نمونههایی كه شاهد هدایت باطنی و ولایت تكوینی امامان است نه تنها در متون شیعه، بلكه در متون اهل سنّت نیز هست. در تاریخ بغداد از خطیب بغدادی در قسمت جنگ صفین(163) هست که وقتی حضرت امیرالمؤمنین(ع) در مسیر جنگ با معاویه به نزدیک صفین رسیدند و آب نوشیدنی لشكر تمام شد، حضرت فرمودند بروید چهار طرف منطقه را بگردید ببینید آب هست یا نه؟ مأمورانِ جستجوی آب، از چهار طرف راه زیادی رفتند دیدند آب نیست. بعد حضرت راه را کج کردند، یعنی از مسیر صفین نرفتند، از بیراهه رفتند، لشکر هم به دنبالشان حركت كرد. در وسط بیابانِ بیآب و علف به یک دیری رسیدند، فریاد زدند که: ای صاحب دیر! آب داری؟ گفت: نه! گفتند: پس اینجا بدون آب چهکار میکنی؟! گفت: ما آب یک ماهمان را از راه دور میآوریم، و من هم اینجا تنها هستم، اگر به شما آب بدهم، خودم تلف میشوم، مختصری هم آب دارم كه برای خودم كافی است. حضرت به لشکر فرمودند: خاکهای حاشیه دیر را کنار بزنید، خاک را کنار زدند و به یک سنگ بزرگ رسیدند، فرمودند: این سنگ بر روی آب است، سعی کنید سنگ را از جا بکنید! افراد و پهلوانان سپاه تمام نیرویشان را جمع کردند، اصلاً سنگ جابجا نشد، چند نفر با همدیگر سعی كردند آن را جابجا كنند، ولی نشد. تاریخ میگوید حضرت همانطور که روی قاطر نشسته بودند، آستین را بالا زدند، یک پا را روی زمین گذاشتند و یک پا روی قاطر، و سنگ را از جا کندند و آن را چندین ذراع آن طرفتر پرتاب كردند - راهب آن دیر هم در حال نگاهکردن صحنه است- یکمرتبه آب زلالی که لشكریان میگویند ما تا حالا آبی به آن زلالی ندیده بودیم، بیرون آمد. همه از آن آب خوردیم و به حیواناتمان هم دادیم، بعد حضرت فرمودند: سنگ را بیاورید سر جایش بگذارید، میگویند: همه رفتیم كه سنگ را بیاوریم، سنگ را نتوانستیم بلند کنیم. خود حضرت دوباره رفتند سنگ را بلند کردند و سر جایش گذاشتند، و گفتند با خاک آن را بپوشانید، راهب از آن بالا در حالیكه تا آن موقع در حال نگاهكردن بود، صدا زد «اَیُّهَاالنّاسُ اَنْزِلُونی» ای مردم! مرا پایین بیاورید! او را پایین آوردند، راهب به حضرت علی(ع) گفت: شما نبیّ هستی، یا وصیِّ نبیّ؟ حضرت فرمودند: «اَنَا وَصِیُّ رَسُولِ الله محمدبنعَبْدالله خاتمالنبیّن» من وصیّ نبیّ رسولخدا، محمدبنعبدالله كه خاتم پیامبران است هستم، راهب سریعاً اسلام آورد. بعد به راهب گفتند: قضیه چیست؟ گفت ما در اینجا پشت در پشت چندین راهب بودیم كه این محل را برای چنین روزی ساختیم، ما فقط میدانستیم یک سنگی اینجا هست که یک نبیّ یا وصیِّ نبیّ میتواند این سنگ را پیدا کند و میدانستیم غیر نبیّ یا وصیِّ نبیّ هم نمیتواند آن را بلند کند، و راهب قبلی به من گفت: آن حادثه نزدیک است. خیلی هم تلاش کرد شما را پیدا کند ولی موفق نشد و من حالا شما را پیدا و تصدیق کردم و میخواهم مسلمان شوم و با شما بیایم و شهید شوم. چون امیرالمؤمنین(ع) آنچه را راهب گفت، شنید، به قدری گریست كه محاسنش تر شد و گفت: «اَلْحمدُ لِلِّهِ الَّذی لَمْ اَكُنْ عِنْدَهُ مَنْسِیّاً. اَلْحمدُ لِلّهِ الَّذی كُنْتُ فِی كُتُبِهِ مَذْكوراً» یعنی؛ حمد خدای را كه من در نزد او فراموش شده نبودهام، حمد خدا را كه من در كتابهای او یادآورده شده بودم. تاریخ میگوید: آن راهب آمد و در همان جنگ هم شهید شد. حضرت هم بر او نماز خواندند و او را به خاک سپردند و فرمودند که او ولایت من را فهمیده و پذیرفته است.(164)
میخواهم در دل این قضیه بگویم که آن راهب عاقل بود و سنن الهی را میشناخت و میفهمید در راه دینداریِ واقعی نمیتوان بدون ادامة رحمت واسعة خدا، و صرفاً به كمك كتاب خداوند، موفق شد، و نمیشود رحمت هدایت كه از طریق اولین پیامبر(ص) شروع شد، از طریق چشمة پیامبران دیگر و یا وصیّ آن پیامبران، یعنی امام معصوم ادامه نیابد، زیرا كه آن رحمت واسعه كه در واقع جنبههای باطن شریعت است و توجه بیشتر به عمق شریعت، چیزی نیست كه غیر از امام معصوم كس دیگری بتواند آن را دریافت كند و ارائه دهد. (اساس بحثهای امامت در اثبات و تبیین همین نكته است كه توصیه میكنم برای روشنشدن بیشتر به آن مباحث رجوع كنید).