تربیت
Tarbiat.Org

هدف حیات زمینی آدم ملک، شیطان، هبوط
اصغر طاهرزاده

آنگاه كه انسان به شیطان عادت می‌كند

یكی از صفات شیطان برای رفقایش این است كه با آن‌ها هم احساس می‌شود و لذا حالات نفس امّاره‌شان را یادشان می‌آورد و این است كه رفقای شیطان چون فطرت دارند، هم به شیطان فحش می‌دهند و هم بعد كه شیطان می‌رود، دنبالش می‌روند كه بیا، جنسش این‌طوری است. در احوال یكی از افراد هست كه وقتی شیطان سراغ وی می‌آمد در ایوان خانه كه می‌رسید شروع می‌كرد به او فحش دادن كه كجا آمدی، بیرون برو! وقتی كه شیطان می‌رفت، دنبال او می‌رفت و فحش می‌داد. شیطان می‌گفت: من كه دارم می‌روم، تو چرا داری دنبال من می‌آیی؟! می‌گفته نمی‌دانم چرا به تو عادت كرده‌ام، هم از یك جهت از تو بدم می‌آید - به جهت فطرتش- و هم دوست دارم با تو اُنس داشته باشم - به جهت نفس امّاره‌اش- شیطان از طریق متعلّقات نفس امّاره‌ آن فرد، یك نحوه زمینة اُنس با او به‌وجود آورده است و او را به دنبال خودش می‌كشاند.
دقّت كنید! اكثر مشكلات ما همین‌طور است. هم می‌خواهیم شیطان نباشد و هم اگر نباشد نمی‌دانیم چه‌كار كنیم، حوصله‌مان سر می‌رود و زندگی برایمان سرد و بی‌روح می‌گردد. هم تجمّل را نمی‌خواهیم و هم اگر نباشد نمی‌دانیم چه‌كار كنیم! مثلاً كسی بگوید: بیا در مسجد بنشین و با مراقبة قلبی خود را در «وقت» و حضور ببر، چون در مسجد زمینة بازشدن دریچه‌های غیب بیشتر فراهم است. می‌گوییم: این هم شد كار؟ باید در مسجد یك‌ جمعیت شلوغی، و یا حدّاقل یك‌ سخنران باشد تا ما را مشغول كند. می‌گوییم برای حضرت اباعبدلله(ع) خوب فكر كنید و گریه كنید، ولی وقتی راه سیر و حضور ندارند، با دُهل می‌خواهند ارتباط برقرار کنند.
این‌ها همه به جهت روحیه‌ای است كه بر اساس آن روحیه می‌خواهیم مشغول غیر شویم، چون زمینه نداریم تا مشغول غیب شویم، غیب كه شكل ندارد، همه‌چیز است و هیچی نیست، مثل خدا. طرف گفته بود كه خدایا! اگر بهشت هم مثل خانه‌ات است كه عجب كلاهی سرمان رفته است، چون خانه خدا عبارت است از دیوارهای سنگی و فضایی خالی كه در آن هیچ‌چیز نیست. خدا یعنی سادگی، یعنی «لَیْسَ كَمِثْلِهِ شَیْءٌ»؛ اصلاً مثل هیچ‌چیز نیست، مثل چیزهای دنیا نیست. آدم‌هایی كه نمی‌توانند با حقیقت ارتباط پیدا كنند، دنیا را آرایش می‌دهند و با پایین‌ترین مرتبة عالم وجود نظر خود را مشغول می‌كنند. این‌ها آدم‌های وارونه‌ای هستند، این‌ها در قیامت، سرشان پایین است و پاهایشان بالا، این‌ها خدا را در بی‌خدایی می‌خواهد. این‌ها كه مساجد را تزیین می‌كنند، خدا را در بی‌خدایی می‌خواهند، این كار‌ها، كار آدم‌های وارونه است.
اگر كسی به جهت عدم تزكیه علمی ‌و عملی قلبش از درك حقایق غفلت كند، نمی‌تواند خودش پاسبان واردات قلبی‌اش باشد، حالا اگر نتوانست واردات شیطانی را از الهامات ملکی جدا كند، باید در ابتدا آن‌ها را به ترازوی شریعت بكشاند. نمی‌داند چه‌كار كند. می‌گوید نمی‌دانم كه به فلان فامیل سر بزنم یا نه، آیا این میلی كه در من هست كه بروم این كار را بكنم، به جهت انجام وظیفة دینی است یا انگیزة دیگری مرا به این كار می‌كشاند؟ می‌فرمایند: شما عمل را در بستر شریعت قرار بده و به عنوان صلة رحم برو. نگذارید شیطان بیاید و شما را از صلة ‌رحم منصرف كند و یا انگیزه‌‌تان را تغییر دهد. شریعت گفته است چون صله رحم است، برو. خدایی كه دستور داده است، خودش می‌داند چه‌كار كند، مدبّر دنیا خداست. اگر مطابق شریعت الهی است و به‌واقع صله رحم است برو، و اگر هم مطابق شریعت الهی نیست، نرو!
اگر خواطر مطابق شریعت بود، آن را بپذیر و اگر مخالف شریعت بود، آن‌ها را رها كن. ما می‌دانیم اگر آن جلسه میهمانی را برویم، به گناه می‌افتیم، مقدّمه گناه، گناه است، پس قدم‌زدن به طرف آن جلسه هم گناه است، پس نمی‌رویم. می‌گویند: آن‌ها بدشان می‌آید. می‌گوییم: دین خدا ملاک است، نه نظر آن‌ها. این مثال ساده‌ای بود برای تقابل خواطر خودتان در خودتان، هر چه جلو بروید إن‌شاالله نمونه‌‌های دقیقی پیدا می‌كنید، عمده آن است كه فراموش نكنیم در این شرایط باید خواطر را به شریعت عرضه كرد. می‌فرماید: اگر هر دو خاطر برابر بودند، یعنی نمی‌دانم در مقابل این مسئله چه‌كار كنم، مثلاً امروز اگر كم غذا بخورم، ممكن است ضعیف ‌شوم و كارهایی را كه به عهده دارم نتوانم انجام دهم، و یا اگر بیشتر غذا بخورم، ممكن است پرخوری محسوب ‌شود، در این حالت آنچه موجب مخالفت با نفس است باید انجام داد، می‌بینیم نفس دوست دارد بیشتر بخورد، شما نخور، چون می‌فرمایند: اگر دو خاطر برابر بودند آن‌را كه به مخالفت نفس نزدیك‌تر است برگزین، چون عموماً نفس به پستی‌ها نظر دارد و نظر بر هوی و هوس نینداختن، همان رها شدن از صفات رذیله است.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»