تربیت
Tarbiat.Org

سوره کهف، راز زندگی‌های توحیدی
اصغر طاهرزاده

اطلاعات بیشتر یا هدایت کامل

در ادامه خداوند پیش بینی می‌کند که عده‌ای به جای عبرت‌گیری از آن حادثه، بخواهند موضوع را به انحراف بکشانند و لذا می‌فرماید:
سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً (22)
خداوند اختلاف مردم در عدد اصحاب کهف را ذکر می‌کند. عده‌ای گفتند: آن‌ها سه نفر بودند که چهارمی سگشان بود. و عده‌ای گفتند: پنج نفر بودند و ششمی سگشان بود که این گفته‌ها سنگ به تاریکی انداختن است و بدون علم سخن راندن. عده‌ای گفتند: آن‌ها هفت نفر بودند و هشتمی هم سگ آن‌ها بود. بگو خداوند عالم حقیقی است و به تعداد آن‌ها علم دارد و نمی‌دانند تعداد آن‌ها را مگر عده‌ای قلیل- احتمالاً منظور قلیلی از اهل کتاب است- پس حال که پروردگار تو داناتر به عدد ایشان است و اوست که داستان ایشان را برای تو بیان کرده، پس دیگر با اهل کتاب در باره‌ی این جوانمردان محاجّه مکن مگر محاجّه‌ای که در آن إصرار نباشد و از هیچ یک از آنان درباره‌ی عدد این جوانمردان نظر مخواه، پروردگارت برایت بس است.
ملاحظه کنید خداوند می‌فرماید: چیزی نمی‌گذرد که خواهند گفت: آن‌ها سه نفر بودند و چهارمین آن‌ها سگشان بود و یا می‌گویند پنج نفر بودند و ششمین آن‌ها سگشان بود، در حالی که این نوع اظهار نظرها تیر به تاریکی انداختن است، قرآن این دو نظر را رد می‌کند ولی این که گفتند: هفت نفر بودند و هشتمین آن‌ها سگشان است را رد نکرد، در عین آن که صریحاً نفرمودند آن‌ها چند نفر بودند، چون این نوع اطلاعات چیزی نیست که در هدایت انسان نقش داشته باشد. می‌فرماید ای پیامبر! بگو: رب من به شماره‌ی آنان آگاه‌تر است، جز اندکی کسی تعداد آن‌ها را نمی‌داند پس درباره‌ی آن‌ها مراء و بگو مگو نکنید مگر بحثی روشن و نیز در مورد آن‌ها از هیچ کس نظر مخواه. قرآن تنها موضوعاتی را که به درد هدایت ما می‌خورد بیان می‌کند و بر آن تأکید دارد و لذا از پیامبر خود هم می‌خواهد تعداد آن‌ها را دنبال نکن و یا در مورد اصحاب کهف به دنبال اطلاعاتی نباش که به درد هدایت انسان‌ها نمی‌خورد و یهودیان آن را ساخته‌اند. تنها منتظر بمان ببین خدا چه می‌گوید و برنامه‌ای به غیر از آنچه خدا برایت اراده کرده برای خود ترتیب نده و در ادامه فرمود:
وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً (23)
درباره‌ی هیچ چیز تصمیم مگیر که من آن را در فردا انجام می‌دهم، مگر در یک حال و یک زمان و آن حال و زمانی است که کلام خود را معلق بر مشیت خدا کرده باشی، به این صورت که گفته باشی من این کار را فردا انجام می‌دهم اگر خدا بخواهد که انجام دهم. یعنی همواره عمل خود را به مشیت خداوند مقید کنید.
عارف به مقام پروردگار خویش هیچ وقت خود را سبب مستقل در امری نمی‌داند، زیرا هیچ سببی به خودی خود سبب نیست. پس قرآن اصل نسبت دادن افعال را به فاعل انکار ندارد، بلکه بی نیازی از مشیت خدا و استقلال در عمل را منکر است.
