رسول خدا(ص) در ادامهی روایت مورد بحث میفرمایند: «فَكَانَ نُورِی مُحِیطاً بِالْعَظَمَةِ وَ نُورُ عَلِیٍّ مُحِیطاً بِالْقُدْرَةِ» پس نور من عظمت را فرا گرفته بود و نور علی(ع) قدرت را. این تعبیر حکایت از نحوهی وجود آن دو نور دارد که یکی با عظمت الهی و دیگری با قدرت او مرتبط بوده و با چنین صفاتی ظهور کردهاند. در ادامه میفرمایند: «ثُمَّ خَلَقَ الْعَرْشَ وَ اللَّوْحَ وَ الشَّمْسَ وَ ضَوْءَ النَّهَارِ وَ نُورَ الْأَبْصَارِ وَ الْعَقْلَ وَ الْمَعْرِفَةَ وَ أَبْصَارَ الْعِبَادِ وَ أَسْمَاعَهُمْ وَ قُلُوبَهُمْ مِنْ نُورِی وَ نُورِی مُشْتَقٌّ مِنْ نُورِهِ» سپس عرش و لوح و شمس و روشنائی روز و نورِ دیدگان و عقل و معرفت و دیدهی بندگان و گوش و قلبهایشان را از نور من خلق نمود، در حالی که نور من از نور خداوند جدا شده بود. میفرماید تمام مخلوقات از ملائکه بگیر تا سایر حقایق عالم، همه براساس نور رسول خدا(ص) خلق شده است. مثل آنکه تمام افکار و خیالات و تصورات و برنامهها و ارادهی شما از عقلتان صادر میشود و تجلی میکند و همه نسبت به هم و در رابطه با عقل دارای رابطهی نوری هستند. همینطور که نور چشم شما از نفس شما است، نفس که گرفته شود چشم هم هر چقدر سالم باشد دیگر نمیبیند. از آن طرف نفس شما جلوهای از روح است که فوق مقام ملائکه میباشد و به تعبیری همان حقیقت محمدیه(ص) است. از مقام روح یا حقیقت محمدیه(ص) نفس انسان تجلی میکند که بینایی یا نور چشم انسان یکی از شئونات نفس است. این شعور و عقل و معرفت همه از نفس ما است که جلوهای از آن روح کلی است. و در همین رابطه رسول خدا(ص) میفرمایند تمام اینها از نور من است. چقدر خوب است که آدم بتواند آزاد از نسبتهای کثیر و ارتباطهای اعتباری دنیا، رابطهای را که عالم با نور محمدی(ص) دارد بشناسد و بتواند از طریق این روایات افقِ نظر به نور حضرت را در جلوی خود باز کند. وقتی افق باز شد هر چقدر جلو برود به نتیجه میرسد و در واقع این روایات دست ما را میگیرند تا به حقیقت نوری پیامبر خدا(ص) نزدیکمان کنند. بعضی مواقع ما به جای اینکه خودمان بالا برویم و مطالب را درست درک کنیم، موضوعات را پائین میآوریم و کار را خراب میکنیم. بدترین ظلم به حقایق قدسی، سطحی و حسّیکردن آنها است. روح فرهنگ غربی و غربزدگی، حسگرایی است و همه چیز را تبدیل به کمّیّت و عدد میکند. روح کمّیّتگرا هرگز نمیتواند این گونه روایات را درک کند. باید این گونه روایات را در فرهنگ و ساحت خودش درک کرد.
