیل کردیم تا ملائکه بدانند که خدایی جز خدای یگانه نیست و ما بندگانیم و نه خدایی که واجب باشد همراه او و یا مادون او پرستش شویم. پس ملائکه نیز «لا إلَهَ إلاّ اللَّهُ» گفتند.
میفرمایند: چون ملائکه عظمت شأن ما را مشاهده کردند که چگونه در مقام یگانگی و شکوه هستیم، گمان کردند توحید حقیقی همین است، چون یک نوع وحدت و یگانگی و انسجامی در مقام واسطهی فیضبودن هست که زمین و آسمان را به هم پیوند داده است. ملائکه از این زاویه به نور ائمه(ع) نگاه کردند، ائمه(ع) متوجه شدند ممکن است ملائکه گمان کنند آنها خدا هستند. آقای یعقوبی قائنی نویسندهی کتاب سفینةالصادقین میگویند اولین بار که با مرحوم قاضی طباطبایی«رضواناللهتعالی» روبهرو شدم یک لحظه گفتم نکند این خودِ خدا است. شکوه مرحوم قاضی طوری ایشان را میگیرد که چنین تصور میکند، بعد به خودش میگوید این که نمیشود، بعد پیش خود میگوید پس پیغمبر است، به خود میگوید پیغمبر که رحلت کرده، میگوید گفتم پس امام است. تا بالأخره خودش خود را متذکر میکند که مقام روحانی و شکوه مرحوم قاضی چنین اقتضائاتی را برای او پیش آورده است. ملائکه شکوهی در نور اهل البیت(ع) دیدند که گمان میرفت تصور کنند آنها خدا هستند و منشأ قدرت و تأثیرند. آقای فخرالدینحجازی«رحمةاللهعلیه» وقتی جهت ملاقات امام خمینی(رض) به پاریس میروند در محضر امام، خیلی سر و ساده همان دمِ در مینشینند. حضرت امام ایشان را میشناسند و میفرمایند: تشریف بیاورید بالا. شکوه امام موجب میشود ایشان دست و پایش را گم کند. آقایان میگفتند تا خواست برود پهلوی امام چند بار نزدیک بود زمین بخورد. فخرالدینی که چون شیری شجاع در مقابل نظام شاهنشاهی قد عَلَم کرده بود در مقابل شکوه امام خود را هیچ میبیند. این شکوه یک نحوه ظهور «توحید» و نفی غیر است. شما هم اگر موحد شدید، با تمام عالَم یگانه میشوید و شکوه خاص پیدا میکنید.