با توجه به آیه‌ی فوق متوجه می‌شویم وقتی جهان در دست خداوند است باید سعی کرد در بستر اراده‌ی الهی عمل نمود. این یک نوع غفلت است که می‌پنداریم ما تعیین کننده‌ی فردای عالم هستیم، آیا می‌توانید بگویید فردای ما چه اندازه در دست ما است در حالی که نظام الهی و مشیت او، فردایی را که مصلحت دیده است تنظیم کرده؟ بیمارترین دل‌ها، دل‌هـایی هستند که حضـور حق را در کل هستی نشناسنـد. فرعون اراده کرده بود بنی اسرائیل را به کلی ریشه کن کند تا حضرت موسی(ع) به دنیا نیاید ولی با همین فکر به هلاکت خود نزدیک شد. همان طور که شاه ساواک را به کمک آمریکا و اسرائیل بنا کرد تا ملت نتواند در سرنگونی نظام او کاری بکند و مردم با روبه روشدن با ظلم‌های ساواک کینه‌ی شاه را به دل گرفتند و در نابودی‌اش متحد شدند و سقوط رژیم او تسریع شد.
ما باید قلبمان را بیدار کنیم، ما باید در این دنیا بندگی کنیم تا اگر خداوند مصلحت دانست به آن‌چه انتخاب کرده‌ایم و برای ما مفید است برسیم و اگر آن چه برای فردای ما مفید نیست ولی ما آن را انتخاب کرده‌ایم چنانچه خدا نخواهد به آن برسیم، به خواست خدا راضی باشیم. به همین دلیل می‌فرماید: نگویید فردا من چنین و چنان می‌کنم مگر آن‌که بگوئید اگر خدا بخواهد و از این طریق به حضور و مدیریت خداوند نظر بیندازید. به ما گفته‌اند دعا کنید ولی اصرار نکنید. اصرار صفت منافق است، اصرار یعنی خدایا، من برنامه حیاتم را می‌دانم نه تو، و تو آنچه من می‌خواهم انجام بده، این یک نوع کفر عقیدتی است که خودمان را همه کاره‌ی نظام هستی بدانیم. در ادامه می‌فرماید:
إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ وَ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (24)
هر وقت در اثر غفلت از مقام پروردگارت، فراموش کردی که به کلام خود استثنای نام برده را بزنی، مجدداً به یاد پروردگارت بیفت، ولو هر وقت که باشد، آن گاه مُلک و قدرت خود را تسلیم او بدار و افعال خویش را از او بدان و مقیّد به اذن و مشیت او کن و چنانچه فراموش کردی که بگویی «اگر خدا خواست»؛ یاد خدا را با تلاش در خود محفوظ بدار زیرا که موجب ذکر دائمی می‌شود و بگو و امیدوارم که پروردگارم مرا به امری هدایت کند که رشدش از ذکر خدا بعد از نسیان بیشتر باشد، که این همان ذکر دائمی و بدون نسیان است.
نگو که من فردا کننده‌ی این کار هستم مگر این که بگویی اگر خدا بخواهد - هم لفظی و هم قلبی- و اگر إن شاءالله گفتن را فراموش کردی، سریعاً خدا را یاد کن و بگو «عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی...» امید است پروردگار من مرا هدایت کند به چیزی که از این به صواب نزدیک تر است.
ما از طریق کنترل ذهن، نسیان و فراموشی را ضعیف می‌کنیم و از طرفی وظیفه‌ی ما کم کردن غفلت است نسبت به حضور و تأثیر دائمی حضرت حق. برای نجات از این غفلت، باید دائماً به قلبمان بفهمانیم جهان در دست خداست، اگر این کار را دنبال کردیم به ذکر دائم نائل می‌شویم و این بزرگ‌ترین خیری است که خدا به بشر می‌رساند، در همین رابطه نماز عامل وارد شدن در ذکر خداوند است و خداوند به ما می‌فرماید: «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْری»(6) نماز به‌پا دارید تا وارد مقامی شوید که یاد مرا در آن مقام به‌پا دارید.
این‌که می‌فرماید: هرگز درباره‌ی چیزی مگو که من فردا آن را انجام می‌دهم مگر این که بگویی اگر خدا بخواهد، می‌خواهد راز زندگی صحیح بر روی زمین را به ما بنمایاند و ما را در مسیر قرب الهی قرار دهد تا آن جایی که هیچ چیز جز خدا در منظر ما نباشد.
تمام اضطراب‌های ما به این جهت است که نمی‌دانیم کار ما باید در ذیل مشیت الهی انجام شود.
