گفته شد «حق حاكمیت» و «تكلیف به اطاعت» با هم ملازمند. پس تفاوتى نیست اگر بپرسیم: چرا حاكم حق دارد دستور دهد، یا اینكه سؤال كنیم: چرا باید مردم از حاكم پیروى كنند و دستورهاى او را اجرا نمایند.
اگر پذیرفتیم كه اولاً: در هر جامعهاى باید حكومتى وجود داشته باشد، و ثانیاً: حكومت، به معناى تدبیر امور اجتماعى یك جامعه است؛ باید بپذیریم كسانى حق دستور دادن و حكم
( صفحه 24 )
كردن دارند، و در مقابل، مردم مكلفاند دستورهاى حاكم یا هیأت حاكمه را اطاعت كنند. اگر دستورى در كار نباشد، دیگر حكومتى وجود نخواهد داشت. اگر دستور و اوامرى باشد، ولى كسى اطاعت نكند، حكومت بیهوده خواهد بود و اعتبار حاكم و محكوم بىفایده است.
دلایل عقلى كه رابطه حاكم و محكوم یا رئیس و مرؤوس و یا امام و امت را به وجود مىآورد، مثل این كه بدون داشتن چنین رابطهاى مصالح جامعه تأمین نمىشود، همان دلیلها ثابت مىكند حاكم حق حكم كردن دارد و مردم باید از او اطاعت كنند.
تاكید مىكنیم اصل لزوم حكومت و حق حاكم در دستور دادن و وظیفه مردم در اطاعت، امرى جدا از این است كه به چه دلیلى حاكم حق حكومت دارد و چرا مردم وظیفه اطاعت كردن دارند. اكنون بحث در مسأله نخست است، نه مسأله اخیر.
در جاى دیگر به این مبحث خواهیم پرداخت كه آیا مشروعیت از سوى خواست مردم و مقبولیت عامه است، یا از جاى دیگر نشأت مىگیرد، و در نهایت نظر اسلام درباره مشروعیت را بررسى خواهیم كرد.