حضرت رسول(ص) ابتدا ذهنها را متوجه نور خود نمودند ولی برای کاملکردن آن معرفت، مطلب را بر روی حقیقت همهی اهل البیت(ع) بردند و لذا در ادامه میفرمایند: «فَنَحْنُ الْأَوَّلُونَ وَ نَحْنُ الْآخِرُونَ وَ نَحْنُ السَّابِقُونَ وَ نَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ وَ نَحْنُ الشَّافِعُونَ وَ نَحْنُ كَلِمَةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ خَاصَّةُ اللَّهِ وَ نَحْنُ أَحِبَّاءُ اللَّهِ» پس اولین و آخرین و سابقون و تسبیح کنندگان و شافعان و کلمة الله و خاصّةُ الله و احباءُ الله، همه و همه مائیم. یعنی تمام آن زیباییهایی که در این عالم توسط ملائکه و انسانها محقق میشود به ما اهل البیت برمیگردد. شما در قرآن در وصف ملائکه دارید «عِبادٌ مُكْرَمُونَ * لَا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»(15) بندگان بزرگواری که هرگز از گفتهی خدا سبقت نمیگیرند و به امر او عمل میکنند. عیناً این اوصاف را در زیارت جامعه به ائمه(ع) نسبت میدهید به این معنی که حقیقت بندگیِ ملائکه به اهلالبیت(ع) برمیگردد. و به همان معنی که ذات ملائکه عین عبودیتاند و در مقابل امر الهی هیچگونه عصیانی ندارند، آن حقیقت به صورت جامع نزد اهل البیت(ع) است و معلوم است که مقام جامعیت مقدم است و لذا ائمه(ع) حقیقت ملائکه میباشند. میفرمایند: همهی شفاعتها به ما برمیگردد. به جملهی «فَنَحْنُ الْأَوَّلُونَ» کمی فکر کنید که میفرمایند: هر اولی باید به اولیت پیامبر و ائمه(ع) برگردد. اولین عبادت و عدالت و تقوا به انسانهای کامل برمیگردد. اگر امام حسین(ع) نباشند چطور میشود با دنیای استکباری به معنی واقعی مبارزه کرد و به نتیجه رسید؟ هر حرکتی که با نظر به جنبهی باطنی و قدسی آن حرکت شروع نشود و به آن متصل نباشد عقیم میماند، چه نماز باشد و چه جهاد، و جنبهی باطنی همهی حرکات، انسانهای کاملاند. میفرمایند اگر میخواهید کاری را شروع بکنید باید با نور آن ذوات مقدس شروع نمایید وگرنه با تصورات و انگیزههای وَهمی شروع کردهاید که واقعیت خارجی ندارند. وقتی آن شروع با نظر به سیرهی اهل البیت(ع) نباشد دارای انتها و نتیجهای نخواهد بود و لذا میفرمایند: «وَ نَحْنُ الْآخِرُونَ» مائیم آن انتهایی که به واقع انتها است. اگر کارها و نظرها به آنها ختم نشود به انتها نرسیده تا به نتیجه رسیده باشد. در تمام کارها از ابتدا تا انتها باید نظر به وجود نوری امام در صحنه باشد و هیچ انگیزهای ماوراء نظر به امام بر ذهنها حاکم نشود وگرنه آن انگیزه، انگیزهی واقعی نیست و انسان را به نتیجه نمیرساند و لذا فرمودند: «وَ نَحْنُ السَّابِقُونَ» در همین راستا همهی پیامبران در امور خود به اهل البیت(ع) نظر داشتند و شعور نوری خود را به شعور نوری صاحبان اصلی نور متصل مینمودند.
عرض شد همینطور که یک عارف واقعی میفهمد فلانی از او عارفتر است، پیامبران خوب میفهمند که صاحب اصلی انوار وِلایی آنها چه کسانی هستند. اهل نظر و اهل دل گاهی از یک جمله، افق شخصیت گوینده را در مییابند. همینکه طرف میگوید: «طبق برهان صدیقین که انسان هویتش تعلقی است، پس انسان همان دعا است.» معلوم میشود چقدر خوب مطلب را درک کرده است. وقتی میفرمایند: مائیم سابقون، هزاران مطلب را گوشزد کردهاند و راه اصلی را نمایاندهاند تا اهل باطن بفهمند در کارها به کجا باید نظر کنند تا درست شروع کرده باشند. وقتی این جمله درست فهمیده شود انسان خوب میفهمد چرا حضرت نوح(ع) و سایر انبیاء به ائمه(ع) متوسل میشوند.(16) یقیناً هر پیامبری تا به این ذوات مقدس متصل نشود، به جنبهی باطنیِ اولین و آخرینِ حقیقت متصل نشده است. درست است اصل حقیقت برای مردمِ آن زمان حضرت نوح است ولی برای حضرت نوح اصل حقیقت، حقیقت محمدی(ص) است. رسول خدا(ص) میفرمایند: «وَ نَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» تسبیح کنندگان مائیم. یعنی هر تسبیحی حقیقتی دارد که آن حقیقت ما هستیم. لازمهی حقیقتِ تسبیح، داشتن شعور و معرفت کامل به خداوند است که مربوط به مقام «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ» است که بیواسطه با خدا مرتبط است. آن مقام است که حقیقتاً متوجه تنزیه پروردگار از هر نقصی است.
خداوند به حقیقت صاحبان اصلی هر کمالی، ما را متوجه معارفی بنماید که موجب توفیق عملِ بیشتر در بندگیمان گردد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»