وقتی جایگاه پروردگـار عالَم را به نور توحید شناختیم، متوجه می‌شویم علت اصلی همه‌ی موجودات خدا است و خداوند است که به اشیاء وجود می‌دهد و در ازای «وجود» است که هر مخلوقی تأثیری را به همراه دارد و به همین جهت عرض شد قرآن عملِ نسبت دادن افعال به فاعل را انکار نمی‌کند، نمی‌خواهد بگوید خدا تر بود که آن چیز را تر کرد و آب تر نکرد، بلکه می‌گوید خالق آب خداست و آب تر می‌کند، یعنی فعل ترکردن برای آب است ولی وجود آب از خداوند است پس اگر خدا نخواهد وجودی در صحنه نمی‌ماند تا تأثیری ظاهر شود و به یک معنا عالَم مظهر فعل و اراده‌ی الهی است از طریق مخلوقات و با همین مخلوقات فعل الهی محقق می‌شود نه این‌که مخلوقات بهانه باشند.
داستان حضرت موسی(ع) و تقابل آن حضرت با فرعون روشن می‌کند تنها اراده‌ی انسان‌ها نیست که در عالم مؤثر است، اگر خداوند نخواهد، فرعونیان هر اندازه هم که تلاش کنند به نتیجه‌ای که می‌خواهند نمی‌رسند. درست در درون همان تلاش‌هایی که فرعـون انجام می‌دهد که حضرت موسی(ع) به صحنه‌ی تاریخ نیاید، به اذن الهی همان تلاش‌ها وسیله‌ی آمدن حضرت موسی(ع) در کاخ فرعون می‌شود و قراردادن حضرت موسی(ع) در آن جعبه و رها کردن او بر روی رودخانه علت رسیدن حضرت موسی(ع) در کاخ فرعون است. این یعنی حضور خداوند در صحنه. دلیل نابودشدن فرعون این بود که می‌خواست جلوی مشیت الهی را بگیرد و تسلیم حضرت موسی(ع) نشود و درست در همین تقابل بود که مسیر نابودی خود را شکل داد.
وقتی قلب انسان بیدار شد متوجه می‌شود در دنیایی که بسیاری از کارها نشدنی می‌نمایند، آنچه خدا بخواهد می‌شود، مثل پیروزی انقلاب اسلامی و درست آنچه به ظاهر امکان تحققش نزدیک است محقق نمی‌شود، مثل پیروزی صدام در مقابله با رزمندگان دفاع مقدس که به ظاهر خیلی زود ممکن می‌نمود ولی محقق نشد. با نگاه به حوادثی که در اطراف ما می‌گذرد باید قلب خود را بیدار کنیم که چرا خداوند این طور به ما دستور می‌دهد. انسان مؤمن جایگاه تحقق و عدم تحقق حادثه‌ها را در راستای اراده‌ی الهی می‌بیند و به همین جهت در این عالم تنها وظیفه‌ی خود را انجام می‌دهد ولی می‌داند تنها برنامه‌ی خدا است که اجرا می‌شود و آن بهترین برنامه است. آن‌چه که خداوند ما را به آن دعوت کرده، تدبّر در قرآن است، تا ببینیم چگونه تنها اراده‌ی رب العالمین است که در عالم جریان دارد. نمونه‌ی روشن آن داستان اصحاب کهف است. در ادامه می‌فرماید:
وَ لَبِثُوا فی‏ کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (25)
و آن‌ها سیصد سال در غارشان ماندند و نُه سال به آن افزودند. که این نشان می‌دهد خداوند رازهایی در این شکل سخن گفتن در میان آورده و نحوه‌ای از ماندن در میان است که از یک طرف سیصد سال است و از طرفی جدای آن سیصد سال قمری، نه سال به آن افزوده شده، راستی چه چیز موجب شده که نه سال به آن افزوده شود؟
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا یُشْرِکُ فی‏ حُکْمِهِ أَحَداً (26)
بگو در مورد اصحاب کهف خداوند آگاه‌تر است که چقدر در غار ماندند و به همین جهت عددی که قرآن گفت حق است، زیرا خدا تنها مالک کل هستی است و تنها اوست که مالک غیب است.«چقدر بینا و شنواست!» که این کمالِ سمع و بصر خدا را می‌رساند، غیر خدا نه ولایت مستقل دارند و نه با خدا در ولایت شریک‌اند، یعنی چگونه خدا داناتر به لبث و ماندن آنان در غار نباشد با این که او به تنهایی ولیّ ایشان و مباشر حکمِ جاری در ایشان است.
