بالأخره انسانیت موجود در هر انسان، غیر از چشم و گوش و جسم اوست، مردبودن و زنبودن یک چیز است، انسانیت چیز دیگری است، حتی باسواد و بیسوادبودن یک چیز است، ولی انسانیت چیز دیگری است.
همچنانکه منصفبودن با باسوادبودن فرق میكند، منصفبودن یكی از ابعاد انسانیت انسانها است، ولی با سوادبودن یک نحوه آگاهی است به اعتباراتی که بشر برای خود گذارده و لذا میشود با سواد نبود ولی انسان بود. انسانیت یک حقیقتی است که «انکشاف مطلق»ش برای انسان بسیار سخت است، امّا ظهورش در سایر انسانها چیز قابل درك و پذیرفتنی است.
لطیفة روح هر زن و مرد ریشه در یك حقیقت دارد. مولوی در وصف انسان كامل كه حقیقت انسانیتِ آنها به او ختم میشود میگوید:
ای رهــیـده جان تــــو از مـــا و مــن
ای لطیـــفـه روح، انـــدر مـــرد و زن
مرد و زن چونیكشود،آنیك تویی
چــونكهیكجامحـوشد،آنَك تویـی
و هر چه انسانها الهیتر باشند، به آن حقیقت و آن لطیفه روح انسانی بیشتر متصلاند و به اعتبار دیگر انسانترند، و به آن حقیقتالانسان نزدیكترند و از او بهرة بیشتری بردهاند و لذا حضرت حجّت(عج) در آخر توقیع شریف میفرمایند: «...وَ نَحْنُ صَنائِعُ رَبِّنا وَ الْخَلْقُ بَعْدُ صَنائِعُنا»؛(195) ما امامان - به عنوان عینالانسان - ساخته و پرداختة پروردگارمان هستیم؛ و خلق، در مرتبة بعد، ساخته و پرداختة ما هستند.
شما ممکن است بگویید: «فلانی به واقع انسانیت دارد»، امّا میدانید كه آن انسانیت قابل اشاره نیست. یعنی یک کشفی است كه شما در شخصیت فلانی كردید. حقایق قدسی عموماً اینگونهاند؛ همه جا هستند، ولی محدود به هیچجا هم نیستند، از طرفی ظاهرند و از طرفی، در حجابند. ظاهرند، چون «پریرو، تاب مستوری ندارد»، از طرفی همینكه میخواهی به آن اشاره كنی، میبینی در حجاب رفت، به طوری كه نمیتوانی به افراد اشاره كنی و انسانیتشان را نشان دهی. گفت:
زد خندهکه من به عکس خوبانجهان
با پرده، عیــان باشم و بـیپرده نهـان
حقیقت انسانیت مثل سایر حقایق قدسی همینطور است، هم در مظاهرش كه انسانها باشند، ظاهر است و هم همان مظاهر، حجاب آن حقیقت هستند، هر چند بالأخره حقیقت انسانیت یك ظهور تامّ و كامل دارد كه در وجود مقدّس حضرت حجّت(عج) ظاهر است، امّا از طرف دیگر وجود مقدّس حضرت، ظهورش به جمال مؤمنینی است كه انسانیت خود را حفظ كردهاند. یعنی واقعاً اینطور نیست که شما اگر علمای بزرگِ اهلِ سلوک را ببینید، هیچ بهرهای از وجود مقدّس انسان کامل را ندیدهاید. امّا باز همین كه میخواهید آن حقیقت را در چهرة آن عالم ببینید، در حجاب میرود.
دوباره عرض میكنم که «هَل هُوَ؟» را كه همان اثبات وجود مقدّس حضرت حجّت(عج) باشد، ما اینجا خیلی بحث نمیکنیم، ولی اساسیترین قسمت بحث همین است؛ که تا انسان نداند آن حقیقت هست، به طرف آن، جهت نمیگیرد. یعنی تازه وقتی فهمید كه او هست، حالا همواره به او نظر میکند تا حجابها عقب برود و ارتباط برقرار بشود و وقتی درست فهمید كه آن حضرت هست، به چگونگی بودن آن حضرت هم تا حدّی پی میبرد و لذا جایگاه ملاقات با آن حضرت و معنی ملاقات با آن ذات مقدس برایش تا حدّی روشن میشود و دیگر به خطا نمیافتد.