آیه‌ی فوق متذکر می‌شود که حقیقت هر چیز در نزد خالق آن چیز است؛ علم خالق به مخلوق طوری است که خالقِ عالم به همه‌ی وجود مخلوق علم دارد، به همین جهت می‌فرماید چقدر بینا و چقدر شنواست، یعنی این نوع بینایی و شنوایی قابل تصور نیست و در همین رابطه می‌فرماید: «مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلیّ» هیچ کس صاحب اختیار و وَلیّ حقیقی هیچ کس نیست و حتی پیغمبر خدا به اذن خداوند ولیّ ما انسان‌ها هستند، اعم از ولایت تکوینی و یا ولایت تشریعی و همه بالذات مربوط به خدا است.
و در همین رابطه می‌فرماید: «وَ لا یُشْرِکُ فی‏ حُکْمِهِ أَحَداً» در حکم و فرمان نافذ خدا هیچ کس شریک نیست. همه ابزار الهی‌اند تا سنت خدا جاری شود، کسی در اراده و امر خدا شریک نیست و این همان نور توحید است که انسان باید به قلب خود بقبولاند و اگر جهان را با چشم توحیدی ببینیم در هیچ حادثه‌ای قلبمان نمی‌لرزد.
در مورد غار اصحاب کهف باید گفت تنها غاری که احتمالاً می‌تواند با شواهد قرآنی، غار اصحاب کهف باشد غار رَجیب در هشت کیلومتری شهر عمان پایتخت اردن است که طبق تحقیق حاکمِ ظالمی که اصحاب کهف در زمان او به غار پناه بردند، «طراجان»(98-117میلادی) بوده و نه «دقیوس» (249- 251میلادی) و نه «دقیانوس» (285- 305میلادی) و نام پادشاه صالحی که در زمان او اصحاب کهف بیدار شدند «تئودوسیوس»(408- 450میلادی) بوده است که این سیصد و نُه سال را نیز تأیید می‌کند.(7)
وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (27)
این آیه برمی گردد به آیات ما قبل داستان اصحاب کهف. می‌فرماید: ای رسول گرامی‌ام! خودت را بر اثر کفرورزیدن مردم و از تأسف خوردن بر آنان به زحمت مینداز، آنچه از کتاب پروردگارت به تو وَحی می‌شود تلاوت کن، زیرا هیچ چیز کلمات او را تغییر نمی‌دهد چون کلمات او حق و ثابت است و نیز برای این که تو غیر از خدا و کلمات او دیگر جایی نداری که دل به سوی آن متمایل سازی.
بعد از طرح داستان اصحاب کهف به رسول خود دستور می‌دهد منطق قرآن و وحی الهی را به مردم عرضه کن، منطقی که هرگز تغییر نمی‌کند چون بر پایه‌ی حقایق ثابت عالم سخن می‌گوید پس جایی جز قرآن ندارید که بدان پناه ببرید و اندیشه و روش خود را از آن بگیرید.
چنانچه ملاحظه کنید بعد از 1400سال مطالب قرآن روز به روز بیشتر روشن می‌شود که چه اندازه راه گشا است و هیچ تجدید نظری در آن صورت نمی‌گیرد، چرا که قرآن از جانب خداوند صادر شده و خداوند ثبات محض و حق مطلق است.
قرآن بعد از این که نمونه‌ای از حفاظت الهی را با نمایش داستان اصحاب کهف به ما نشان داد، موضوع را بر می‌گرداند به نحوه‌ی تبلیغ و موضع گیری پیامبر در دنیا و از این جهت می‌توانیم بگوییم آیه‌ی 28 به آیه‌ی 8 برمی گردد.
نمونه‌ی ثابت بودن روش و سخن قرآن، حفاظت اصحاب کهف بود که خداوند در بیش از سیصد سال آن‌ها را حفظ کرد و بدین لحاظ در همه‌ی شرایط و حوادث باید قرآن راهنما باشد. زیرا بشر با حادثه‌هایی که در زندگی‌اش پیش می‌آید می‌رود و تغییر می‌کند و اگر پایگاه ثابتی نباشد که بدان تکیه کند پس از چندی به کلی دگرگون می‌گردد.
می گوید ای پیامبر! آن چه را به تو وحی شده است به بشریت عرضه کن چون این کلمات حق است و تو حق می‌گویی و بشر برای مضمحل نشدن نیاز به حق دارد.